هنر نقد
جواد شاملو
هفته گذشته در برنامه سوره که سهشنبه از شبکه چهارم سیما روی آنتن رفت، موضوع آسیبشناسی آسیبشناسیهای عزاداری با حضور استاد دکتر علیرضا شجاعی زند -استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس- واکاوی شد. یعنی آسیبشناسی آیینهای سوگواری خود با چه آسیبها و اشکالاتی همراه است. سوای موضوع برنامه و مسائلی که در آن مطرح شد، آقای شجاعی زند جملهای در باب اصل مقوله آسیبشناسی بیان نمود که در تناسب بسیاری با اتفاقات این روزهای فضای مجازی در جو مذهبی و حزباللهی است. این استاد دانشگاه گفت: «آسیبشناسی اساسا درباره موضوعاتی صدق میکند که حسن بودن آنها موردقبول است.» این یعنی ما چیزی را آسیبشناسی میکنیم که خودش پدیده نیکو و خیری است، حال ما مسائلی را که به آن پدیده آسیب رسانده بررسی میکنیم. مقوله رویداد و یا پدیدهای که اساسش شر است و ناخوب، چگونه میتواند مورد آسیبشناسی قرار بگیرد؟ اینچنین مقولهای خودش آسیب است. برای مثال ما هرگز نمیگوییم آسیبشناسی اعتیاد، چراكه اعتیاد خود یک آسیب است.
در عوض میتوان گفت آسیبشناسی دبیرستانهای پسرانه فلان منطقه از تهران که یکی ازآسیبهایش بحث اعتیاد دانشآموزاناست.
این نکته در ظاهر بسیار ساده به چشم میآید، اما در فرهنگ ایرانی معمولا از سوی نقدکننده و نقدشونده نادیده گرفته میشود. بیشتر وقتها نقدشوندگان متوجه این نیستند که نقدهایی که به عقیدهشان، عملشان و یا اثرشان میشود، به این معناست که این کار تو یا فکر تو چه میزان میتوانست بهتر باشد و اکنون نیست. ممکن است نمره کسی صفر باشد، اما همین هم یعنی او مایه و استعدادی در کارش داشته که میتوانسته به صد تبدیل شود.
چرا میگوییم هنر نقد؟
نقد در لغت به معنای جدا کردنی بسیار دقیق است، چنانکه تار مویی کوتاه و نازک اما همچنان سیاه، از ماست سفید. از این نظر، نقد بسیار شبیه به هنر میشودچه هنر نیز به معنای دیدن و استخراج گوهر زیبایی و حقیقت از هر پدیدهای در جهان است. بهبیاندیگر هر آنچه در جهان میبینیم و یا از هر راهی درک میکنیم میتواند حاوی نکته یا حقیقت زیبایی باشد که چشم تیزبین و فکر صیقلخورده هنرمند آن را درمییابد و با استفاده از ابزارهای هنری، مانند کلمات یا خطها و رنگها یا نواها و نغمهها، استخراجش میکند. پس نقد شبیه به هنر است اما نتیجهاش درست برعکس هنر است؛ هنر استخراج شاخهگل تکافتاده سفیدی است که از میان لجنزاری متعفن سر برآورده و نقد استخراج یک لرزش دست کوچک در یک فرش دستباف هزارمتری است. حالا معلوم میشود این سخن که هرکس نقد میکند، خود باید همان کار را بدون اشکال انجام دهد چه اندازه نادرست است؛ چراکه مسیر هنرمند و نقاد و اساسا مسیر عامل هر کار از ناقد آن، صد و هشتاد درجه مخالف هم است. هدف آن دو کاملا برعکس همدیگر است. هنرمند باید عینک حساس به زیبایی را به چشم بزند و نقاد عینک حساس به زشتی و کجی را. هنرمند گویی جز خوبی نمیبیند، تفکر او جوری تنظیمشده که دستکم در نگاه نخست، تنها خوبیهای یک پدیده و یا یک انسان به چشمش میآید. اینجاست که معمولا نقادان منفیبین شناخته میشوند؛ اما نقاد واقعی هرچند کجیها و کاستیها را بیشتر میبیند اما هرگز به دلیل وجود نواقص، آن اثر یا پدیده را طرد نمیکند. هنرمند و نقاد مکمل یکدیگرند. داستانی هست در مورد حضرت عیسی که با حواریون خود به مردهسگی بر میخورند.
هر یک از حواریون به یک ویژگی مشمئزکننده از لاشه سگ اشاره میکند؛ اما عیسی علیهالسلام با نگاهی هنرمندانه، دندانهای سفید سگ مرده را به یاران خود نشان میدهد. حواریون داشتند سگ را طرد میکردند، به این معنا که آن را عاری از هرگونه ارزش و زیبایی میدانستند اما پیامبر خدا در آنیک حسن دید. هرچند حضرت عیسی در لاشه سگ مرده یک زیبایی دید اما افراط هم نکرد، مثلا نرفت آن سگ مرده را در آغوش بگیرد.
حضرت مسیح پسر مریم، مرهم جامعه است. اصولا پیامبران زمانی مبعوث میشدند که جوامع بشری از انبوه زخمها و گسلها و جداییها رنج میبرد. از جوامع اعتماد و برادری رخت بربسته بود و قتل و کشتار رواج داشت. برای چنین جامعهای کسی نیاز است که در لاشه متعفن حیوانی نجسالعین نیز بتواند یک نقطه زیبا ببیند؛ اما برای مرهم بودن فقط دیدن زیباییها کافی نیست، بلکه باید بیماریها را نیز دید و درمان کرد. حسنبینی و نقصبینی هر دو مرهماند، اما یکی از جنس مادهای خوشبو و دیگری از جنس تیغ و داروهای تلخ.
وضعیت امروز نقددر عصر رسانه و فضای مجازی، جامعه تبدیل به استادیوم شده. ذات رسانهها یعنی له و علیه، یعنی صفر و صد و یعنی خودی و ناخودی. یا بزرگداشت داریم یا نکوهش، یا پایین میبریم و یا به عرش میرسانیم. در چنین فضایی اولین قربانی، نقد تخصصی است. بهعنوانمثال اکنون عبارت «نقد سیاست خارجی دکتر محمدجواد ظریف» یکبار جریانی و سیاسی دارد و بعید است عبارتی چنین را در یک رسانه اصلاحطلب مشاهده کنیم؛ حالآنکه ممکن است فحوای مطلبی که این عبارت عنوان است، بحثی تخصصی با پیرنگ حقوق بینالملل، سیاست خارجی و ژئوپولتیک و بحثهایی از این قبیل باشد. در فضای استادیومی، «تبیین» جایی ندارد و جهت هر دیدگاهی لاجرم باید به سمت یکی از دو طرف جامعه دوقطبی باشد. جو فضای مجازی خاصه پلتفرمهایی مانند اینستاگرام و توییتر نیز این حالت را به توان صد رسانده. فضایی که در آن اغلب اظهارنظرها برای دیده شدن است و ابتکار و خلاقیت آدمها در این جهت است که فلان آدم یا فلان اثر را چگونه بکوبانیم و یا چگونه بالا ببریم که توجه بیشتری را به خود جلب کنیم. منطق اساسا موضوعیت ندارد و درنگ و تفکر و تأمل، حرفت را بیات میکند و لایکهایت را میپراند. حرف تخصصی به این راحتیها دریکی،دو خط توییت و یا ۴۵۰ کلمه کپشن قابلجمع نیست و اگر هم باشد، حوصله مخاطب نمیکشد. در این فضاها حرفهای حقی هم که توجه بالایی نیز ببیند کم نیست؛ اما قاعده فضای مجازی اکنون چیز دیگری است و حرف حق زدن هم کار هرکسی نیست. در چنین فضایی طبیعی است که صاحب اثر از واژه نقد واهمه داشته باشد و آن را با هجمه و حسادت و بیانصافی یکی بداند، الحق در بسیاری مواقع نیز یکی است. صاحب اثر یا یک مقام مسئول، میبیند که فوجفوج توییت و استوری و … بدون کوچکترین اطلاع و انصافی دارد به سمتش سرازیر میشود، طبیعی است که او نقد را حقهای بداند برای پوشاندن عقدهها. در این میان باید در نظر داشت
علاوه بر آنکه به سازنده و صاحب اثر یا هر انسانی در هر نقش و جایگاهی که موردنقد و یا هجمه قرارگرفته ظلم میشود، به افرادی که پس از درنگ و مطالعه و از پس دانش خود و با چاشنی انصاف نقد میکنند نیز ظلم میشود؛ صدای آنها نیز گم میشود.
بایدها و نبایدهای نقد در جامعه بیصبر
نخستین مسئلهای که نقدکننده و نقدشونده باید در نظر داشته باشند، همان تعریف و فلسفه نقد است که در ابتدای متن بیان شد. یعنی نقدکننده و نقدشونده بدانند که نقد به معنای طرد نیست. گفتیم نقد یعنی بیرون کشیدن مو از ماست، نه اینکه بزنیم و ظرف ماست را بشکنیم. نقدشونده باید ملتفت باشد اگر او را نقد میکنیم، به این معنا نیست که تو بدی، بلکه تو درنهایت بلد نیستی و در بسیاری مواقع نیز منظور از نقد آن است که بلدی اما به دانشت عملنکردهای. نقدکننده باید بداند نقد کردن ظرافت دارد و هزار جور آدم و اثر و موقعیت را باید هزار جور مختلف نقد کرد. مسعود فراستی _مجسمه نقد_ درجایی میگوید: «نقد چاقوی جراحی است، اگر بلد نباشی با همان چاقو میتوانی طرفت را به کشتن بدهی.» نقدکننده باید بداند تفکر نقاد داشتن به معنای مگس بودن نیست، یعنی از هر پدیدهای یک آسیب را بگیری و بزرگ کنی و آن را تبدیل کنی به تصویر کلی یک پدیده. این اخلاق مگس است که فورا آتوآشغال ، آلودگیها و نجاسات را پیدا میکند و فوری مینشیند روی آن. میبینیم که برخی حتی از حرکتی باشکوه و آسمانی مثل مراسم مقدس زیارت اربعین، تنها چند آسیب جزئی را مطرح میکنند؛ گویی کل آن حرکت بزرگ خلاصه میشود در این چند آسیب. نقدکننده باید بداند کار او پاک کردن فضاست، نه سیاهنمایی و تزریق تاریکی. نقدکننده باید بداند کمالگرایی و چشم دوختن به وضعیت مطلوب، بهمعنای نفی کلی و مداوم وضعیت موجود نیست.
نقدشونده نیز باید بداند اینکه با شنیدن نقدها دلسرد شویم، اولین معنایش این است که عاشق کارمان نیستیم؛ داستان قمارباز است و هوس قماری دیگر! از ایرج ملکی بیاموزیم! ایرج ملکی میداند سوژه بسیاری از شوخیهاست و سیل گسترده انتقادات و بسا که تمسخرها را میبیند، اما او از کاری که میکند لذت میبرد. مثل بهتر، مواجهه مرحوم عباس کیارستمی با مسعود فراستی است
به نقل از خود فراستی. پیش از نقل این ماجرا، این نکته را اشارهکنیم که برخی دلیل نقدهای بعضا تندوتیز فراستی را درک نمیکنند چون اساسا اهمیت سینما را نشناختهاند. نمیدانند که سینما میتواند کشندهترین سلاح برای روح آدمی باشد و یا زیباترین لباس. با هیچ زبانی مثل سینما نمیتوان به انسان توهین کرد و یا او را بالا برد.
فراستی پس از فوت کیارستمی مینویسد: « از وقتی عکسش را در بستر بیماری دیدم دلم گرفت. هی این دست و آن دست کردم که چیزی برایش بنویسم و به او بگویم بمان رئیس. جا نزن. بمان باز فیلم بساز، تا نقد کنم. تو تنها فیلمساز جشنوارهای ما هستی که لیاقت نقد داری و برای جایزه جشنوارهها، وطن نمیفروشی، خودت را هم نمیفروشی؛ حداکثر از خودت دور میشوی… یاد خاطرهای میافتم مربوط به سالها قبل شاید بیست سال پیش جلوی سینما شهر قصه با بهزاد رحیمیان ایستاده بودم که کیارستمی آمد. بستهای به بهزاد داد یا از او گرفت. بهزاد معرفی کرد و او درنهایت متانت و مهربانی دست داد و گفت: «من همه نقدهایت را میخوانم بهخصوص درباره خودم و لذت میبرم.» با لبخند گفتم امیدوارم. ادامه داد که «نقد کلوزآپات خیلی خوب است و میتوانم بگویم چیزهایی که گفتهای درست است و بدرد بخور.شاید از دوستانی که بیست، سی سال من را میشناسند ، بیشتر مرا میشناسی. فقط با لحن نقدات مشکلدارم.» گفتم حدس میزدم، ببخش .مدتی است فکر میکنم آن تنها نقد من است که لحناش درست نیست و از کار بیرون میزند. اساسا بهجای فیلم به فیلمساز پرداخته و بسیار هم تند و بیمحابا…»
در این یادداشت فراستی هم نقد را تعریف میکند، هم مواجهه منطقی کیارستمی با نقدش را نشان میدهد و هم خودش را نقد میکند، در سطر پایانی قسمتی که ذکر شد.
اهمیت مقوله مخاطب
در پایان باید گفت در مورد آثار هنری و رسانهای، پای مخاطب هم وسط است. مخاطب تنها تعیینکننده خوبی یا بدی اثر نیست، اما قطعا تنها تعیینکننده موفق بودن یا شکست خوردن اثر است. حالا اثری ممکن است از راههای غیر هنری و یا غیرانسانی بفروشد و موفق شود، اما بههرحال موفق شده. یکبار با دوستی در نمایشگاه کتاب در صف ایستادیم تا رضا امیرخانی را در غرفه نشر افق ببینیم و بپرسیم چه کنیم نویسنده شویم؟ آقای امیرخانی در کنار چند توصیه، گفت: «به مخاطب نگاه کنید، نه به منتقد.» نقل این سخن طبعا نقل به مضمون است و منظور ایشان این بود که رابطه ما باید با مخاطب باشد، ما اول باید انتظارات او را برآورده کنیم. ممکن است اثری را مخاطب بپسندد و منتقد نه، اما برعکسش ممکن نیست. اگر کاری را برای یک قشر خاص تولید کردهایم _مثلا نوجوان_ اگر تمام منتقدان عالم هم بگویند کار بد است، ما درنهایت باید چشممان به مخاطب هدفمان باشد، اگر او هم کار را نپسندیده، دیگر تقصیر از منتقدان نیست و کار در جای دیگری میلنگد. بگذریم؛ سخن بسیار است. باشد که مرهم نقد در جامعه ما بیشتر جا بیفتد؛ چراکه امروز نقد بسیار مظلوم است، از نوجوان هم مظلومتر.
جواد شاملو , نقد
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.