خاتم سلیمانی امت و ملت
جواد شاملو
نگران بودی با دستهبندیهای سفتوسخت چه کسی برای انقلاب میماند. نگران بودی این دستهبندیها مردم را فوج فوج از زیر خیمه میهن اسلامی خارج کند. نگران بودی اصلاحطلب و اصولگرا و باحجاب و بدحجاب، تبدیل به خودی و ناخودی بشود. اما همه برای تو ماندند. نگران تنها ماندن انقلاب بودی، اما بر سر تشییعجنازهات دعوا بود. نگران بودی انقلاب غریب بماند اما در هنگام دفنت مردم زیردست و پا میرفتند. دوقطبیها تو را میترساند اما خودت قطب اتحاد مردم شدی.از مرزبندیهای متعصبانه و تفرقهانگیز ناراحت بودی اما خودت خط قرمز اهل شرافت و انصاف و ملیگرایی و دینداری شدی. نگران جامعهای بودی که نفرت در آن رخنه کرده، نگران جامعهای بودی که پیوندهایش دارد از هم میگسلد و به همین دلیل به کوچکترین نشانهای از عزت و اقتدار در کلام رئیسجمهور سابق، گل از گلت میشکفت و میگفتی دستش را خواهی بوسید؛ حالآنکه مظهر عدالت و اعتدال بودی و دلت از همه خونتر بود با دیدن کمکاریها، اشرافیتها و چشم امید به غرب داشتنها. اما بهواقع هل میشدی با دیدن بهانهای برای وحدت. خوی و سرشت تو این بود؛ آفریدهشده بودی برای محو کردن مرزها. لبهای تو جز دستهای پیرمرد سیلزده را نبوسید اما میخواستی تا میشود و تا میتوانی طنابی باشی به دور جامعه. ما گاهی با بیرون کردن آدمها از دایره انقلاب تفریح میکنیم، اما انقلاب اینقدر عزیز بود برایت که این بیرون رفتنها در نظرت قباحت داشت. تو مثل آن معلم دقیق و فهیمی بودی که اهل حک کردن اسم اینوآن در جدول خوبها و بدها بر تن تختهسیاه نبودی. اهل نگهداشتن ترکه برچسبزنی بر سر آدمها نبودی چه بیش از آنکه مرد جنگ باشی مرد فرهنگ بودی. تو میدانستی جامعه بر اعتماد بناشده و نیز میدانستی با متهم شدن تمام چهرههای ریزودرشت یک انقلاب در نخست درجه خود آن انقلاب متهم میشود. تمام زندگیات خاکریز بود و سنگر و گلوله و نبرد، اما نوبت جامعه که میرسید با خود خاکریزها میجنگیدی. نوبت عقبه که برسد، سنگرها دیگر خوب و قشنگ نیستند! نوبت داخل که میشد، سلاح لبخند و محبت و نصیحت و رفاقت به دست میگرفتی و با خود جنگ میجنگیدی. حاجقاسم، ما نیازت داشتیم. نهفقط برای امنیت مرزها، که برای فروکاستن مرزبندیها. تو بااینهمه خودت مرز بودی و هستی. با خونت،خط قرمز ولایت را آبیاری کردی و ارتباط دلی و اعتقاد قلبی با ولایتفقیه و جمهوری اسلامی را شرط عاقبتبهخیری خواندی. همینطور قرمزتر کردی خطهای ملت را و امت را و نظام را و حرم را. کارت ،برقراری امنیت بود اما حد و حدود آن را میشناختی و آن را تسری نمیدادی به همهجا. یک نفر مثل آقای مهاجرانی کتابی مینویسد مثلا، که ازقضا کتاب خوبی است و نامش «حاج آخوند». خوب چه اشکالی دارد از یک اثر فاخر فرهنگی اسلامی و ایرانی تعریف کنی و حتی به دیگران معرفیاش کنی و پس از چند صباح، برای نویسندهاش یک امکان سفر سوریه فراهم کنی؟ اگر اختلافات و کموکاستیهایی هم هست، نقد میکنیم نه طرد. این تفاوت تو بود، این راز تو بود، این خاصیت تو بود، این جاذبه تو بود، این زیبایی تو بود، اینکه انقلابی بودنت با خودی و ناخودی کردن تعریف نمیشد. مرزهای بین ملت را برداشتی و مرز بین ملت و امت را نیز. اینگونه بود که تابوتت نگینی شد که رکاب آن از بغداد شروع میشد، به کربلا و نجف و کاظمین میرفت و ازآنجا به اهواز و مشهد و قم و تهران و کرمان. در واپسین هفتاد و دو ساعت پیش از شهادتت به سه کشور امت اسلام سفر کردی و در هفتاد و دو ساعت پیش از دفنت در پنج شهر از کشور خودت گشتی. اسلام، روزی ایران را در آغوش گرفت و نام آن آغوش شد حاجقاسم سلیمانی. تو همچون دیوان خواجه شیراز، حضرت حافظی. چه آن دیوان هم حاصل عشقبازی زبان فارسی با کتاب خدا، قرآن کریم است. دیوان حافظ ایرانیترین اثر قرآنی است و قرآنیترین جلوه شعر فارسی. همچون شعر حافظ، تناقضی رندانه در وجود خودداری و غزل را با حماسه درآمیختهای. لطافتت تا آنجاست که از کیلومترها دورتر با دخترت
درد دل میکنی و قربان صدقه لحظه مرگت میروی و ابهتت تا آنجا که نگاه اخمآلودت، بر تن دوست هم لرزه میاندازد. رندانه از دستهبندیهای شیخ و زاهد و مفتی و محتسب میگریزی و انقلابی بودن را همچون شرابی شیرین میکنی. پدرانه، دست روی سینهات میگذاری و دختر بدحجاب را دختر خودت میخوانی. تو آن دیوان حافظی هستی که در یک زمستان، چند شب پس از شب یلدا، ملت و امت به تو تفأل زدند. تابهحال به دیوان سوخته و پارهپاره تفأل زدهای حاجی؟ یاد آن جمعه به خیر. آن روز یلدا که سرخی طلوع حال و هوای طلوع روز عاشورا داشت. لحن نوشتهام شبیه لحن یک زیارتنامه شده. و مگر نه اینکه هوای زیارت تو را در کرمان دارم؟ دیدن، با زیارت فرق میکند. خیلی جاها را دوست دارم ببینم. بیستون و نقش رستم را دوست دارم ببینم. مقبره شیخ صفیالدین اردبیلی را دوست دارم دوباره ببینم. حتی قبر برخی شهدا را دوست دارم ببینم و سلامی بدهم و فاتحهای بخوانم اما مزار شما را دلم میخواهد زیارت کنم. از جنس زیارت امامزادگان. از جنس زیارت قم و مشهد. کی فکرش را میکرد روزی اینگونه هوای سفر به کرمان به سرمان بزند؟ جز کلام آوینی، نمیتوان توضیحی یافت برای این شوق: شهدا امامزادگان عشقاند. نسب به تو ظاهرا به امام و امامزادهای نمیرسد، اما حسب تو به قمر بنیهاشم میرسد. حسب، یعنی ارتباط مرام و مسلکی. نسب همه ما به آدم میرسد اما حسبمان به حضرت نوح که یک دور نسل بشر را از کفر و شرک پاک کرد. تو سیدی هستی از قبیله علمداران و عشیره بنیعباس. این را فقط از دست قطعشدهات نمیگویم، از این میگویم که در عزای تو مادرهایمان بهتزده به تلویزیون نگاه میکردند و ترکیب شبکه خبر و عکس شما و نوار مشکی گوشه صفحه، برایشان فهمیدنی نبود و ناخودآگاه بر سرشان میزدند. آنکه زنها برایش به سر میزنند عباس است که در مقاتل آمده اهل حرم میگفتند: واضیعتنا بعدک العباس. از این میگویم که چهره امام این سپاه، رهبر گرامی انقلاب پهنا به پهنا اشک بود بر سر نماز، که در احوال امام حسین آوردهاند چون عباس به قتل رسید «فبکی الحسین بکاء شدیدا». تو را بدترین فرد ممکن کشت. أشقی الأشقیایی که نه در خود غرب و نه در خود آمریکا و نه در خود کاخ سفید آبرویی نداشت و منفور بود. اما تو در بهترین وقت ممکن شهید شدی. در شب جمعه و ساعتی پس از نیمهشب شرعی، تکبیرة الأحرام نماز شب را دوشادوش انبیا و اولیا، زیر قبه معلای اباعبدالله گفتی درحالیکه جسمت شاید هنوز داشت میسوخت. شب جمعهای که در آستانه فاطمیه بود. عمری مجلس گرفتی برای دختر پیغمبر، تا اینکه فاطمه نظر کرد و شهادتت نمک روضههایش شد.بعد از تو تنها میماند یککلام: انتقام. انتقام ظلمهای بزرگی که بر راه حق رفته، از جنس انتقامهای فردی نیست که از اساس مذموماند. بلکه انتقام از مسلک و مشرب ظلم است. مختار تا حد امکان قاتلان امام حسین را کشت، اما آیا واقعا این احساس راداریم که انتقام کربلا ستانده شده است؟ بدانیم که اگر دونالد ترامپ هم توسط جمهوری اسلامی به قتل برسد، تنها در حد مسکنی موقت آراممان خواهد کرد و همچون کیسهای یخ، تسکینی کوچک خواهد بود و سوزش زخم شهادت سردار، باز شروع خواهد شد. قرار نیست این درد آرام شود! قرار نیست این آتش خاموش شود. هیچچیز نمیتواند تقاص قتل پسر فاطمه باشد. هیچ چیزنمیتواند تقاص طفل شیرخوارهای از خاندان آخرین پیامبر خدا باشد. «اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤمنینَ لا تَبْرُدُ اَبَداً». حتی ظهور حضرت صاحب هم بسا که درمان کامل و همیشگی زخم شهادت سیدالشهدا نباشد. قصاص قاتلان سردار هرچند آرزو و مطالبه مردم است و همچنین آرزو و وظیفه نیروهای مسلح، اما پایان انتقام نخواهد بود. پیش خودم فکر میکنم بسا که حاجقاسم از قاتلان امام حسین، انتقام سختتری گرفت از انتقام مختار ثقفی، چراکه سلیمانی جلوی خلق کربلایی دیگر را گرفت. قتل سردار هم خود انتقامی بود که از ما و از سردار گرفته شد. حاجقاسم گل خود را به حریف زده بود و مقاومت را از پیچ مهمش رد کرده بود، پسازآن بیشک وجود او باعث افزایش سرعت پیروزی کامل منطقهای جمهوری اسلامی میشد، اما سردار کار خود را کرده و امضای خود را پای این پیروزی زده بود. قتل سردار نشانه خشم و جنون دشمن بود و نه راهبرد و سیاست و برنامهریزی او. گذشته از این، از جانب خود میگویم که انتقام تو این بود که من آدم بهتری بشوم و نشدم. انتقامت این بود که روز شهادتت نقطه عطف حیاتم بشود و شب قدری برای تمام عمرم. سیزدهم دیماه نودوهشت باید مبدأ تاریخ زندگی من میشد. مبدأ هجری زندگیام، آن روز که از خودم به خود دیگری هجرت کردم، آن روز که تصمیم گرفتم شیاطین و بزرگ و کوچک را از تنها منطقهای که در اختیار داشتم، یعنی از نفسم اخراج کنم، اما نکردم و انتقامت را حتی در حد خودم نگرفتم. خون تو علاوه بر حریف تقوا هم میطلبد. من کوچکتر از آنم که خونخواه تو باشم، من شرمنده خون تو هستم. تویی که پارهای از هویت و تجسمی از آرمان هر جوان انقلابی در گام دوم این نهضت مقدس شدی.
و سخن آخر. سخن آخر عرض روضه است. مردم به کسی بیجهت نه سردار میگویند نه حاجی و نه شهید. اما ذوق جمعی مردم به شما لقبی داده است: سردار دلها. سرداری که دختران این سرزمین را دختر خودت خواندی، اگر نبودید شما برای مرد و پسر این سرزمین هم هیچ نمیماند. تا عمر داشتیم سرمان پایین بود. چه اگر تو قریب به۱۰ سال مقیم بیابانها نمیشدی و بر تاج خاکریزها قدم نمیزدی و آنقدر در منطقه فعالیت نمیکردی حجم فعالیتهایت حیرت رهبر انقلاب را برانگیزاند، باید همانطور که روی زن و دختر موصلی و ایزدی قیمت میگذاشتند روی نوامیس شهرهای ما هم میگذاشتند. غیرت هستی هر مرد است و تو پناه غیرت مردان ایران شدی. حاجقاسم، نگاه تو صدا داشت، صدای غرش شیر. نگاه غضبناک تو تسکین روضهها بود، حماسههایت جگر روضه شنیده را خنک میکرد، اما سرتاپا گریز روضه شدی. اکنون من بیطهارت با تویی سخن میگویم که با خون وضو گرفتی و غسل کردی. وجه اشتراک ما اما، داغ همیشگی حسین است. موشک دشمن، یک و بیست دقیقه شلیک شد و تو یک و بیست دقیقه به معراج رفتی. میگویند ذوالجناح امام حسین را موقع نماز عصر به گودال آورد و موقع نماز مغرب روح از تن اباعبدالله جدا شد. از شدت انفجار تیرها، در فرودگاه بغداد گودال درست شد، از شدت ازدحام تیرها، گودال کربلا پر شد…
برگرد سردار… ما هنوز به تو امید داریم. با ولی خدا برگرد. سلام بر تو ای سردار دلها. سلام ای گریز روضهها.
جواد شاملو , شهید سلیمانی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.