ضد کدام جنگ؟ - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 51335
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۴۰۰ - ۶:۴۳ |
ضدجنگ، دامگاه روایت مقاومت مظلوم علیه ظالم است

ضد کدام جنگ؟

امروز سوم مهرماه، سالروز مرگ اریش ماریا رمارک است؛ نویسنده آلمانی‌تبار رمان شهیر «در جبهه غرب خبری نیست». رمانی پرکشش و قدرتمند که هرگاه به اصطلاح «ضدجنگ» برخوردیم، حق داریم به یاد آن بیفتیم.
ضد کدام جنگ؟

جواد شاملو
امروز سوم مهرماه، سالروز مرگ اریش ماریا رمارک است؛ نویسنده آلمانی‌تبار رمان شهیر «در جبهه غرب خبری نیست». رمانی پرکشش و قدرتمند که هرگاه به اصطلاح «ضدجنگ» برخوردیم، حق داریم به یاد آن بیفتیم. این رمان حتی در نام خود، به‌صراحت از پوچی جنگ سخن می‌گوید. از منطقه‌ای که درگیر جنگ شده و در آن خبری نیست؛ خبری از حماسه، شور ملی‌گرایی، رشادت جوانان وطن و هرآنچه که در پشت جبهه‌ها برای تشجیع مردم به حضور در جبهه می‌گفتند. «در جبهه غرب خبری نیست» رمانی پرشور و خشمگین است اما نه بر ضد دشمنان آلمان یا متفقین، بلکه بر ضد جنگ. دشمن کیست؟ فرانسه و انگلیس و روسیه؟ آری اما در کنار آلمان و اتریش و ایتالیا و هر دولت و سازمانی که سود خود را در جنگ می‌‌جوید. می‌گوییم «سود» خود را و نه «بقای» خود را؛ چون در مورد جنگ بر سر بقا  ملاحظاتی هست. منفی‌ترین شخصیت رمان رمارک، هیچ‌کدام از ژنرال‌های ارتش متفقین نیستند؛ معلمی است که در مدرسه بچه‌ها را به حضور در جنگ تشویق می‌کرد و آنان را یکی یکی به مسلخ می‌فرستاد. «حقیقت» جنگی که رمارک آن را تصویر می‌کند، قربانی شدن مردم بر سر هیچ‌وپوچ دنیایی سردمداران اروپا است، پس او بخش‌های گزنده و هولناک «واقعیت» را پوشش می‌دهد. مثلا، یکی از صحنه‌های آغازین رمان، صحنه کشته‌شدن هم‌کلاسی نویسنده است؛ در همان کلاسی که معلمش دانش آموزان را با اصرار راهی دوزخ کرد. رمارک می‌نویسد: «ژوزف اولین کسی بود که توی جنگ نفله شد. توی یک حمله گلوله به چشمش خورد و افتاد، ما هم همونجا ولش کردیم تا بمیرد. بعدازظهر که شد یک‌دفعه صدای آه و ناله‌اش را شنیدیم و دیدیم که دارد کورمال کورمال خودش را روی دست و پا می‌کشد و به طرف ما می‌آید. معلوم شد که فقط بیهوش شده بود. اما از آن‌جا که جایی را نمی‌دید و درد لامروت هم دیوانه‌اش کرده بود، خوب سینه‌خیز نکرد و تیر خورد و پیش از آن‌که کسی بتواند او را به سنگر بیاورد جلوی چشم‌مان جان داد.» این صحنه، نماینده کل تابلوی بزرگ جنگ در ذهن اریش ماریا رمارک است. هرچند حتی همان جنگ پوچ هم واقعیات شیرینی داشت و خود رمارک رفاقت را به عنوان یکی  از معدود اتفاقات شیرینی که در جنگ می‌افتد ذکر می‌کند، اما اشاره او به شیرینی‌های جنگ بسیار نادر است و اغلب بخش‌های رمان روایت فجایع جنگ است. چراکه واقعیت‌های هولناک است که می‌تواند نماینده یک حقیقت هولناک باشد. با این دوراهی روایت واقعیت یا حقیقت، باز هم کار خواهیم داشت.
اما ضدجنگ که می‌گوییم دقیقا ناظر به چیست؟ این اصطلاح یک صفت است که موصوف آن غالبا «روایت» است. اعم از روایت تاریخی، روایت در قالب رمان یا سینما یا نقاشی، روایت مستند و هر نوع روایت دیگری که بتوان آن را تصور کرد. البته این اصطلاح می‌تواند به نگرش‌ها نیز تعلق بگیرد. نگرش‌هایی که جنگ را ذاتا بد می‌داند و حق را به هیچ‌یک از دوطرف نمی‌دهد. این نگرش‌ها با جنگ تعامل یک بلای آسمانی را دارند؛ بلایی که پشت آن، زمینه‌های آن و طرف‌های متخاصم آن اهمیتی ندارند و اگر هم داشته باشند، همه‌شان با هم مقصرند و لعنت بر همه‌شان! در نگرش یا روایت ضدجنگ، قهرمانی وجود ندارد، همه قربانی‌اند. شخصیت منفی یکی از دوطرف جنگ نیست، بلکه هر دوطرف آن است و منفی‌ترین شخصیت نیز خود جنگ است. در روایت ضدجنگ خبری از حماسه نیست، هرچه هست فلاکت است. در این روایت نباید جنگ را مقدس بخوانیم؛ گویی مقدس خواندن جنگ توهینی است به تمام کشته‌شدگان یا کسانی که عزیزی را از دست داده‌اند. کشته‌شدگان نیز خیلی بیش از آنکه قابل تحسین باشند، قابل ترحم‌اند. جنگ در روایت‌های ضدجنگ منبعی برای افتخارات و سلحشوری‌های یک ملت نیست، بلکه خاطره‌ای است تلخ که تنها انسان‌‌های بی‌فهم و فرهنگ می‌توانند اجازه تفاخر به آن را به خود بدهند. اما آیا هر جنگی، لایق این برخورد سفت و سخت است و آیا این نوع نگرش، همواره منصفانه است؟
تاریخچه ضدجنگ
ضدجنگ را می‌توان یک بلوغ به‌شمار آورد که تا پیش از قرن بیستم، اثری از آن نمی‌بینیم. برای مثال لشكرکشی ناپلئون به روسیه، یک ماجراجویی و جهان‌گشایی امپریالیستی است و هیچ‌جوره نمی‌توان آن را مشروع دانست. ماجرای ناپلئون و جنگ‌های او را می‌توان از منظر دو اثر بسیار مهم بررسی کرد: «جنگ و صلح» لئون تولستوی و «بینوایان» ویکتور هوگو. جنگ و صلح چون روایت دفاع مردم روسیه است، طبعا اثری است حماسی و انتظار نمی‌رود ضدجنگ باشد. اما می‌توان از بینوایان توقع ضدجنگ بودن داشت، چراکه ناپلئون تنها از سر حرص قدرت جهان را زیرپا می‌گذاشت. ولی می‌بینیم روایت هوگو از نبرد واترلو نیز ضدجنگ نیست و او در این روایت، طرف فرانسه ایستاده است! چون در آن‌زمان ملی‌گرایی هنوز اعتبار داشت و مدرنیسم قرن بیستم آن را به سخره نمی‌گرفت. روایت ضدجنگ وقتی متولد شد که پوچی اندیشه ناسیونالیسم عیان شده بود و فطرت هنرمندان، که پاسبانان فطرت‌اند، دریافته بود ملیت، نمی‌توان حجت حقانیت باشد. ملیت محترم است اما به پشتوانه آن نمی‌توان هر جنایتی را مرتکب شد. آنچه هنرمندان، اندیشمندان و قاطبه مردم غرب را از خواب خوش خرافه ناسیونالیسم پراند، سیلی جنگ جهانی اول بود در سال ۱۹۱۴. اساسا این جنگ و جنگ بعدش، شوک تلخی بود برای بسیای از رؤیاهای بشر مدرن که خودش را می‌پرستید. پس ضدجنگ، زائیده یک ضد‌حال است و مهم است بدانیم این نوع نگرش، متولد تمدن غرب است. شاید یکی از عوامل رسوایی ناسیونالیسم و اساسا سیستم سرمایه‌داری در طی این دو جنگ، هولناک بودن آن‌ها بود. جنگ همواره تلخ بود اما ابزار و آلاتی که در جنگ‌های جهانی رونمایی شد جهنمی را پدید می‌آورد که پیش از آن قابل تصور نبود. سلاح آتش‌زن که سربازان را زنده‌زنده می‌سوزاند و بمب‌های قوی که گودال‌هایی پدید می‌آورد به بزرگی گودال‌های حاصل از برخورد شهاب‌سنگ و هواپیماهای بمب‌افکن و در نهایت بمب اتم…. 
رسانه‌ها و روزنامه‌ها در اختیار حکومت‌ها بود. ایالات متحده به سلاح سینما نیز دسترسی داشت. این‌ها ابزارهای حکومت‌ها بودند برای تهییج مردم به جنگ. برای مثال به مردم فرانسه می‌گفتند شهرهای آلزاس و لورن ما را آلمانی‌ها گرفته‌اند و ما باید با سلحشوری آن‌ها را پس بگیریم. حال خودمان را جای یک نوجوان هجده‌ساله فرانسوی بگذاریم؛ او باید چند مجروح شیمیایی می‌دید که پوست صورتش پر از تاول‌های بزرگ شده و از گلویش صدای خرخر آزارنده‌ای می‌آید تا بر گور پدر شهرهای آلزاس و لورن لعنت بفرستد؟ چندروز باید در یک کانال آب‌گرفته که پر بود از موش‌های صحرایی و حشرات وحشتناک می‌پوسید تا برایش سؤال شود که ما واقعا برای چه می‌جنگیم؟ رسانه‌ها که همچنان در شیپور جنگ می‌دمیدند؛ اما بالأخره صدا از اهل هنر درآمد. «در جبهه غرب خبری نیست»، «خانواده تیبو» و «وداع با اسلحه» شاهکارهایی هستند که مضمون اصلی یا یکی از مضامین اصلی آن‌ها ضدجنگ است. من در یادداشت دیگری به نام «نویسنده عصیان» که در شماره یازدهم روزنامه‌دیواری حق به چاپ رسیده نوشته‌ام: «تفاوت مهم «خانواده‌  تیبو» با رمان‌های دیگری که به جنگ جهانی اول پرداخته‌اند، در این است که اغلب رمان‌ها به توصیف خود جنگ و شرایط جبهه می‌پردازند، اما شاهکار دوگار، پاسخی است به این سؤال که «جنگ جهانی اول چرا و چگونه آغاز شد؟» جواب دادن به این سؤال، بیش از توصیف صحنه‌های کشت‌وکشتار، ماهیت امپریالیستی، کاپیتالیستی و فاشیستی جنگ اول جهانی را روشن می‌کند و نشان می‌دهد چگونه احساسات ملی‌گرایانه  ملت‌های اروپا برانگیخته شد تا وارد جهنمی شوند که پس از گذشت مدت کوتاهی، از هرچه ملی‌گرایی متنفر شده و با انزجار، به آن پوزخند بزنند. آری! خود جبهه‌ها و میدان‌های نبرد در «خانواده‌ تیبو» غایبند. بعد از این‌که به تفصیل به مقدمات شروع جنگ پرداخته می‌شود، ناگهان از سال ۱۹۱۴ به ۱۹۱۸ می‌رویم تا حقیقت جنگ، سیلی خودش را به مخاطب بزند. روژه مارتن دوگار با این پرش زمانی می‌خواهد نتیجه را درست در کنار مقدمه قرار دهد و نگذارد زمان زهر حقیقت را بستاند. رمان داستان پر کششی دارد و ما سعی می‌کنیم اشاره‌ای به داستان و سرانجام آن نداشته باشیم تا لطمه‌ای به جذابیتش وارد نشود، اما دوگار نویسنده‌ای است در اوج واقع‌گرایی و این یعنی جنگ با شخصیت‌های رمان او مهربان‌تر از بقیه نیست.» داستان وداع با اسلحه نیز داستان یک فرار است از جنگ به سمت عشق. در جایی از رمان یکی از شخصیت‌ها به کاراکتر اصلی می‌گوید: «واقعیتش اینه که ما نمی‌خوایم بجنگیم». این بیان با سادگی‌ای که خصیصه نویسندگی ارنست همینگوی است، چکیده رمان وداع با اسلحه است! 
ضدجنگ در ایران
گفتیم که ضدجنگ زائیده تمدن غرب است. در فرهنگ سنتی ایران روایت جنگ، روایتی صرفا حماسی است به طوری‌که روایت جنگ و روایت حماسه را می‌توان مترادف دانست. حتی در مصیبت عاشورا هم سوگواری مردم با حماسه آمیخته است. با وقوع حوادثی چون انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، در کنار روایت مرسوم، مکتبی و سنتی حماسی از جنگ که در آن شهید «قهرمان» بود و دشمن «اهریمن»، روایت ضدجنگ نیز به‌وجود آمد. این روایت غالبا از سمت هنرمندانی بود که یا با جنگ تحمیلی مواجهه مستقیم نداشتند و یا اگر هم داشتند، از بدنه مذهبی و مکتبی و سنتی نبودند. ضدجنگ در ایران را می‌توان گرته‌برداری از آثار و نگرش‌های ضدجنگ در غرب دانست. دلسوزان دفاع خداجویانه مردم و کسانی که قائل بودند در دفاع هشت‌ساله بهترین خلائق در برابر سفاکان عالم ایستادند، همواره در برابر رشد روایت ضدجنگ ایستادند و اجازه رسمیت یافتن آن را ندادند. در رأس این دلسوزان رهبر انقلاب است که هم با ادبیات غرب آشنایی کافی دارد و هم معنای ضدمعنویت روایت ضدجنگ در مورد دفاع هشت‌ساله و یا انقلاب اسلامی را می‌فهمد. دهه هشتاد، دهه اوج‌گیری روایت ضدجنگ خاصه در سینما بود. در این دهه روایت ضدجنگ روبه فزونی گذاشت به‌طوری‌که کارگردانی چون ابراهیم حاتمی‌کیا که بی‌شک برترین فیلسماز ژانر دفاع مقدس است، فیلم «به‌نام پدر» را می‌سازد که مضمون آن امتداد مصیبت‌های جنگ به نسل‌های بعد از نسل جنگ است. این در حالی است که او سازنده اثری چون مهاجر بود که شهید آوینی درباره‌اش می‌نویسد: «حاتمی كیا با روح اشیا سر و كار دارد نه با جسم آنها، و این مستلزم نحوی « رازدانی و رازداری » است كه اصلا مردم این روزگار سیطره تكنیك و سلطنت ابزار سال هاست كه با آن غریبه اند و بگذارید راستش را بگویم: سینما نیز چه دشوار قالب معرفتی چنین عارفانه واقع می شود؛ اما شده است. حاتمی كیا توانسته است كه بر تكنیك پیچیده سینما غلبه كند، حجاب های تصنع و تكلف و صورتگرایی و انتلكتوئلیسم را بدرد، از سطح عبور كند و به عمق برسد و با سینما همان حرفی را بزند كه «حزب الله» می گوید. رو دربایستی را كنار گذاشته ام؛ زدن این حرف ها شجاعتی می خواهد كه با عقل و عقل اندیشی و حتی ژورنالیسم جور در نمی آید، چرا كه حزب الله حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان. اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیده ام كه خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.»
مشکل ما با روایت ضدجنگ چیست؟
ما در همین یادداشت ضدجنگ را یک بلوغ خواندیم. ضدجنگ وقتی بلوغ است که مقصود از جنگ نه احقاق حق، که سودای سود باشد. اما زمانی که جنگ دفاعی است از یک حق، دیگر روایت ضدجنگ یعنی ظلم به طرف مظلوم. «دفاع» تنها صورت مشروع جنگ است و انسانی که قائل به‌هیچ نوع دفاعی نباشد، خود را از حیوانات پایین‌تر آورده. در اینجا باید دقت شود که ما مخالف وجه رنج‌آلود و تلخ و زهراگین جنگ نیستیم؛ اما نتیجه‌گیری مهم است. اگر تلخی‌های جنگ به‌عنوان نتیجه آن نشان داده شوند، یعنی آن جنگ پوچ بوده و خالی از معنا و مقصود. اما اگر جلوه‌های رشادت و حماسه نمایش داده شود یعنی آن جنگ ورای تمام مصائب و واقعیت‌های روی زمین، آسمانی از حقایق را بالای سر دارد. روایتی که دفاع را مقدس و زیبا می‌شمارد جنگ‌طلب نیست؛ بلکه زنده ماندن همراه با ذلت را صلح نمی‌داند. اگر مقدس شماردن جنگ مساوی با جنگ‌طلبی بود، حضرت زینب که فرمود «ما رأیت الا جمیلا» نیز جنگ‌طلب است؛ نستجیر بالله. زینب کبری در کربلا چیزی جز زیبایی ندید چون زیبایی یا زشتی هر واقعه یا ماجرایی را عاقبتش معین می‌کند. تکه تکه شدن یک جوان، بی‌فرزند شدن یک مادر و داغ دیدن یک پدر هیچ‌کدام شیرین نیستند، اما چون هدف و معنای‌شان فداکاری برای نجات پیدا کردن میلیون‌ها آدم دیگر است، در عین تلخی زیبایند.جنگ ما نیز تلخ بود و دلدادگان روزگاران دفاع بیش از دیگران برای آن اشک ریخته‌اند، اما این تلخی زیبا است و آن اشک مصفا و آن غم، گرم. کسی که روایت ضدجنگ را می‌پذیرد، پذیرفته که شهدا گول‌خوردگانی قربانی بودند و چون کمتر لذت‌های زمینی را چشیده‌اند، ناکام مرده‌اند و باید به حال آن بیچاره‌ها گریست. اما روایتی که آنان را مجاهد فی سبیل‌الله می‌داند که با دفاع‌شان از اسلام و ایران پاسداری کردند، معتقد است آن‌ها «در قهقهه مستانه‌شان عند ربهم یرزقون‌‌اند» و گریه ما نیز بر آن‌ها از سر عشق و رشک است نه ترحم. 
«كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَی أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ  وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ  وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (حکم جهاد بر شما مقرّر گردید و حال آنکه بر شما ناگوار و مکروه است، لکن چه بسیار شود که چیزی را مکروه شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده، و چه بسیار شود چیزی را دوست دارید و در واقع شرّ و فساد شما در آن است، و خدا (به مصالح امور) داناست و شما نادانید.)

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.