یک سکانس از زندگی آقای کارگردان - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 75517
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : 11 آبان 1401 - 6:49 |
حول فیلم قهرمان داستان‌هایی ادامه‌دار جریان دارد که در نهایت منجر به شکستن یک بت شده است

یک سکانس از زندگی آقای کارگردان

ماجرای فرهادی و مسیح‌زاده، یک داستان تمام‌عیار است. داستانی دراماتیک، چندلایه، همراه با التهاب و با شخصیت‌هایی که تو را مردد می‌کنند منفی‌اند یا نه و اگر هستند، تا چه اندازه. داستانی درگیرکننده که در پایان، این تو هستی که باید در جایگاه قاضی بنشینی و شخصیت‌ها را در یک محکمه جلوی خودت ردیف کنی و به قضاوت بپردازی. این هم کار دنیاست! داستانی که به وجود آمده، بی‌شباهت به داستان‌های خود اصغر فرهادی، یا به بیان بهتر داستان‌هایی که اصغر فرهادی آن‌ها را دوست دارد، نیست. داستانی با پایانی درگیرکننده و شخصیت‌هایی که دائم بین قعر و قله، در نوسانند؛ مثل رحیم، کارکتر فیلم «قهرمان».
یک سکانس از زندگی آقای کارگردان

جواد شاملو
ماجرای فرهادی و مسیح‌زاده، یک داستان تمام‌عیار است. داستانی دراماتیک، چندلایه، همراه با التهاب و با شخصیت‌هایی که تو را مردد می‌کنند منفی‌اند یا نه و اگر هستند، تا چه اندازه. داستانی درگیرکننده که در پایان، این تو هستی که باید در جایگاه قاضی بنشینی و شخصیت‌ها را در یک محکمه جلوی خودت ردیف کنی و به قضاوت بپردازی. این هم کار دنیاست! داستانی که به وجود آمده، بی‌شباهت به داستان‌های خود اصغر فرهادی، یا به بیان بهتر داستان‌هایی که اصغر فرهادی آن‌ها را دوست دارد، نیست. داستانی با پایانی درگیرکننده و شخصیت‌هایی که دائم بین قعر و قله، در نوسانند؛ مثل رحیم، کارکتر فیلم «قهرمان».
همه‌چیز از همین فیلم شروع شد؛ فیلمی که به نحوی اسرارآمیز داستان خود را با داستان کارگردانش انطباق داد. اتفاقی که هرگز نمی‌افتاد اگر اصغر فرهادی خود را نویسنده این فیلم معرفی نمی‌کرد یا اگر در تیتراژ، جایی به یک اسم اشاره می‌شد: آزاده مسیح‌زاده. 
اصغر فرهادی از معدود کارگردان‌هایی است که در ایران موفق شد به مقام سلبریتی بودن دست یابد. کارگردان‌های معروف نیز پیش از او زیاد بوده‌اند که در دل بخشی از جامعه عمدتا هنردوست، جایگاهی ویژه داشته باشند. کارگردان‌هایی مثل عباس کیارستمی و دیگران. اما فرهادی به شهرتی فراگیر و محبوبیتی بی‌سابقه دست یافت که تنها منحصر به قشر سینمادوست و پیگیر هنر هفتم نیز نمی‌شد. این رخداد علاوه‌بر سبک او در سینمای ایران، بسیار وابسته به جایزه‌های خارجی این کارگردان نیز می‌شود. خصوصا جایزه اسکار برای فیلم «جدایی نادر از سیمین». جوایز متعدد خارجی فرهادی او را تبدیل به یک سلبریتی و حتی برای برخی، تبدیل به یک قهرمان ملی کرد. این در حالی است که بسیاری دیگر او را به چشم یک خائن یا وطن‌فروش می‌شناختند؛ کسی که در فیلم‌هایش تصویری سیاه و زشت و دوست‌نداشتنی و ترحم‌انگیز از ایران پیش چشم دنیا به نمایش می‌گذارد. اصغر فرهادی شاید به دلیل همین اتهام سیاه‌نمایی، خواسته یا ناخواسته تبدیل به یک کنشگر سیاسی هم شد. عمده کنشگری سیاسی فرهادی، ضد جمهوری اسلامی و البته ضد منافع ملی ایران بود. شاهکار این کارگردان در حوزه منافع ملی، بیانیه‌ای است که از او در نیویورک تایمز به چاپ رسید، وقتی به دلیل دستور ترامپ، اتباع هفت کشور مسلمان از ورود به خاک آمریکا منع شده بودند. آنچه به ذهن می‌آید این است فرهادی در این متن، احتمالا ترامپ و تصمیم او را تخطئه می‌کند اما آنچه رخ داد این بود که حتی در این موقعیت هم به کشور خود لگد می‌زند: «تندروها علی‌رغم جنگ‌ها و دعواهای سیاسی‌شان در همه جای دنیا، بسیار شبیه به هم به جهان می‌نگرند. آن‌ها برای درک جهان چاره‌ای ندارند جز تقسیم آن به دو بخش ما و دیگران تا همواره با ساختن تصویری هولناک از دیگران، مردم کشورشان را دچار ترس از آن‌ها بکنند. این فقط محدود به آمریکا نیست. در کشور من نیز تندروها اینگونه‌اند. سال‌هاست در دو سوی اقیانوس عده‌ای تندرو تلاششان بر آن است تا از مردم کشور مقابل تصویری غیرواقعی و هولناک بسازند و از تفاوت‌های بین ملت‌ها و فرهنگ‌ها اختلافات، و از اختلافات دشمنی‌ها، و از دشمنی‌ها ترس ایجاد کنند. ترس مردم ابزار مهمی‌ست برای توجیه افراطی‌گری و تندروی صاحبان ذهن‌های بسته.»
با تمام این مواضع، اپوزیسیون هم هیچ گاه از فرهادی راضی نبود و او را همواره متهم به وسط‌‌بازی می‌کرد. در واقع فیلم ساختن به نام جمهوری اسلامی ایران و برنده شدن آن فیلم در جشنواره‌های بین‌المللی، گناهی نبود که اپوزیسیون ایران‌ستیز نظام جمهوری اسلامی، بخواهند به راحتی از آن درگذرند. چراکه این جماعت اساسا به کم راضی نیستند. اینکه مدام در مواضعت به نظام حمله کنی برای اپوزیسیون کافی نیست بلکه باید ز ایران و ایرانی برآری دمار تا این جماعت تو را از خودشان بدانند. به زعم آن‌ها، اصغر فرهادی در جشنواره‌های خارجی نام ایران را بالا می‌برد؛ چه غلط‌ها!
وضعیت دشواری به نظر می‌رسد. گروهی تو را به دلیل سیاه‌نمایی خائن و وطن‌فروش می‌دانند و گروهی دیگر به دلیل جوایز خارجی، تو را «آدمِ نظام» می‌خوانند. اما اصغر فرهادی هنوز برای بسیاری یک بت است؛ یک کارگردان کاربلد و حرفه‌ای که لابد بهترین کارگردان ایرانی است و کشورش را سربلند ساخته. بسیاری از اهل سینما، آرزوی او و جایگاه او را داشتند و پایگاه مردمی اصغر فرهادی هم جدی بود. 
ماجرای فیلم قهرمان و ادعاهای پی در پی در مورد خدشه‌دار بودن اطالت ایده‌های داستانی این کارگردان، مهم‌ترین دست‌اندازی است که او در زندگی هنری خود به آن برخورده. ادعاهایی که شکلی شبیه جنبش می‌تو پیدا کرده و کم وکم به تعداد آن‌ها افزوده می‌شود. 
ما از اینکه این کارگردان نام‌آشنا با حرف و حدیث‌هایی مواجه شد خوشحالیم؟ به دلایل متعدد نه. یک دلیل این است که از اساس سقوط چهره‌هایی که برای مردم محترمند، اعتماد و انسجام اجتماعی را خدشه‌دار می‌کند. دلیل دیگر این است که دشمنان ایران چنان عنودند، که حتی چهره‌ای چون فرهادی را که خود نیز درکی از منافع ملی ندارد و حتی وقتی آمریکا راهش نداده به کشور خودش بد و بیراه می‌گوید بر نمی‌تابد و معلوم نیست با زیر سؤال رفتن فرهادی، دشمنان ایران اسلامی خرسند می‌شوند یا غمگین. اما در این میان یک نکته امیدبخش و راضی‌کننده وجود دارد و آن شکستن یک بت است، بتی که با چند فیلم و چند جایزه خارجی ساخته شده و بر مبنای همین متاع اندک، یک نفر می‌تواند بر خلاف منافع ملی کشورش گام بردارد. 
اگر بخواهیم مضرات و آسیب‌های این بت بودن را توضیح دهیم، ناچاریم یک سکانس از ماجرای فرهادی و قهرمان را تعریف کنیم. این داستان، برآمده از گزارش مفصل مجله نیویورکر در مورد ادعای متعددی است که به سرقت ایده توسط اصغر فرهادی اشاره کرده‌اند. 
آزاده مسیح‌زاده، هنرجوی کارگاهی با تدریس اصغر فرهادی است. خروجی کار مسیح‌زاده، مستندی است که فیلم‌نامه و طرح آن، عینا در فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی تکرار می‌شود. این سکانس، حاوی گفت‌وگویی بین فرهادی و مسیح‌زاده است که دو نفر دیگر نیز شاهد آنند. در این گفت‌وگوی دوستانه، فرهادی پیشنهاد بازی در فیلم «قهرمان» را به مسیح‌زاده می‌دهد که او نمی‌پذیرد. در پایان، فرهادی یک برگه جلوی مسیح‌زاده می‌گذارد و از او می‌خواهد پای آن را امضا کند. مسیح‌زاده ابتدا آن را یک برگه قرارداد می‌پندارد اما در آن نوشته بود: 
اینجانب………. فرزند……….. دارای شماره ملی ……… ساکن…….. بدینوسیله با سلامت کامل جسمی و روحی و با رضایت کامل اعلام می دارد که فیلم مستند «همه برنده‌ها، همه بازنده‌ها» که بین سال های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۸ تولید شده است، بر اساس آثار آقای اصغر فرهادی ساخته شده است و با پیشنهاد و ایده‌ای که ایشان در کارگاه مستندسازی خود به اشتراک گذاشت.
نیویورکر ادامه این داستان را اینگونه می‌نویسد: «مسیح زاده
 گفت یک لحظه احساس کرد نمی‌تواند نفس بکشد: «دستم را بلند کردم و گفتم: آقای فرهادی! شاید بتوانیم در این مورد صحبت کنیم!» فرهادی گفت: «خب فعلا امضا کن و شماره ملی‌ات را بنویس تا بتوانیم برای شما بلیط هواپیما شیراز بخریم». مسیح‌زاده از او پرسید: «آقای فرهادی! «قهرمان» به مستند من مربوط است؟» فرهادی گفت که او قبل از اینکه مسیح‌زاده فیلمش را بسازد، قهرمان را نوشته است».
وقتی مسیح‌زاده به تردید ادامه داد، فرهادی گفت تمام روز را تدریس کرده است – خسته بود و او داشت وقت سه نفر را تلف می کرد. مسیح‌زاده می‌گوید: «فرهادی مدام تکرار می کرد که این یک کاغذ ساده بین ماست». مسیح زاده
 شروع به کپی کردن بیانیه کرد اما دستش می‌لرزید و مدام اشتباه می‌کرد. وقتی بالاخره آن را تکمیل و امضا کرد، می‌گوید شفیعی به او گفته است: «لطفا برو. آقای فرهادی کاملا خسته است.» (فرهادی و شفیعی با روایت مسیح‌زاده از این دیدار مخالفت می کنند. فرهادی به من گفت که چون شایعات زیادی در دنیای سینمای ایران وجود دارد، می خواهد بیانیه‌ای برای روشن شدن منشأ ایده داشته باشد تا سوءتفاهم پیش نیاید. شفیعی می‌گوید: آنقدر گفت وگو دوستانه بود که بعد از رفتن مسیح‌زاده، بخت‌آور گفت: چه دختر خوبی!». شیروان، همکلاسی مسیح‌زاده، آن روز قصد داشت او را به خانه برساند. او به من (گزارش‌نویس نیویورکر) گفت: «یادم است مسیح‌زاده وقتی وارد ماشین شد گریه می‌کرد.وقتی پشت چراغ قرمز متوقف شدند، مسیح زاده شروع به بازگویی اتفاقات کرد و گفت فرهادی بت اوست».
همه ماجرا را نقل کردیم تا به همین واژه بت برسیم. بت‌سازی ایرانی‌ها از سلبریتی‌ها و برخی از اصحاب هنر، ملت ایران را تبدیل به مسیح‌زاده می‌کند وقتی با دست خود، گواهینامه‌ای را امضا می‌کند که خود می‌داند یک دروغ آشکار است. کسی دوست ندارد اصغر فرهادی زمین بخورد، اما باشد روزی که این بت‌ها که از آبشخور روشنفکری و طبقه متوسط ارتزاق می‌کنند، شکسته شوند.

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای یک سکانس از زندگی آقای کارگردان بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.