زخم سرمایهداری
جواد شاملو
مدتها پیش با خودم فکر میکردم روز قیامت، روز جدا شدن خوبها از بدهاست. همین! هیچ پاداشی برای نیکان بهتر از این نیست که دست بدها از آنها کوتاه شود و برای همیشه از آزار آنان در امان بمانند؛ هیچ عذابی برای اهل ظلم بدتر از آن نیست که خودشان بمانند و خودشان و تیغ ظلمشان تنها به پر همجنسان خودشان بگیرد. چه آتشی از ظلم میتواند سوزانتر باشد؟ ما بارها طعم عذاب آدمها را چشیدهایم و بازهم از آتش عذاب خداوند میترسیم. دنیایی را تصور کن که در آن تا ابد نمرودها ، قارونها ، ابوسفیانها ، ابوجهلها،یزیدها ،حجاج ثقفیها ، ترامپها و بنسلمانها حکم برانند. دنیایی که در آن همسایگانت از جنس هنده جگرخوارند. این از آتش ترسناکتر است. «واتقوا النار التی وقودها الناس و الحجاره اعدت الکارفرین.»چیست آتشی که هیزمش انسان است؟ چیست آتشی که بیرون از ما نیست، بلکه خود ماست؟ در میان ظالمان زیست خود عذابی است؛ اما عذابهای دردناکتری هم هست.
فئودور داستایوسکی در «جنایت و مکافات» دقیقه قصه یک جنایت و مکافات بعدازآن را میگوید. مضمون این رمان نیز شدیدا تکراری و بدیهی است: «جنایت عاقبت خوشی ندارد.» اما چیست که این رمان را اثری همواره درخشان میکند و آن را از مجموعه تلویزیونی «کلید اسرار» متمایز میگرداند. چه مضمون آن سریال نیز همین بود: بدی بیجواب نمیماند؛ اما داستایوسکی نوع بسیار هولناک و عذابآورتری از مکافات بعد از جنایت را به تصویر کشید؛ آنهم چنان دقیق که تعجبی ندارد اگر بعدها مشخص شود داستایوسکی خود زمانی دست به قتلی زده بوده است. جنایتکار رمان فئودور داستایوسکی بعد از قتل حسابوکتابش میافتد با خودش، باروحش که آثار قتل را بازتاب میداد. کابوسها، تردیدها و عذاب وجدانها که جنایتکار را به معنای حقیقی کلمه «بیچاره» میگرداند. اینجا از جنایتکارانی سخن میگوییم که اندکی انسانیت برایشان باقیمانده و نه از معدود جنایتکارانی مخوفی که بیشتر به اهریمنهای اسطورهای شبیه هستند تا انسان. صحبت از انسانهای کوچک و معمولیای است که فکر میکنند با یک قتل میتوانند بعضی چیزها را عوض کنند اما نمیدانند که قتل چه زلزله عظیمی در نظام وجودیشان ایجاد میکند. مکافاتی که داستایوسکی آن را به تصویر میکشد روح انسان بر او تحمیل میکند. نه خبری از تیرهای غیبی است و نه بلایای آسمانی، روح آدمی برای شکنجه دادنش او را بس است و از روح نمیتوان گریخت. کسانی فیلم پدرخوانده ۱ را دیده باشند شاید در چشمان همسر مایکل –کی آدامز- درست در آخرین ثانیه فیلم خوانده باشند جملهای را که ماریو پوزو در خط آخر رمان ناظر بر کی آدامز آورده بود: «برای روح مایکل کورلئونه دعا میکرد.» اگر سریال بریکینگ بد را دیده باشید، شاید قبول کنید که تکاندهندهترین بخش سریال آنجایی است که در فصل پنجم، والتر وایت یازده نفر را با مسلسل اتوماتیک آبکش میکند و برعکس والتر وایت فصل نخست سریال، عین خیالش نیست. چه اتفاقی دردناکتر از اینکه روح والتر وایت در این پنج فصل دیگر در قبال آدم کشتن ضدضربه شده؟در اینجا قصد نداریم ناظر بر خود سریال «زخم کاری» سخن بگوییم. مطالبی از این قبیل که این سریال اثر خوبی بود یا بد، چه میزان هنری بود؛ چه میزان حاوی قبحشکنی بود؛ چه میزان برای بیننده حرفهای جذاب بود و ازایندست مطالب که صد در صد تخصصیاند. بلکه سخن بر سر دریافتهایی است که از یک اثر میتوان داشت، چه مدنظر کارگردان بوده باشد و چه اصلا مخالف منظور کارگردان بوده باشد. بلکه این اثر خواهناخواه ما را به یاد مسائلی میاندازد که مرورش خالی از لطف نیست.سریال «زخم کاری» داستانی است در محیط طبقه سرمایهدار و در میان خانوادههایی شبهمافیایی که با تشکیلاتی شبیه به دارو دستههای مافیایی ایتالیایی_آمریکایی، با پشتوانه قدرتمند مالی کار اقتصادی میکنند و ثروت روی ثروت میآورند. داستان از ابتدا در میان یک دوزخ شروع میشود؛ دوزخی که هیزمش آدمها هستند و نفت آتشافروزش پول. همانند یک کابوس که آدم ناغافل خود را در میان عذاب مییابد، زخم کاری با صحنه عذاب کشیدن مالک در میان وان پر از یخ شروع میشود. صدای آمرانه سمیرا هم شخصیت او را به ما معرفی میکند. یک معامله بزرگ با یک شرکت نروژی پول جدیدی به تشکیلات وارد میکند و این پول بهمثابه نفتی که روی آتشهای زیر خاکستر ریخته شود، جهنمی به پا میکند که در طول پانزده قسمت سریال ادامه دارد. در سریالی که تماما در مورد ثروتمندان ساختهشده، باید اسم شروع تیتراژ سریال را خوشذوقی گذاشت. سریال با «هوالغنی» آغاز میشود که یادآوری شیرینی است برای مخاطب و این مضمون که پول ثروت نمیآورد، تقریبا واضح و شاید قدری هم گلدرشت و شعارگونه در سریال گنجاندهشده است. برای مثال میتوان به صحنهای که مالک بعد از تصادف مرگبار سمیرا و هانیه روی پلههای بیمارستان خوابش برده اشاره کرد که خدمتکار ویلای شمال مالک به او میگوید: «چرا اینجا خوابیدین؟ بابا شما یه ویلای هزارمتری دارید!» یا قسمتهایی که مالک در پنت هاوس تهرانش نشسته و در بالکن خانه و که چشماندازی بینظیر از تهران دارد، بعد از بگومگو با سمیرا، مثل چندین بار دیگر در سریال از صندلی آویزان میشود و استفراغ میکند. وقت قی کردن درحالیکه غم دنیا روی دلش سنگینی میکند چه اهمیتی دارد چشمانداز خانهات شب تهران است یا شب قبرستان؟ اینگونه صحنهها بهروشنی حاوی مضمون «پول ثروت نیست» هستند. (راستی کسی میداند مهدویان چرا اینقدر به صحنه استفراغ کردن علاقه دارد؟) یا صحنهای که میثم به مائده میگوید: «من از پول بدم نمیاد؛ ولی نمیارزه! به خدا نمیارزه!» در همان صحنه بیمارستان، مالک که بیقرار نجات دادن دخترش است، میخواهد رئیس بیمارستان را ببیند و حتی میگوید دکتر سر کشیکش حاضر شود تا او با پول از خجالتش دربیاید؛ اما یک پرستار ساده همه ثروت او را به باد تمسخرمیگیرد و با تحکم تذکر میدهد که صدایش را در بیمارستان بیاورد پایین و از دست دکتر هم کاری برنمیآید.
این ثروتستیزی، شاید اصلیترین مضمون زخم کاری باشد. زخم کاری را شاید بتوان خانوادهستیز یا حتی زنستیز هم دانست؛ بازیگران اصلی کارزار زخم کاری سمیرا و منصوره هستند وزنان مانند اغلب سریالهای ایرانی، محور داستاناند؛ اما آنچه پیش از همه به چشم میآید، همان مضمون ثروتستیزی است. از این منظر، زخم کاری بهنوعی انتقام است؛ انتقام طبقه متوسط ایران از طبقه سرمایهدار. این انتقامگیری در پایان دهه نود چندان دور از ذهن هم نیست دههای که در پایان آن رهبر انقلاب چندبار دور و دورتر شدن آرمان عدالت از وضعیت امروز را به زبان آورد. تصور میکنم اگر زخم کاری را طبقه متوسط ایران ببینند علیالقاعده هرچه بلا بر سر شخصیتها میآید باید بگویند: «حقتان است؛ حقتان است پولدارها!» بااینکه سریال قهرمان ندارد و مالک در حقیقت ضدقهرمان است؛ مخاطب نمیتواند و نباید نسبت به او حس ترحم داشته باشد و اگر این حس پیش بیاید، خطا از کارگردانی است. سریال بارها پیش از نشان دادن صحنههای مربوط به شرکت ریزآبادی، یک نمای کرین از برجهای بلندبالاتر از پل شهید صدر تهران میگیرد. برجهایی باریک و کشیده با نماهای بعضا رومی. برجهایی نوظهور، نماینده طبقهای نوظهور که عملا از دهه هفتاد به بعد به کاروان افسارگسیخته ثروت پیوستهاند.
زخم کاری انتقام از ثروتمندان در پایان سختترین دههای که ازلحاظ معیشتی بر مردم ایران گذشت است؛ اما مرثیه یا حماسه عدالت نیست؛ بلکه مرثیه خود ثروت است. اینگونه نیست که یک منجی با آرمان عدالت بیاید و کاسه و کوزه اهل ثروت را بریزد به هم و اینگونه هم نیست که سریال تقابل طبقه سرمایهدار یا طبقه متوسط یا حتی ضعیف را نشان بدهد؛ نه! خبری از منجی نیست. اتفاقا سرمایهدارها تخت گاز در مسیر ثروتاندوزی پیش میروند اما این سریال نشان میدهد که خود آنها چگونه دمار از روزگار خودشان درمیآورند.
سریال در درجه نخست، از «پدرخوانده» فرانسیس فورد کاپولا متأثر است. گریم چهره مالک شباهت انکارناپذیری با مایکل کورلئونه دارد و خود «مالک» هم آدم را یاد «مایکل» میاندازد. همانگونه که مایکل کورلئونه، فرزند قدرتمند پدرخوانده که در آغاز به کارهای مافیایی علاقه نشان نمیدهد؛ آرامآرام جانشین پدرخوانده میشود، زخم کاری هم دستکم در هفت قسمت نخست، روایت جانشینی مالک که زمانی پادویی بیش نبوده برای حاجعمو است. مالک هم مثل مایکل، قدرتمندترین چهره دار و دسته بعد از پدرخوانده است. حاج عمو هم مانند پدرخوانده، در داستان اصلی محمود حسینیزاد، دو پسر به نامهای ناصر و منصور دارد که در سریال مهدیوان منصور را تبدیل به منصوره میکند و درامی از دل آن درمیآورد. ناصر نقش پسر بیعرضه پدرخوانده را بازی میکند که در رقابت از مهرههای قویتر دار و دسته شکستخورده و توسط پدرش، بهنوعی کنار گذاشته میشود. در سطح دیگر، میتوان این سریال را متأثر از رمان «جنایت و مکافات» دانست. یا دستکم فیلمساز دوست داشته که در مسیر جنایت و مکافات قدم بردارد. از این نظر که معمولا آدمها فکر میکنند فلان شخص را بهعنوان یکمهره از سر راه برمیداریم و آب هم از آب تکان نمیخورد، کافیست قدری حواسمان جمع باشد، آنوقت به هر آنچه که میخواستیم خواهیم رسید؛ اما داستایوسکی در جنایت و مکافات به شکلی درخشان نشان میدهد که خون چه رد پاکنشدنیای از خود بهجا میگذارد و از سوی دیگر، روح آدمی چگونه بازتاب قتل را بر سر انسان خراب میکند. در زخم کاری هم قتل حاجعمو، مقدمه قتلهای دیگر میشود. مالک میفهمد علاوه بر خودش و سمیرا، نجفی هم شاهد قتل بود و کسی را اجیر میکند که نجفی را هم به دیار باقی بفرستد. کسی که اجیرشده بود خود در خصومتی خانوادگی مرتکب قتل میشود و طبعا تحت تعقیب پلیس قرار میگیرد، پس مالک مجبور میشود برای جلوگیری از افشای این دو قتل، او را هم با دست خودش به قتل برساند. هانیه دختر خردسال مالک و سمیرا دائما کابوس و توهم میبیند، همین توهمات در جاده شمال باعث تصادفی میشود که در آن هانیه مرگ مغزی میشود. در جریان همین منازعات مافیایی، مائده دختر ناصر که موردعلاقه میثم پسر مالک است خودکشی میکند. انسانهایی که تنها برای رسیدن به مادیات جنگیده بودند، حالا باروح آدمی درگیر میشوند. این نکتهای است که داستایوسکی در جنایت و مکافات هم میگوید. اینکه ساده است آدمی که دلمشغول به محاسبات مادی شود و روح را در محاسبات خودش وارد نکند.اثر سومی که ممکن است سازندگان زخم کاری از آن متأثر باشند، بریکینگ بد است. مالک هم در فلش بکهایی که از پیش از تیتراژ شروع از او میبینیم، پسری سربهزیر و اهل کار و آرام است، حتی در قسمتهای ابتدایی هم او را متفاوت از شیطانی که در قسمتهای میانی ساختهشده مییابیم و او بهتدریج «بد» میشود. زخم کاری اثر خوبی است از آن حیث که ما را با «دنیا» روبهرو میسازد، از دنیایی که در آن هرچه به هستههای ثروت و قدرت نزدیکتر شوی، به دوزخ نزدیکتر شدهای. دنیایی که نوجوانهایش در اوج برخورداری از امکاناتی که برای بسیاری باورنکردنی است، راهی جز خودکشی ندارند. دنیایی که در آن خانواده بیمعنا میشود و معصومیت را در آن تنها در چشمان اسبهایی میتوان دید که ثروتمندان برای فرزندشان میخرند. زخم کاری از خیلی جهات نیز اثر بدی است؛ نمیتوان آن را یک رویداد در سریال ایرانی به حساب آورد چراکه این اثر نیز از سنتهای غالب سریال ایرانی عبور نکرده، صرف چند هنجارشکنی، هیچ گاه گام نو به حساب نمیآید؛ اما نقد مفصلتر این سریال، مجالی دیگر میطلبد.
جواد شاملو , زخم کاری
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.