کوتاه‌گویه‌هایی در باب نویسندگی و هنر - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 45949
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : 03 تیر 1400 - 7:12 |
راه کمال از مسیر هیچ شدن می‌گذرد

کوتاه‌گویه‌هایی در باب نویسندگی و هنر

هنرمند از همه هیچ‌تر است نویسنده هرچه بهتر بدهکارتر؛ هرچه بیست‌تر صفرتر؛ هرچه مشهورتر تنهاتر. نویسنده هرچه بهتر بنویسد یعنی بیشتر از زیبایی بهره برداشته.
کوتاه‌گویه‌هایی در باب نویسندگی و هنر

جواد شاملو 
هنرمند از همه هیچ‌تر است نویسنده هرچه بهتر بدهکارتر؛ هرچه بیست‌تر صفرتر؛ هرچه مشهورتر تنهاتر. نویسنده هرچه بهتر بنویسد یعنی بیشتر از زیبایی بهره برداشته. یک نقاش هرچه زیبایی سوژه‌اش را بیشتر جلوه نماید، بیشتر به زیبایی او مدیون گشته. او از خودش چیزی ندارد، هرچه بیشتر زیبایی بیافریند بیشتر مدیون منبع زیبایی خواهد شد. هرچه بیشتر زیبایی منبع زیبایی را منعکس کند، بیشتر از آن زیبایی بهره گرفته. فرض کنیم آینه‌ای قرار است نور خورشید را منعکس کند. هرچه آن آینه صیقل‌خورده‌تر باشد نور خورشید را بیشتر انعکاس می‌دهد اما آینه چیزی از خود ندارد. حتی اگر سوژه‌اش پدیده‌ای زشت باشد، باز هم نقاش هرچه زشتی را شفاف‌تر بازنماید زشتی سوژه را مدیون‌تر خواهد شد. نویسنده هرچه مخاطبانش بیشتر باشند، بیشتر خودش را مخاطب قرار داده. هرچه دوستدارانش بیشتر باشند، بیشتر خودش را دوست داشته. لذتی که نویسنده از نوشتن می‌برد را به هیچ عنوان خواننده از خواندن نمی‌برد. نویسنده در مثل، مانند کسی است که در زمین فوتبال نود دقیقه دویده و عرق ریخته و در آخر موفق شده گل بزند، آیا لذت او قابل مقایسه است با لذتی که تماشاگران روی سکوها یا پای گیرنده‌ها دریافت کرده‌اند؟ وقتی خودمان یک رؤیا یا کابوس می‌بینیم، آیا حس‌مان قابل مقایسه است با زمانی که یک رؤیا یا کابوس را از زبان کسی می شنویم یا آن را به صورت یک فیلم می‌بینیم؟ شاید این است معنای آن ظاهرا ضرب المثلی که آلفرد هیچکاک نقلش کرده: «پیام به تلگرافخانه است!» پیام به تلگرافخانه است یعنی هنر در درجه اول ارتباط هنرمند با خودش است. زمانی که یک رفت و برگشت بین هنرمند و خودش انجام گرفت، اثر هنری خلق شده است. بنابراین هنرمند از همه مدیون‌تر است و از همه کمتر و این نه تنها در مورد نویسندگان که در مورد همه‌ آدم‌ها صدق می‌کند. قله‌ کمال از مسیر هیچ شدن می‌گذرد. کمال، اندوختن نیست، از دست دادن است و صیقل خوردن. اگر این را درک کنیم دیگر غرور معنایی ندارد. انسان به مثابه انباری است پر از باد. پر از باد جهل و فقر. انسان به مثابه آینه‌ای است پر از خط‌‌ خط‌های سیاه. علم چیزی به ما اضافه نمی‌کند، بلکه سیاهی‌های جهل را می‌زداید. علم، هنر، عشق، مال و تمام نعمات خداوندی درست مانند همان خورشید هستند و ما مانند آن آینه، ما صرفا از خودمان کم می‌کنیم تا از دیگری پر شویم. در اینجا بنده حقیر قدری با شیخ فریدالدین عطار مخالفم. عطار در منطق‌الطیر می‌گوید گروه عظیم پرندگان در مسیر قله قاف و برای دیدن پادشاه و نوع اکمل‌شان سیمرغ یکی، یکی کم شدند و سختی راه را تاب نیاوردند تا این‌که تنها سی مرغ باقی ماندند و توانستند خود را به قله قاف برسانند. من اما گمانم این است که خود آن سی مرغ ذره ذره آب شدند تا سیمرغ بر آن‌ها تجلی کرد. قله قاف از اساس برای رسیدن نیست و مقصود از عشق چیزی جز فراق نیست. نه! سیمرغ تو نیستی، سیمرغ او است، تو تنها کاری که کرده‌ای این است که هیچ شده‌ای. 
 تعبیر یا تفسیر؟
داستان به مانند رؤیاست. داستان در حقیقت، خود رؤیاست که انسان به طور اختیاری آن را تجربه می کند. کسانی که تجربه داستان نوشتن دارند، می دانند به هیچ وجه این‌گونه نیست که نویسنده بعد از هر اتفاقی که در داستانش رقم زد، به اتفاق بعدی فکر کند بلکه ایده‌ها به طرزی جادویی و کاملا ناگهانی، از جایی که او فکرش را نمی‌کرد و اصلا حواسش در پی آن نبود سر بر می‌آورند. از جایی که می‌توان نام آن را ناخودآگاه گذاشت. این دست، اتفاقی است که در هنگام خواب دیدن برای ما می‌افتد. داستان نوشتن برای نویسنده در حقیقت تجربه‌ای ناآگاهانه است که از روی آگاهی و اختیار آغاز می‌شود.وقتی داستان و از اساس هنر را به مثابه رؤیا دانستیم، دیگر نمی توان آن را تفسیر کرد اما می‌توان با آن کاری را انجام داد که با رؤیا انجام می دهند: تعبیر.کار تفسیر این است که معلوم کند داستان می‌خواست چه «بگوید» حال آنکه داستان برای معنا داشتن معطل چیزی از بیرون نمی‌ماند، اما کار تعبیر این است که معنای هر پدیده در داستان را مشخص کند و در آن پدیده عمیق شود، کار تعبیر این است که معلوم کند داستان چه «بود.» یعنی ماهیت و حقیقت داستان را معلوم می کند. تفسیر، داستان را گره‌گشایی می‌کند، اما تعبیر، داستان را به زبانی دیگر ترجمه می‌کند. در تعبیر خواب می‌گویند ستون خانه، نماد مرد است. در یک داستان هم ما می‌توانیم به این پدیده بر‌بخوریم که مثلا اگر فیلم داستان اشغال یک شهر را پوشش می‌دهد اوج این اشغال وقتی نشان داده شود و ملموس شود و جا بیفتد که به مادر کاراکتر توهین شود. تعبیر مادر در اینجا می‌شود وطن. این ناشی از عمق معنای مادر است. حقیقت معنای وطن مادر بودن است، چنانکه حقیقت معنای مرد ستون بودن است. ما در تعبیر یک داستان و نه تفسیر آن،  یعنی در نماددهی درست به آن، یعنی دریافتن حقیقت آن و نه واقعیتش، یعنی در کشف کنه آن و نه چیزهایی که از خارج برش عارض شده، هیچ‌گاه از دایره‌ داستان خارج نمی‌شویم بل مدام به مرکزش نزدیک می‌شویم. ما   در داستان یک زندگی داریم، یک شخصیت داریم، یک واقعه داریم، حال ببینیم در آن شخصیت چند شخصیت دیگر جا می‌شوند؟ هر داستانی تمثیل و نماد است اما کاری که نماد می‌کند این است که به ما یک قالب می‌دهد؛ یک کل که می‌تواند شامل مصادیق مختلف بشود، اما نماد، قالب نمی‌دهد بلکه خودش مصداق است.‌

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای کوتاه‌گویه‌هایی در باب نویسندگی و هنر بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.