فلسفه‌ای در تبعید ابدی - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 44810
  پرینتخانه » سیاسی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ - ۷:۱۲ |
پی‌جویی ردپای فلسفه صدرایی تا انقلاب اسلامی ایران

فلسفه‌ای در تبعید ابدی

مدت‌ها برایم دغدغه بود رابطه کسی در قامت علامه طباطبایی با انقلاب اسلامی و راهبر آن، حضرت امام خمینی چگونه است. کسی که صاحب کهکشانی از علوم به نام تفسیر المیزان است، خود نیز تبدیل به معیار و میزان می‌شود و دانستن نظر او در باب مسائل گوناگون، جذاب و مهم است.
فلسفه‌ای در تبعید ابدی

جواد شاملو
مدت‌ها برایم دغدغه بود رابطه کسی در قامت علامه طباطبایی با انقلاب اسلامی و راهبر آن، حضرت امام خمینی چگونه است. کسی که صاحب کهکشانی از علوم به نام تفسیر المیزان است، خود نیز تبدیل به معیار و میزان می‌شود و دانستن نظر او در باب مسائل گوناگون، جذاب و مهم است. چهارده خرداد و سالگرد ارتحال حضرت امام و همچنین روز جرقه خوردن نهضت اسلامی یعنی پانزدهم خرداد، فرصتی شد تا این پنجره را به سمت شناخت امام و انقلاب برای خود باز کنم. از آنجایی که علامه، یک سلبریتی نیست که بتوان یک نقل از او پیدا کرد و بحث را خاتمه داد، بلکه یک فیلسوف است و نظراتش ریشه‌ای استوار در جهان‌بینی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی او دارد، باید مسئله را از کمی قبل‌تر واکاوی کرد، یعنی رابطه حکمت متعالیه ملاصدرا و نهضت اسلامی امام. هم امام و هم علامه، از ارکان حکمت صدرایی متأخر یا نوصدرایی به حساب می‌آیند و برای شناخت رابطه آن‌دو، باید ریشه مشترک‌شان را شناخت. اما بحث مبنایی‌تری نیز وجود دارد و آن این‌که اساسا فلسفه اسلامی تا چه حد با مسائل اجتماعی و سیاسی ایران در رابطه است. برای پاسخ به این سه محور، با استاد فلسفه در حوزه و دانشگاه، حجت‌الاسلام دکتر محمدرضا یقینی گفت‌وگو کردم. ثمره این گفت و‌گوی پربار، در سه بخش به نظر خوانندگان محترم خواهد رسید. آنچه در پیش رو می‌خوانید، پاسخ دکتر یقینی به سؤال نخست، یعنی چگونگی رابطه فلسفه اسلامی به رخدادهای اجتماعی و ادله تاریخی آن می‌باشد. 
در مقایسه فلسفه اسلامی با فلسفه غرب، غالبا این انتقاد مطرح می‌شود که فلسفه غرب در حالی به اجتماع، سیاست، حقوق و خلاصه به بطن زندگی مردم ورود پیدا کرده که فلسفه اسلامی در کلیات وجودشناسی و قله‌های دوردست مابعدالطبیعه مانده است. اگر مسئله شوپنهاور و نیچه مقولاتی همچون اراده، ناکامی و حکمت مربوط به زندگی انسان بود، مسئله جناب شیخ اشراق و صدرالمتألهین از اصالت وجود و اصالت ماهیت و تشکیک وجود و حرکت جوهری، پایین‌تر نیامده و زمینی‌تر نشد. از سوی دیگر عده‌ای معتقدند فلسفه اسلامی و به طور مشخص حکمت متعالیه ملاصدرا، در دوران نوصدراییانی همچون مرحوم امام خمینی و علامه طباطبایی از جهان ذهن به وادی عین آمده و حتی ردپای انقلاب اسلامی را نیز  می‌توان در حکمت عرفان‌آمیخته صدرایی جست‌وجو نمود. به عنوان مثال، دکتر طوبی کرمانی، استاد فلسفه و کلام و مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی که سال گذشته به رحمت حق شتافت، بیش از هر چیز حکمت و فلسفه امام خمینی را برای برپایی نهضت و نظام اسلامی دارای مدخلیت می‌داند. ایشان معتقد بود شعارهای انقلابی امام در نفی قدرت‌های شرق و غرب کاملا منطبق بر حکمت صدرایی هستند چراکه یکی از گزاره‌های مکتب فلسفی صدرا، همین است که ‌‌ «لا مؤثر فی‌الوجود إلا الله.»به منظور روشن شدن بیشتر این بحث از حجت الاسلام دکتر محمدرضا یقینی در مورد حقانیت انتقادهایی که اشاره شد و نیز دفاعی که در مقابل از فلسفه اسلامی می‌شود سؤال کردم. ایشان پاسخ داد: «این انتقاد به فیلسوفان اسلامی وارد است. در تولید فلسفه‌های مضاف مانند فلسفه سیاست، اخلاق، حقوق و اجتماع کوتاهی انجام شده اما در عوض، در حوزه مابعدالطبیعه، فلسفه اسلامی عمق، غنا و دقتی را دارا ست که هرگز نظیر آن در فلسفه غرب دیده نمی‌شود، همان‌طور که فلسفه غرب به شئون گوناگون زندگی نگاه دارد و این نقطه قوت آن است.»اما در مورد ریشه‌یابی این خلأ و توقفی که در اندیشه‌ورزی فیلسوفان اسلامی به چشم می‌خورد، ایشان بیان داشتند‌: «دوره بالندگی علم و فلسفه اسلامی که مقارن با حکومت صفویه در ایران بود، بلافاصله به دوران رشد و غلبه تفکر اخباری‌گری در حوزه‌های علمیه برخورد کرد و مشعل تولید علم اسلامی به شدت کم‌فروغ گشت. تا پیش از آن دربار صفوی پذیرای علمای رشته‌های مختلف، از   ریاضیدان گرفته تا طبیب بود و همه این علما هم از حوزه علمیه برخاسته بودند. یکی از آن‌ها شیخ بهایی است که معروف و شناخته‌شده است اما این علما متعدد بودند. رشد و غلبه تفکر اخباری به منزله غلبه تفکری بود که در برابر هر امر جدیدی محتاط و بی‌تفاوت است. تفکری ضد کشف و پویندگی که خود را تنها به حدیث محدود می‌کند و در حدیث هم روش‌های عقلی و اجتهادی و استخراج احکام فقهی یا علوم مختلف را مردود می‌شمارد. مشی فیلسوفان اسلامی این نبود. ما حکمای حکمت مشاء را داشتیم که در مواجهه با فلسفه یونانی نه تنها آن را پس نزدند، بلکه اخذش کرده و هضمش نمودند و آن را چند پله بالاتر از چیزی که در ابتدا بود بردند. پس آنچه کمر علم و فلسفه را در حوزه‌های علمیه شکست، تفکر اخباری‌گری بود. در ادامه نیز اوضاع آشفته سیاسی زمان قاجار و همچنین غرب‌گرایی مفرط عصر پهلوی جایی برای فلسفه اسلامی باقی نگذاشت. نگاه بسیار منفی اهل حوزه به فلسفه نیز ادامه داشت.در ذکر ادله عقب‌ماندگی تفکر ایرانی و اسلامی، معمولا استعمار خارجی و استبداد داخلی را ذکر می‌کنند، اما حقیقت این است که باید مقوله  «تحجر» را هم به این ادله اضافه کرد. بر اثر تفکرات متحجر، دست حوزه آن‌قدر خالی شد که مدرسه دارالفنون، عملا نتوانست استفاده‌ای از حوزه‌ها  داشته باشد. دارالفنون همان‌طور که از نامش پیداست بنا بود جای تدریس علوم عملی و تکنیکی باشد که ایران در آن‌ها عقب بود و نه علوم انسانی، اما پس از شهادت میرزا تقی‌خان امیرکبیر و با توجه به فقر نظری حوزه، برای علوم انسانی هم از اساتید غربی استفاده شد که این امر بعدها به اسلام ضربه زد و البته طبق آنچه گفته شد، تقصیری در این میان متوجه مرحوم امیرکبیر نیست.»پس تا اینجا علل توقف و انحطاط تقریبی و نسبی فلسفه اسلامی را غلبه تفکر اخباری و نگاه‌های متحجرانه به فلسفه، بحران‌های سیاسی پس از صفویه و استیلای تفکرات غربی دانستیم. با توجه به این مقدمات و بلاهایی که بر سر فلسفه آمده، شاید بهتر باشد به جای آنکه بپرسیم چرا فلسفه اسلامی در زمینه فلسفه‌های مضاف کوتاهی کرده، بپرسیم چه شد که فلسفه اسلامی زنده ماند و در آینده با ظهور چهره‌هایی شاخص و برجسته بارقه‌های درخشانی از خود به نمایش گذاشت؟جناب استاد یقینی یکی از دلایل زنده ماندن فلسفه را خدمتی می‌دانند که ناصرالدین شاه با وجود بی‌کفایتی‌هایش به فلسفه اسلامی کرد: «ناصرالدین شاه فیلسوفان بزرگ را از سراسر کشور به تهران دعوت کرد و گفت اگر خودشان نمی‌توانند بیایند، بهترین شاگردشان را بفرستند. این حرکت موجب تشکیل مکتب حکمی و فلسفی تهران و احیای حکمت صدرایی شد. مرحوم آقاعلی مدرس، مرحوم عصار، میرزا ابوالحسن شعرانی، مرحوم رفیعی قزوینی و حتی علامه حسن‌زاده و آیت‌الله جوادی آملی برخاسته از این بستری هستند که سنگ بنایش در زمان ناصرالدین شاه گذاشته شد. این حرکت همزمان بود با تشکیل حوزه علمیه قم به همت میرزا عبدالکریم حائری یزدی و می‌توان گفت از این طریق، پای فلسفه به حوزه علمیه قم نیز  کم و بیش باز شد. هرچند در آینده آنکه مشعل فلسفه را یک‌تنه روشن نگه می‌دارد حضرت امام است که در ادامه اشاره خواهد شد. همچنین در حوزه نجف، چراغ فلسفه توسط استاد علامه طباطبایی و آقا سیدعلی قاضی، روشن بود. همان‌طور که گفته شد نگاه متحجرانه و منفی به فلسفه در حوزه رواج داشت و کسی که می‌خواست در حوزه، فلسفه را پی بگیرد، باید فشار اجتماعی زیادی را تحمل می‌کرد، کما این‌که درست به دلیل همین رویکرد فلسفی، حضرت آیت‌الله قاضی به بیرون نجف تبعید شد و حتی اجازه دفن ایشان در حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام داده نشد و به سختی، ایشان را در وادی‌السلام دفن کردند. علامه طباطبایی نیز پرورش‌یافته حوزه نجف بود و از آنجا که به دلیل مشکلات معیشتی و به منظور کشت و زرع به موطنش تبریز آمده بود، با روی کار آمدن رضاخان به تهران آمد.»استاد یقینی شرح می‌دهند که چگونه علامه طباطبایی و امام خمینی در این دوران همچون دو همسنگر و به پیروی از اساتیدشان درس فلسفه داشتند و نیز چگونه مهجوریت فلسفه در نهایت این محافل را به تعطیلی کشاند. از طرفی حاج‌آقا روح‌الله را به دلیل تدریس فلسفه نجس می‌دانستند تا آنجا که اگر آقامصطفی فرزند امام از ظرفی آب می‌نوشید، آن ظرف را نجس قلمداد می‌کردند. علامه طباطبایی هم پس از مدتی به درخواست آیت‌الله بروجردی، درس اسفار اربعه خود را تعطیل می‌کنند. آیت‌الله بروجردی در نامه‌ای به علامه می‌نویسند‌: «ما در زمان جوانی در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان قشقایی اسفار می‌خواندیم، ولی مخفیانه و اما درس اسفار علنی در حوزه رسمی به هیچ‌وجه صلاح نیست.» علامه پاسخ آیت‌الله بروجردی را این‌گونه می‌دهند‌: «آن موقع که من از تبریز به قم آمدم، فقط و فقط برای تصحیح عقاید طلاب بر اساس حق و مبارزه با عقاید باطله مادیین و غیرهم بود. در آن زمان که حضرت آیت‌الله با چند نفر خفیه به درس مرحوم جهانگیرخان می‌رفتند، طلاب و قاطبه مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیده پاک بودند و نیازی به تشکیل حوزه‌های علنی اسفار نبود، ولی امروزه هر طلبه‌ای که به دروازه قم وارد می‌شود با چند چمدان پر از اشکالات و شبهات وارد می‌شود…»پس امام خمینی و علامه طباطبایی از ابتدا به منظور مبارزه در میدان عقیده و تفکر شمشیر فلسفه را از رو می‌بندند و در این میدان چیزی بس گرانبهاتر از جان را بر کف دست می‌گیرند و آن گرانمایه چیزی نباشد مگر آبرو…

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.