نقاش صفحه‌های سفید - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 53799
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۱۸ آبان ۱۴۰۰ - ۶:۳۵ |
آنچه در آثار درم‌بخش می‌بینیم سادگی برخاسته از پختگی است و نه آسانی

نقاش صفحه‌های سفید

«من طنز سیاه را از محله کودکی‌هایم آموختم. در چهارراه مخبرالدوله مرد واکسی می‌نشست که هرروز کفش‌های مردم را واکس می‌زد اما خودش از داشتن دو پا محروم بود و همواره دو عصا به زیر بغل و دو پای چوبی را به همراه داشت...»
نقاش صفحه‌های سفید

جواد شاملو
«من طنز سیاه را از محله کودکی‌هایم آموختم. در چهارراه مخبرالدوله مرد واکسی می‌نشست که هرروز کفش‌های مردم را واکس می‌زد اما خودش از داشتن دو پا محروم بود و همواره دو عصا به زیر بغل و دو پای چوبی را به همراه داشت…»
او را از همشهری داستان می‌شناختم، همشهری داستان سال‌های قبل‌تر که هنوز به معنای واقعی کلمه، زنده بود. آخر مجله بخشی بود به اسم «پایان خوش داستان» و در این بخش معمولا چند صفحه متوالی، کاریکاتورهایی چاپ می‌شد که با تصور کلی‌ام از کاریکاتور توفیر داشت. در آن‌ها تنها خط‌هایی سیاه دیده می‌شد، درحالی‌که گویی در استفاده از آن‌هم صرفه‌جویی شده بود. این کاریکاتورها معمولا از چند صحنه، یا شاید بتوان گفت چند سکانس تشکیل‌شده بود، گاهی هم فقط یک صحنه بود، اما همه آن‌ها قصه‌ای می‌گفتند و راوی بودند. در تمام آن‌ها هم یک کاراکتر تکرار می‌شد. مردی که انگار لباسی گشاد به تن داشت؛ شبیه بارانی یا اورکتی بلند. مردی که مؤلف خود درباره‌اش می‌گوید: «آدمک‌ کاریکاتور من می‌تواند متعلق به هر جای جهان باشد و با همه ارتباط برقرار کند. این آدمک، هنرپیشه فیلم‌های من است.» پیدا کردن نکته این کاریکاتورها در عالم نوجوانی و سال‌های دبیرستان، شبیه یک معما بود که پاسخش سریع و بی‌دردسر مهمان ذهنم می‌شد و با خودش، دست یک لبخند را هم می‌گرفت و می‌آورد. معنای کاریکاتورها، مثل خودشان ساده بود و مختصر و البته عمیق و انسانی. هیچ‌وقت به سرم نزد بفهمم هنرمند پشت آن کاریکاتورها کیست، تا روزی که شنیدم خالق آن آثار مینیمال، کامبیز درم‌بخش دست در دست کرونا، ازمیان‌رفته. او مصداق سخنی است که از قول یک‌ کارگردان در ذهنم حک‌شده و خطاب به هنرجویان جوان توصیه می‌کند به سراغ نوشتن بروند؛ نوشتن تنها یک‌قلم و یک کاغذ می‌خواهد اما سخت است. مقصود او این است که نوشتن تکنیک خاصی نمی‌خواهد، تنها ایده می‌خواهد و تکاپوی ذهن و این البته که سخت است. درم‌بخش همین کار را می‌کرد، از جذابیت بصری اثر می‌کاهید تا بار جذابیت را تنها بر دوش ایده‌ ناب و معنای دلچسب آن بگذارد. اگر مینیاتورهای ایرانی را بنگریم، در وهله نخست کثرت رنگ‌های کنار هم نشسته در اثر است که تعجبمان را برمی‌انگیزاند. گاهی عدد رنگ‌های کاملا متفاوت که در یک تابلو به‌کاررفته، دورقمی هم‌ می‌شود. هرچند این رنگ‌های متفاوت هم‌نشینی هارمونیک و هماهنگی دارند و درنهایت اثری بسیار زیبا را ارائه می‌دهند، اما حس یا مفهوم عمیقی را در خود جای نداده‌اند. مینیاتور هنری است شدیدا شلوغ و پر از جزئیات که در آن زیبایی ظاهری و چشمی، اولی بر زیبایی داستانی یا مفهومی است. درم‌بخش هرچند مینیاتوریست هم بود، اما سبک منحصربه‌فردش کاملا مغایر با سنت مینیاتورها بود.
اینجا باید به تفاوت کاریکاتور و نقاشی هم توجه کرد. کاریکاتور به هنرمند، زمینه بیشتری برای انتقال پیام می‌دهد. نمی‌توان گفت کاریکاتور صرفا یک نقاشی طنز است، بلکه معمولا از آن برای رساندن پیام‌ یا نقد اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی یا سیاسی با زبانی کنایه‌آلود استفاده می‌شود. می‌بینیم که کاریکاتور سهم‌ ویژه‌ای در مطبوعات و به‌طور کل رسانه‌ها دارد که این هم پرده از ذات رسانه‌ای و پیام‌محور کاریکاتور برمی‌دارد.‌ حال‌آنکه در نقاشی، ما بیشتر با حس و احساس طرفیم نه الزاما با حرف یا پیام. با این حساب، می‌توان مفهوم محوری آثار استاد درم‌بخش را در انسانیت و دفاع از مرزهای آن خلاصه دانست. صلح‌طلبی، نوع‌دوستی، کتاب، دوری از تکنولوژی‌زدگی، حفاظت از محیط‌زیست، عشق و مفاهیمی ازاین‌دست، محتوای غالب آثار او را تشکیل می‌دهند.
زندگی حرفه‌ای و هنری کامبیز درم‌بخش در دوران پهلوی پرتنش بود. او درباره فعالیت هنری‌اش در دهه پنجاه می‌گوید: «بارها به خاطر کارهایم بازخواست شدم و دو بار هم ممنوع القلم و ممنوع از کار شدم. روزنامه‌ای هم که کارهای من را چاپ می‌کرد توقیف شد.» درم‌بخش در همین دوره آثاری با مضمون شکنجه‌های ساواک بانام «مینیاتورهای سیاه» خلق می‌کند که در نشریه آیندگان منتشر می‌شوند. این هنرمند شیرازی پس از انقلاب مهاجرتی بیست‌وپنج‌ساله دارد، سپس به ایران بازگشته و فعالیت خود را ادامه می‌دهد. در سال ۱۳۹۳، موفق به کسب نشان لژیون دونور فرانسه می‌شود و به جمع شوالیه‌های هنر ایران می‌پیوندد.
در مواجهه با آثار هنرمندی همچون کامبیز درم‌بخش که این‌همه ساده و ظاهرا بی‌آرایه‌اند، ممکن است گوشه ذهن بیننده‌ای این ایده جوانه بزند که: «چقدر راحت…!» شخصا دیده‌ام کسانی را که در مواجهه با اثر مونالیزای لئوناردو داوینچی، همین برداشت رادارند و می‌پرسند مونالیزا واقعا چه دارد؟ انسان اهل هنر می‌داند که مونالیزا، یکی از نوامیس هنر جهان است اما برای مردمی که قدری از این فضا دورتر باشند، ممکن است این پرسش پیش بیاید که واقعا یک زن نشسته و لبخند بر لب، چه ویژگی‌ای دارد که قرن‌ها است بر تخت پادشاهی اقلیم هنر تکیه زده؟ قدرت مونالیزا نیز در همین است، برای نگاه اول، این تابلو هیچ ندارد! این اثر به درد کسی که تنها با یک نگاه می‌خواهد از آن لذت ببرد نمی‌خورد. مونالیزا مکث می‌طلبد، لحظه‌ای توقف در سیر اندیشه: «صبر کن ببینم، چه شد؟ این زن به‌راستی دارد می‌خندد؟ آیا لبخندش آلوده به شرم است یا اندوه؟ آرام است یا نگران؟ گویی رازی در دلش پنهان است! یا اینکه، برعکس رازی از تو‌ می‌داند! از تویی که به او زل زده‌ای! آه که گویی تمام‌ جهان در این لبخند جا شده…!»
این سخن در میان هنرآشنایان مشهور است و من آن را از استاد مسعود فراستی به یاد و یادگار دارم که باید حساب سادگی را از آسانی جدا کرد، چراکه سادگی حاصل نمی‌شود مگر با پختگی و استمرار در حرفه. چه‌بهتر که تفاوت سادگی و آسانی را از فحوای کلام خود استاد درم‌بخش دریابیم که در مطلب «خالق لبخندهای بی‌تکرار» در روزنامه سازندگی آمده است: «لازمه این اتفاق سال‌ها زحمت و کوشش است. من بیشتر از ۶۰ سال است بدون انجام کار دیگری در این حوزه مشغول بوده‌ام. زمانی هم که شما تمام‌وقت تان را آن‌هم به این میزان روی هر کاری بگذارید، قطعا در آن پیشرفت می‌کنید. مضاف بر آنکه شما تا عاشق نباشید، نمی‌توانید چنین زمانی بگذارید. من هم عاشقانه این کار را نه برای خودم بلکه به خاطر مردم دنبال کردم؛ چون دوست دارم زمانی که از کاری لذت می‌برم، آن را با مردم تقسیم کنم تا آن‌ها هم لذت ببرند. به‌ همین دلیل این سادگی و خلوص طرح‌ها زمان‌بر بوده، یعنی سال‌ها برای آن زحمت‌کشیده شده و مدام خلاصه و خلاصه‌تر شده تا به اینجا رسیده است. اتفاقی که در ادبیات هم هست و گاهی یک شعر کوتاه، حرف یک‌ کتاب را می‌زند یا همان مفهوم در یک تصویر خلاصه می‌شود. انسان رسیدن به‌سادگی را ارج می‌نهد و چون امروز فرصت کمی دارد، چیزهای کوتاه و تأثیرگذار می‌خواهد.» استاد کامبیز درم‌بخش، در سن هفتادونه‌سالگی از دنیا رفت. هرچند آبان‌ماه با هنرمندان مصور ما مهربان نبود و چند روز پیش‌ازاین هم ایران درودیان بدرود حیات گفته بود. این هر دو چه با کاریکاتورهای سفید و سیاه و چه با تابلوهای سوررئال، همچون هر نگارگر راستین دیگری دنیای خدا را ازآنچه ما می‌بینیم، زیباتر می‌دیدند.

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.