دین‌پژوه دین‌محور - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 82909
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه, ویژه تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۶:۴۹ |
مرحوم مسعود دیانی با یادداشت‌های اینستاگرامی خود به یکی از آفرینندگان روایت سرطان تبدیل شد

دین‌پژوه دین‌محور

نشر اطراف، کتاب ارزشمندی دارد به نام «لنگرگاهی در شن روان». این کتاب مجموعه جستارهایی با موضوع سوگ است. نوع مواجهه آدم‌ها با سوگ، دستمایه تحقیقات علمی و روانشناسی متعددی بوده اما جستار این موضوع را از منظر تجربه شخصی افراد به نمایش می‌گذارد. یکی از این جستارها، متنی است به شدت دردآور و تلخ و ناراحت‌کننده که خواندنش انرژی روحی زیادی لازم دارد.
دین‌پژوه دین‌محور

جواد شاملو
نشر اطراف، کتاب ارزشمندی دارد به نام «لنگرگاهی در شن روان». این کتاب مجموعه جستارهایی با موضوع سوگ است. نوع مواجهه آدم‌ها با سوگ، دستمایه تحقیقات علمی و روانشناسی متعددی بوده اما جستار این موضوع را از منظر تجربه شخصی افراد به نمایش می‌گذارد. یکی از این جستارها، متنی است به شدت دردآور و تلخ و ناراحت‌کننده که خواندنش انرژی روحی زیادی لازم دارد. این جستار شرح مواجهه یک پدر و مادر با تومور مغزی کودک یک ساله‌شان است. پدر در این متن، مرحله به مرحله و همراه با جزئیات، آنچه سرطان به سر یک کودک یک ساله می‌آورد را شرح می‌دهد. این پدر الکساندر همن نام دارد. نویسنده توانمندی که در فیلم پر سر و صدای ماتریکس ۴ را در سال ۲۰۲۱ نویسندگی کرد. کودک در نهایت می‌میرد. لا به لای انبوهی از لوله‌ها و دستگاه‌هایی که به تن کوچک و ناچیزش وصل بود. متن همن، یک نمونه از ادبیات سرطان است. نمی‌دانم آیا این شاخه اکنون به عنوان یک شاخه مستقل ادبی در جهان شناخته می‌شود یا نه؛ اما آنچه عیان است این است که با رواج پدیده مدرن روایت، امروزه روایت‌های مختلفی از دست و پنجه زدن با بیماری و خاصه سرطان داریم در ایران، شاید مهم‌ترین و احیانا تنها نمونه موجود، کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» حمیدرضا صدر باشد. کتابی که با وجود تلاش نویسندگی برای خودداری از بازگویی جزئی زجرهایی که کشیده، بسیار تلخ از آب درآمده. 
از نمونه‌های ادبیات سرطان، مجموعه یادداشت‌های دیگری هم موجود است که هنوز شکل مکتوب به خود نگرفته و تنها در اینستاگرام قابل مطالعه است. این یادداشت‌ها را مسعود دیانی نوشته است. نویسنده، پژوهشگر و شاعری که در سال ۱۴۰۰ به سمت معاونت شعر و ادبیات خانه کتاب درآمده بود. مسعود دیانی عمده شهرت خود را وامدار برنامه سوره بود. برنامه‌ای که به حضور دیانی، بسیار مدیون بود. مسعود دیانی در جایگاه مجری و کارشناس برنامه سوره بود و در این جایگاه، چهره‌ای دقیق، نکته‌سنج، آکادمیک و در عین حال ارادتمند به دین و اولیای دین از خود نشان می‌داد. دیانی، سردبیر این برنامه نیز بود و با دست گذاشتن روی برهه‌های حساس، سؤال‌برانگیز و کمتر گفته شده تاریخ اسلام برنامه‌هایی قابل استفاده و پر از مطالب نو به بیننده تحویل می‌داد. سوره برنامه‌ای است که ضمن پذیرش اصول مقدس دینی، با نگاهی علمی و دقیق دین را بررسی می‌کند. این تعریفی نو از دین‌پژوهی است. تعریفی که در آن تنها اصول روشی آکادمیک اهمیت ندارند، بلکه اصول و مقدسات دینی نیز محترم‌اند و دین سوژه تشریح نیست بلکه سوژه پرسش‌گری و تحقیق است. شاید بتوان برای این مدل، عنوان دین‌پژوهی دینی را برگزید. در دین‌پژوهی دینی هدف محقق این نیست که بفهمد دین چیست و با آن در جامعه باید به چه نحوی مواجه شد؛ بلکه محقق می‌خواهد دین را بیشتر بشناسد تا بیشتر در راه آن گام بردارد. این رویکرد مهم و جدید، ماهیت برنامه سوره که کاملا در شخصیت مسعود دیانی نیز نهادینه شده بود. دیانی، روحانی روشنفکری بود که با وجود اینکه تألیفات خاصی نداشت، نوع دین‌دار و دین‌پژوهی و روشنفکری او ما را به یاد عین صاد می‌اندازد.  
دیانی یک چهره جوان بود که به تازگی در تلویزیون یک رخداد شده بود؛ اما خیلی زودهنگام و در چهل‌سالگی، به سرطانی بدخیم دچار شد. آن هم بسیار دیر و زمانی که سرطان متاستاز داده و پیشرفته شده بود. دیانی از همان ابتدا بیماری خود را روایت می‌کند خود در جایی یادداشت‌های خود روایت‌هایی از موقعیت مرزی می‌نامد. الکساندر همن، سوگ و بیماری عزیزان را به یک آکواریوم تشبیه کرده بود؛ دنیایی متفاوت که دور یک انسان به وجود می‌آید و او را از دیگران جدا می‌سازد. دیانی هم بیماری را موقعیت مرزی نامید. موقعیتی مرموز و خطرناک در همسایگی مرگ. لحن یادداشت‌های او از اولین یادداشت تا آخرین، هیچ تغییری نکرد. با وجود اینکه دردهای جسمی و روحی هر روز بدتر می‌شد اما لحن یادداشت هیجانی‌تر یا اندوه‌بار تر نشد. این یعنی که در اعماق روح، یقین و آرامش وجود داشت که با وجود خزان شاخ و برگ‌های وجودش، هرگز خشک و نابود نشد. دیانی متن‌های خود را با یک همین تمام کرد. کلمه‌ای که به نوشته‌هایش فرم خاصی می‌بخشید. کسانی که او را دوست داشتند، وقتی خبر درگذشت او را شنیدند، به یاد این واژه افتادند. برخی نیز با خود گفتند: «دنیاست دیگر. همین». یکی از یادداشت‌های او را در ادامه می‌خوانیم:
با سرطان «لذت را از دست داده بودم این شاید یکی از تفاوت‌های مهم زندگی بی و با سرطان ،بود بیشتر لذت‌هایی که ریشه در «تن» داشتند و با «بدن» آغاز می‌شدند رفته بودند مابقی هم پی رفته‌ها روان بودند لذت‌های از دست رفته بسیار بودند و مانده ها کم بلکه هیچ بودم.
لذت خوردن را از دست داده بودم؛ چون خوردن را از دست داده آشامیدن را چون آشامیدن را و لذت‌های جنسی و تنانه را چون تن را از دست داده بودم روزبه روز دایره   آنچه می‌توانستم بخورم تنگ‌تر می‌شد. حالا فقط آبگوشت کله پاچه بود که از گلویم پایین می رفت. در حد کاسه ای آن هم به تشخیص و تجویز پزشکی با تجربه بود از دوستان آقای ناصرزاده که با درد خوردن و نخوردن سرطانی‌ها آشنا بود جز این یا از گلویم پایین نمی رفت. یا اگر یکی دو لقمه پایین می‌رفت عقوبتی داشت پر از درد و عرق و سوزش و تهوع آن قدر که عطایش را به لقایش می‌بخشیدم حتى در آشامیدنی‌ها هم قصه همین بود با این تلخی مضاعف که آب نوشیدن دشوار شده بود دوری از لذت نوشیدنی‌های لذت بخش قبل از بیماری که جای خودش را داشت خبری از ،چای ،قهوه نوشابه و آبمیوه‌های فصل و بی فصل .نبود خبری از لذتشان .هم سیگار هم که زمانی کشیدنش لذتی ملموس با خودش داشت از تحملم خارج   بود سیگار نمی‌کشیدم؛ نه به خاطر منع سفت و سخت  دکتر،دیگر دوستش نداشتم.تنها لذت باقی مانده در زندگی سرطانی با درد گره خورده بود. این تنها لذت تنانه ای بود که چندباری در شبانه روز تجربه می‌کردم بعد از خوردن مسکن هایم و گاه از پی دردهای سنگین و بدحالی‌های سخت مخدرهایم.
کم شدن تدریجی درد لذتی داشت که می‌شد به شوقش تا ساعت موعود درد کشید و ناله کرد و به خود  پیچید تا آهسته آهسته درد برود  و خواب بیاید. بی آنکه آدم را  برباید و آدم ساعتی میان خواب و بیداری از زندگی بدون درد لذت ببرد خواب که می‌آمد دردها هم آهسته آهسته باز می‌گشتند در جایی‌از بدن انباشته می‌شدند و برای خودشان تصویری می‌ساختند که خواب را تبدیل به کابوسی دردناک می‌کرد چند شب پیش خواب دیدم گرگی دندان در پهلویم فرو کرده بود و به قصد دریدن فشار می داد با دهان خشک و سر و صورتی خیس از عرق از خواب پریدم درد پهلویم بود که این بار به شکل گرگ درآمده بود.
در این میان و در این جهان بی‌لذت آنچه زندگی را تحمل پذیر  بلکه دوست داشتنی می‌کرد و به آن سر و شکلی معمولی می‌داد حظی بود که در لذت بردن اطرافیانم وجود داشت این معنای حرفی بود که مدام به فاطمه می گفتم:
 «حالا من جهان را از طریق شما درک می‌کنم؛ تو و آیه و ارغوان همین»

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.