هرآنچه می‌بینیم فصلی از یک داستان است - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 46740
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۱۶ تیر ۱۴۰۰ - ۶:۵۹ |
کوتاه‌گویه‌هایی در باب نویسندگی و هنر

هرآنچه می‌بینیم فصلی از یک داستان است

علم بهتر است یا داستان؟داستان نوشتن و داستان خواندن، گاهی به انحاء مختلف تحقیر می‌شود. داستان دست‌بالا به عنوان ابزاری برای آموزش به کودکان در نظر گرفته می‌شود یا دست‌بالاتر، یک سرگرمی. داستان از اساس به چه کار می‌آید؟ خواندن یکسری تخیلات چه فایده‌ای دارد که آدم بخواهد وقت خود را پای آن بگذارد؟
هرآنچه می‌بینیم فصلی از یک داستان است

جواد شاملو
علم بهتر است یا داستان؟داستان نوشتن و داستان خواندن، گاهی به انحاء مختلف تحقیر می‌شود. داستان دست‌بالا به عنوان ابزاری برای آموزش به کودکان در نظر گرفته می‌شود یا دست‌بالاتر، یک سرگرمی. داستان از اساس به چه کار می‌آید؟ خواندن یکسری تخیلات چه فایده‌ای دارد که آدم بخواهد وقت خود را پای آن بگذارد؟ می‌توان یک کتاب به درد بخور خواند. حتی اگر حال کتاب زیادی جدی را نداریم، حداقل یک سفرنامه‌ای یا چیز از این دست… خلاصه کتابی که یک چیزی از آن دربیاید. خلاصه وقتی کتابی قطور باشد درک این‌که چرا یک نفر تمام آن را خوانده برای برخی محال می‌شود. فرض کنید کتاب «جنگ و صلح» لئون تالستوی یا «کلیدر» محمود دولت‌آبادی یا «برادران کارامازوف» داستایوفسکی یا «جان شیفته» رومن رولان و دیگر کتاب‌هایی که حدودا دوهزارصفحه‌ای هستند را خوانده‌اید و با شوق و ذوق آن را برای دوستی یا کسی از اهل خانواده تعریف می‌کنید. آن وقت شخص لبخند ترحم‌آمیزی می‌زند و می‌گوید: «حس نمی‌کنی کمی وقتت تلف شد؟» این در حالی است که اگر این کتاب یک کتاب تئوریک مهم بود مثل «سرمایه‌داری» مارکس یا  چه می‌دانم حتی یک دیوان شعر قطور مثل دیوان غزلیات شمس مولوی، هرگز این سؤال از شما پرسیده می‌شود،اما داستان چیزی است که واقعیت ندارد. شرح اتفاقات و آدم‌هایی که هرگز وجود نداشته‌اند، پس رمان پدیده خیلی ارزان‌قیمتی است؛ اما از چه است که انسان‌های بزرگ و اهل مطالعه همگی با رمان میانه خوبی داشته‌اند؟ نمونه‌اش خود رهبر انقلاب که جابه‌جا از رمان‌های بزرگ و مشهور جهانی اسم آورده‌اند و خود را درزمینه شعر و داستان، به صراحت یک صاحب‌نظر عنوان می‌کنند؛ از فرط خواندن. چرا ما پشت نام داستان‌سرایانی مثل فردوسی و نظامی گنجوی یک «حکیم» می‌آوریم؟ مگر داستان گفتن نیاز به حکمت دارد.فرض کنید جایی جمله‌ای می‌خوانید که: «نباید سوداگر بود و مدام در فکر آرزوهای دور و دراز. باید قانع بود و از زندگی خود در حد معقولی توقع داشت تا بتوان از آن لذت برد.» این جمله چقدر قادر است شما را در ادامه زندگی به فردی واقع‌گرا و نه سوداگر تبدیل کند؟ راستش به نظر من طولی نمی‌کشد که این جمله اساسا به کلی از خاطرتان می‌رود. اصلا لازم نیست کسی آن را به شما بگوید. مگر خودمان نمی‌توانیم موضوعی به این بداهت را دریابیم؟ حالا از کسی که رمان «مادام بواری» گوستاو فلوبر را خوانده بخواهید نظرش را در باب سوداگری به شما بگوید. او یاد یک زن می‌افتد که شوهری خوب اما معمولی داشت اما به‌شدت اهل خواندن رمان‌های فانتزی و عاشقانه‌های اشرافی بود. او از زندگی‌اش راضی نبود و شوهری «بدحال‌تر» می‌خواست. او می‌خواست یک داستان عاشقانه را پشت سر بگذراند. داستانی که پشت سر گذاشت اما درنهایت موجب جدایی و خیانت دیدن شد. خلاصه آن زن درنهایت خودش را کشت. کسی که مادام بواری گوستاو فلوبر را خوانده باشدطعم ویران‌گر سوداگری را «چشیده» است. او دیگر عاقبت ناشکری و هوس‌بازی را نمی‌داند بلکه آن را «فهمیده» است.
به قول یوسفعلی میرشکاک علم حکم است و داستان تفصیل حکم. داستان چگونگی حکم است. حکم می‌گوید: «سوداگری بد است.» اما گوستاو فلوبر هفتصد صفحه شخصیتی سوداگر را ترسیم می‌کند تا زوال و انحطاط تدریجی او را برای خواننده جا بیندازد. همه می‌دانیم حسادت بد است. همه می‌دانیم دنیا پایین و بالا دارد اما بعد از خواندن داستان حضرت یوسف حسادت برایمان معنا و مفهوم دیگری خواهد داشت. علم چرایی داستان است و داستان چگونگی علم. علم یک جمله است، داستان هزار صفحه، دو هزار صفحه تفصیل آن یک جمله. این دنیا دنیای ماده است، یعنی همه‌چیز در آن زمانمند است. پس هر چه در قالب زمان بگنجد، داستانی دارد. هیچ راه فراری از داستان‌ها نیست و هر گزاره علمی خلاصه‌شده یک داستان است. از اساس هر چه می‌بینیم، فصلی است از یک داستان. درخت سر کوچه فصلی است از داستان یک درخت، خودروهای پارک شده در دو طرف فصل‌هایی هستند از داستان چند ماشین و ما خودمان فصلی هستیم از داستان زندگی یک انسان که شاید همین امروز یا فردا یا صد سال دیگر نقطه پایان داستانش سر برسد. کسی که علم را به داستان ترجیح دهد، به این معنا که داستان را در برابر علم به کلی بی‌ارزش تلقی می‌کند شهوت دانستن را برگزیده و قید فهمیدن را زده. شهوت دانستن به‌هیچ‌عنوان به باسواد شدن ما نمی‌انجامد، بلکه برعکس ما را تهی می‌کند. به قول مترجم بی‌بدیل کشورمان مرحوم مهدی سحابی، سواد رسوبی است که از دانسته‌های مختلف در ذهن ما مانده. علم فراموش می‌شود اما فهم ماندگار است. طعم خوش یک حقیقت وقتی در داستان متجلی می‌شود، هرگز از خاطرمان پاک نمی‌شود. شهوت دانستن یعنی معلومات را روی معلومات آوردن و فربه شدن بدون آنکه دستگاه اندیشه را تقویت کردن. انبارهای پر از ماهی داشتن بدون دانستن راه و چاه صید… اما حکیم دیدن را بلد است، علم در نگاه اوست، او علم را صید می‌کند. داستان خواندن به ما ماهیگیری را می‌آموزد. پس نه علم و نه هنر از یکدیگر جدا نیستند در عین این‌که کاملا مطابق بر یکدیگر نیز نیستند. برای عالم، هنر زینت است و برای هنرمند، علم؛ اما هیچ‌یک، هنرمند و عالم، مساوی یکدیگر نیستند. 

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.