فیلسوف متعبد
جواد شاملو
فلسفه، علمی عصیانآلود است. علمی که نوک پیکان سؤال را، که جوهر دانش است به سمت وجود میگیرد. به عبارتی میتوان گفت فلسفه بیش از آنکه علم سؤال پرسیدن باشد، علم زیر سؤال بردن است چراکه با اصل وجود سر و کار دارد. سؤال پرسیدن از وجود، نوعی تعرض به جهان است و قد علم کردن در برابر آن. چرا جهان تغییر میکند؟ اگر زیباست چرا و اگر زشت است چرا؟ زشتی و زیبایی از اساس چیست؟ تولد و مرگ چه؟ عشق و زندگی چه؟ اخلاق چه؟ عالم چگونه به وجود آمد؟ عالم اصلا وجود دارد یا نه؟ ما وجود داریم یا نه؟ ارزشهای مقدس از کجا آمدهاند و آیا امر قدسی به واقع وجود دارد؟ گویی نیروی عقل و تفکر ما، شیری خفته است که گهگاه خمیازهای میکشد؛ اما ناگهان با غرشی بیدار میشود و این غرش، همان فلسفه است و تفکرات روزمره و عقل ابزاری، تنها همان خمیازههایند اما عقل را غریوهایی است که خانه باورهای ما را میلرزاند؛ خراب میکند و از نو میسازد؛ ساختنی بس مستحکمتر از ساختمان نخستین. از این رو فلسفه، علم عصیان و غلیان و خروش و خروج است؛ بر ضد مسلمات و باورهای پیشین. اما آیا این علم رهیده و شورشی، میتواند با تسلیم و تعبد محض جمع شود. اگر بخواهیم برای فلسفه یک متضاد یا متناقض در نظر بگیریم؛ آن عرفان خواهد بود؛ آیا فلسفه با عرفان قابل جمع است؟
بااینکه اسلام از تسلیم میآید و فلسفه علم عصیان است در تاریخ فلسفه اسلامی، میان باور دینی و تأملات فلسفی، همواره همزیستیای مسالمتآمیز وجود داشته است. اما از جایی به بعد این همزیستی تنها نه میان فلسفه و دین، که بین فلسفه و عرفان برقرار شد. عرفان، نقطه اوج سرسپردگی و پرستش است؛ بندگیای است که از عشق مایه میگیرد و برعکس ساحت فلسفه که عرصه عرض اندام و تشکیک است؛ عرفان عرصه فقر و فنا و نیستی است. فلسفه از وجود حسابرسی میکند و عرفان، وجود خود عارف را هم محو در وجودی دیگر میکند. آنچه میان فلسفه و عرفان، همزیستی و بلکه درهمآمیختگی به وجود آورد؛ حرکت علمی ملاصدرا و حکمت متعالیه بود.
نقطه اوج این درهمآمیختگی را میتوان در وجود دو فیلسوف نوصدرایی باعظمت دید: امام خمینی و علامه سیدمحمدحسین طباطبایی. علامه طباطبایی شخصیتی است که شاعر است و با هنر سر و کار جدی دارد. همچنین روحیهای دارد در اوج لطافت که در زندگی شخصیاش به طور ویژه متبلور است. وقتی دخترش به خانه بخت میرود؛ جلوی کمد خالی او به اشک ریختن مینشیند و چون همسرش را از دست میدهد؛ بر سر مزار او به مثال عاشقی هجراندیده، سوگواری میکند. تواضعی درویشانه دارد و سر و وضعی شوریده؛ احوالات و کرامات او هم ما را کاملا به یاد عرفای سوختهدل میاندازد. تصویر علامه تماما متفاوت از فلاسفه غربی است. تصویری که ما از کانت و شوپنهاور و دکارت در ذهن داریم؛ تصویر جنتلمنهایی است که اخلاقی محکم و بعضا آمیخته با تکبر و سرسنگینی دارند؛ آدمهایی اتوکشیده و نه چندان زندهدل. با اینحال فلسفهشان شوریده و بیشاکله است و این طرف ماجرا، فلسفه کسی چون علامه است که دقیق و وزین و نظاممند؛ همچون قلعهای مستحکم و باشکوه؛ که آجر به آجر چیده شده و بالا رفته. نکته اینجاست که علامه تنها عرفان نظری را استاد نشده بلکه تجسم کامل عرفان عملی است.با اینکه انحراف و کفر و لاأدریگرایی در میان فلسفهخوانها رواج دارد؛ اما علامه توانست به اوج تفکر فلسفی برسد؛ مسائل فلسفه اسلامی را حل کند و با اینهمه جلوههای ویژهای از تعبد نشان دهد. یکی از این جلوههای تعبد، در مسئله صلح حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام بروز مییابد. چندین سال پیش خاطرهای از علامه منتشر شد که ناقلش حجتالاسلام محمدحسین قرنی بود؛ ایشان نقل کرده بود: «در اوایل پیروزی انقلاب یکی از دوستان کویتیام که مجلهای را در کویت منتشر میکرد، به ایران آمد. از من خواست که مقدمات مصاحبهای فرهنگی با مرحوم علامه طباطبایی را برای او فراهم کنم. خدمت مرحوم علامه رفتیم و مصاحبه مفصلی در زمینههای مختلف فرهنگی با موضوعات مختلف حدیث، کلام، فقه، اصول، تاریخ و حکمت شکل گرفت و در آن نظریات تشیع در حوزههای مختلف بیان شد. مصاحبه ادامه داشت تا اینکه به مسئله امامت و قضیه امامت امام مجتبی علیهالسلام رسید. دوست کویتی من پرسید؛ «شما درباره صلح امام مجتبی چه نظری دارید و آن را چگونه توجیه میکنید؟» مرحوم علامه که در طول مصاحبه با اشتیاق و با سعه صدر به سؤالات پاسخ میداد، با شنیدن این پرسش برافروخت و متشنج شد. چند دقیقهای جرأت حرف زدن نداشتیم. پس از دقایقی علامه فرمودند: «آقا، آقا، آقا! مثل اینکه امام حسن مجتبی در زندگی و در امامتش مرتکب خلافی شده و در طول تاریخ هر کسی به نوعی مسئله را توجیه کرده و حالا هم نوبت به من رسیده که من چگونه آن را توجیه کنم. این چه سؤالی است که مطرح میکنید؟ وای بر ما که امام مجتبی علیهالسلام در بین شیعه یک چهره مظلوم و نعوذبالله گنهکار است که عملکردش احتیاج به توجیه دارد». همراه با دوست روزنامهنگار کویتیام به علامه عرض کردیم که شما در این باره توضیح بفرمایید تا مقداری زنگارزدایی و غبارروبی شود. علامه فرمود: «مظلومیت امام حسن به این نیست که قبرش چراغ و گنبد و بارگاه ندارد. ما تا اسم مظلومیت امام مجتبی را میآوریم، مسئله قبر و زائر و چراغ و فرش و گنبد را مطرح میکنیم. مظلومیت امام مجتبی به این است که آن حضرت بین ما شیعیان هم یک چهره متهم است.» این جملات را یک عالم اخباری بر زبان نیاورده؛ بلکه یکی از عقلگراترین علمای معاصر شیعه گفته است. علامه به عنوان فیلسوف و عالم عقلگرا، حافظ مرزهای تعبد و تسلیم ولایتپذیری است. فلسفه علامه، معنایی جز تفکر نداشت؛ تفکری که هم از تعبد بر میخاست و هم به آن منجر میشد و میافزود. هرچه تعبد بیشتر، تفکر بیشتر و هرچه تفکر بیشتر، تعبد بیشتر. علامه همچون رزمندهای از مرزهای عقیده اسلامی در برابر شبهات با سلاح فلسفه دفاع میکرد و تفلسف برای علامه؛ ساحت جهاد بود و جدال احسن؛ «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در راستای همین دغدغه است. اقدام بزرگی که فلسفه اسلامی آن را رقم زد؛ منجر به درآمیخته شدن دین و حتی عرفان با جامعه و سیاست بود. علامه حسنزاده میفرمود قرآن و عرفان و برهان یک چیز میگویند و به این ترتیب، عرفان عقلانی شد و تعقل، عملی عرفانی. عرفان وظیفه را معین میکند و فکر، نتیجه را. وظیفهگرایی با نتیجهگرایی و عملگرایی پیوند خورد و آرزوهای عرفانی، در ساحتهای اجتماعی و سیاسی راه پیدا کرد.
جواد شاملو , علامه طباطبایی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.