کمال‌گرایی با تنگ‌نظری جمع نمی‌شود - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 26809
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۸:۱۹ |
حاج‌قاسم مثل مولایش قسیم است

کمال‌گرایی با تنگ‌نظری جمع نمی‌شود

 چگونه دوست داشتن یا نداشتن کسی، معیار بهشتی یا جهنمی شدن مردمان می‌شود؟ یا درست‌تر، دوست داشتن یا نداشتن چه انسانی آن‌قدر اهمیت می‌یابد که تبدیل به اصلی‌ترین شاخص شناخت و تفکیک انسان‌ها می‌گردد؟
کمال‌گرایی با تنگ‌نظری جمع نمی‌شود

جواد شاملو
 چگونه دوست داشتن یا نداشتن کسی، معیار بهشتی یا جهنمی شدن مردمان می‌شود؟ یا درست‌تر، دوست داشتن یا نداشتن چه انسانی آن‌قدر اهمیت می‌یابد که تبدیل به اصلی‌ترین شاخص شناخت و تفکیک انسان‌ها می‌گردد؟ لبخند یک نفر چگونه باید باشد که اگر کسی دوستش نداشت، اگر کسی دلش با آن نرفت، جایگاهش جهنم باشد؟ و یا اخم کسی چگونه باید باشد که تنها نصیب جماعت جهنمی بشود؟ شاید بتوان محبت به حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را مؤکدترین محبت در سخن نبی اکرم و اهل بیت علیهم‌السلام دانست؛ عشقی واجب، تکلیفی بر دوش دل. اما آیا چنین عشقی یک دستور از بالاست یا حادثه‌ای بی‌اختیار؟ آخر ما عشق را به خصلت بی‌اختیار بودن، سرکش بودن و دستورناپذیر بودنش می‌شناسیم. چگونه یک عشق که ماهیتا پدیده‌ای غیر ارادی است این‌همه در ادبیات متقن دینی ما پژواک می‌یابد؛ که شافعی، از اعاظم مسلم اهل سنت‌ را به سرودن این شعر وا می‌دارد: «علی حبه جُنة، قسیم النار و الجَنة، وصی المصطفی حقا، امام الأنس و الجِنة»؟ واژه‌ قسیم در مصرع دوم از روی قرائن جمله و نه به دلایل دستوری صفت علی است. هرچند به لحاظ دستور زبان عربی می‌تواند صفت حب نیز باشد، اما با اندک تعمقی می‌توان دریافت که نه تنها به لحاظ قواعد زبانی، بلکه از لحاظ محتوایی هم قسیم می‌تواند علاوه بر نام امیرالمؤمنین علیه السلام، صفت حب نیز   باشد. اما پیش از آن‌که این مطلب را در وسع خود باز کنیم خوب است توضیح دهیم که میان این‌همه آیه و حدیث و روایت و این تعداد مطالب علمای شیعه، چرا از شعر شافعی سنی‌مذهب که با وجود‌اذعانی چنین صریح بر حقانیت مولای موحدان، به طرز معماگونه‌ای بر مذهب خود می‌ماند استفاده کرده و بر آن تعمق می‌کنیم؟ اول به آن دلیل که «خوشتر آن‌که سر دلبران، گفته آید در حدیث دیگران»، دوم آن‌که این شعر شافعی گویی مروری است جامع و موجز بر احادیث و روایات و اخبار و تواریخ مربوط به حضرت امیر صلوات‌الله علیه! و بله، در این شعر به لحاظ معنایی چندان تفاوتی نمی‌کند بگوییم علی علیه‌السلام قسمت‌کننده‌ جهنم و بهشت میان خلق است، یا عشق او‌. چراکه واژه‌ جُنة در مصرع اول به معنای سپر صفت حب است و این سپر در برابر چیزی جز آتش دوزخ نمی‌تواند باشد و همین مضمون نیز برآمده از احادیث است. هر دوی این‌ها در احادیث با همین ویژگی جدا کننده‌ جهنمی از بهشتی تعریف می‌گردند. از یک سو رسول خداصلی الله و علیه و آله  می‌فرماید: «حتی انبیا بی حب علی پا به بهشت نمی‌گذارند.» و در جای دیگر در حدیث نبوی ارزشمندی خطاب به امیرالمؤمنین‌ علیه السلام، صرحتا این دو را کنار یکدیگر می‌گذارد. ابتدا می‌فرماید: «خدا کلیدهای بهشت را به دست تو می‌سپارد.» و سپس اعلام می‌دارد: «تو دوستانت را به بهشت و دشمنانت را به جهنم می‌بری.» بر این مبنا امیرالمؤمنین علیه السلام قسیم بهشت است میان دوستانش و قسیم جهنم است میان دشمنانش. او هم قسیم است و هم معیار تقسیم…
حال بازگردیم به سؤال اول. این چگونه عشقی است که دین ما اینگونه برایش خط و نشان می‌کشد؟ آیا این محبتی است کمیاب که تنها انسان‌های معدود و محدودی به آن دچارند؟ آیا این عشقی است که به علت دیریاب بودن و خاص بودنش نیاز دارد دین برایش از بهشت و جهنم بترساند؟ یا اینکه این عشقی است که از فرط بی‌اراده بودنش، از شدت همه‌گیر بودنش و بدیهی بودنش و نه تنها الهی، که انسانی بودنش دین آن را خط قرمز قرار می‌دهد؟ واضح است عشق کسی که یکی از سران جناح مقابل فکری‌اش یعنی شافعی اینگونه برایش شاعری می‌کند و شخصیت مهم دیگری چون ابن ابی الحدید باز هم در جناح مقابل، قریب به این مضمون را می‌گوید: «علی کسی است که دشمنانش از سر عداوت و دوستانش از سر تقیه فضائل او را مخفی کردند و باز شرق و غرب عالم پر از فضائل اوست.» که از این دست اقرارها بسیار است؛ از نوع عشق دوم است. عشقی جهان‌نورد و جهان‌گشا. عشق علی بدیهی است، بی‌اختیار است، برنده است، خنجری که حتی با سنگ‌ها هم آشناست و از همین جهت خط قرمز است. به عبارت دیگر این یکی از جهات خط قرمز بودن آن است. اساسا دین خط قرمزها را به عنوان احکام قرار می‌دهد. احکام و خط قرمزهای دین حداقل‌هایی که یک انسان باید داشته باشد را تعیین می‌کنند. نه اینکه عشق مولا عشقی حداقلی باشد در پایان متن می‌گوییم این عشق چگونه هم حداقل است هم حداکثر که امیر مؤمنان کوهی است که وسعت دامنه‌اش منافاتی با رفعت قله‌اش ندارد. که خورشید هم ندیدنش محال است و هم دیدنش. شدت نور آن ندیدنش را محال می‌کند و درخشش آن به حدی است که چشم یارای نگاه کردن به آن را ندارد  و دین از سر مهربانی دیدن یا ندیدن خورشید را معیار کور یا بینا بودن آدمیان قرار داده.
عشقی تبدیل به خط قرمز می‌شود که صاحب آن خط قرمز‌هایش را در کریمانه‌ترین جای ممکن گذاشته باشد. به نظر من این مقام از آن کسی است که آغوش لبخندش تا جایی که ممکن باشد باز است و قفل اخم به چهره‌اش تنها پس از شکسته شدن قرمزترین خط‌ها زده می‌شود. آن کسی «قسیم النار و الجنه» می‌شود، که سرخی خط قرمزها از خون اوست! کسی که خونش مرزهای لازم و بی‌چون و چرا را سرخ کرده اما درون آن مرزها عرصه‌ سبز صلح و تسامح و تبسم اوست. کسی که تنها جایی را به عنوان خط قرمز خودش تعیین کرده که می‌تواند جانش را آنجا بگذارد. تا قبل از آن خط قرمز عرصه محبت اوست و از بعد آن عرصه غضبش. خط قرمز او جایی است که با خود می‌گوید: «اینجا دیگر قتلگاه من است؛ از این جا به بعد دیگر زندگی را نمی‌خواهم.» اصلا معنای خط قرمز شاید همین است؛ حدی که بهای تجاوز به آن خون ماست! افرادی این‌چنین، محبتشان بدیهی می‌شود؛ راز عزت در همین اجتماع نقیضین است. در همین گشودگی مرز ناپیدای لبخند و تنگی بازنشدنی اخم. وسعت رحمت و شدت غضب. کنار هم نشستن این به ظاهر تناقض‌ها است که این درجه از زیبایی را در انسان پدید می‌آورد و اینگونه او را دوست‌داشتنی می‌گرداند. و شگفت آن‌که زیبایی می‌تواند به جایی برسد که آدم‌ها را تقسیم کند! به کور دل و بصیر! به عاقل و جاهل، آنهم از نوع تقصیری. و در نهایت به بهشتی و جهنمی…
چنین کسی حتی اگر مانند حضرت امیرالمومنین علیه السلام خود در قله‌های کمال باشد؛ می‌داند که از خط قرمز‌ها تا نقطه‌ کمال فاصله بسیار است و مرزهای رعایت‌کردنی زیاد؛ همچون تنه‌ یک درخت که دایره‌های تو در تو تا رسیدن به یک نقطه‌ی مرکزی ادامه دارند؛ پس انتقادات فراوان دارد، به عدد تمام آن دایره‌های تو در تو، اما محکوم نمی‌کند؛ محکوم کردن برای آن‌طرف خط است. او کمال‌گرا است، تمامی نقص‌ها را می‌بیند و برای اصلاح آنان می‌کوشد اما به نظرش می‌رسد اینکه هر کسی را، هر پدیده‌ای را، هر قشری را به خاطر نقص‌هایش طرد کنیم، اینکه بگردیم به دنبال نقصی تا محکوم کنیم عین نقص‌گرایی است. اینکه برای ما وجود نقص‌ها مهم‌تر باشند از وجود کمالات، کمال‌گرایی است یا نقص‌گرایی؟ این کمالاتی که می‌گوییم بخشی از همان واقعیت‌هایی هستند که رهبر انقلاب می‌گویند کمال‌گرایی بدون در نظر گرفتن آن‌ها خیال‌پردازی و توهم است. اینکه به علت نرسیدن به مقصدها، مسیرها را نفی کنیم؛ شوق رسیدن داشتن است یا سکون‌خواه بودن؟ و اینکه در همه‌چیز کمال‌گرا باشیم، یعنی که فرض بگیریم کمال همه‌چیز را می‌دانیم؛ کمال‌گرایی است یا خودکامل‌پنداری؟! تنگ‌نظری با کمال‌گرایی جمع نمی‌شود. کمال‌گرایی آنجا خودش را نشان می‌دهد که تا چه میزان حاضریم جانمان را بر سر خط قرمز‌هایمان بدهیم. و نیز آنجا که تا چه میزان حاضریم موجودات ناقص را محض خاطر خوبی‌هایشان، آن خوبی‌هایی که از مسیر درست، ولو دراز، خبر می‌دهند طرد نکنیم. کمال‌گرا، اندک‌نشانه‌ای از کمال را در هوا می‌قاپد اما از معیارهایی که درست و غلط بودن مسیر را روشن می‌کنند کوتاه نمی‌آید.
چنین کسی شوق لبخندش بر دل‌ها واجب است؛ همان‌گونه که خوش‌آمدن عطر گل یاس بر هر شامه واجب است. عاشقی اینجا دیگر یک فضیلت نیست؛ بلکه یک ضرورت است. خدا انواری چون مولای ما امیرالمومنین، حضرت علی ابن ابی‌طالب علیه الصلوات و السلام را آفرید که کار جدا کردن مردم از یکدیگر راحت شود. یعنی آن‌چنان شدت و رحمت، اخم و لبخند و جنگ و صلح را در آنان ترکیب کرد و مزج نمود، چنان لطفی به نگاه آنان بخشید و چنان دریایی به دستان‌شان و چنان آسمانی به لبخندشان و چنان شهابی به برق شمشیرشان و چنان رقصی به نبردشان و چنان شیری به غیرت‌شان، که کسی که محبت آن‌ها را به دلش ندارد در پیشگاه خود مردم رسوا گردد. هم‌چنان که شهید دوران ما، حاج‌قاسم سلیمانی معیار صاف و دقیقی است برای شناخت مردم و از هم تفکیک کردن مردم. چراکه خود او بیشترین کسی بود که از تفکیک‌‌های نابه‌جا بر حذر بود. خود او تا جایی که ممکن بود مرزها را برداشت و خط قرمزهایش را درست جایی تعریف کرد که آن‌سویش جز شیاطین و دشمنان خونی ملت ایران، اسلام، انقلاب و ولایت کسی نبود. و این هنر او بود که نشان دهد امروز دشمنی با به قول خودش خامنه‌ای عزیز، که این خامنه‌ای عزیز گفتن از زبان او از صد لقب پس و پیش حماسی‌تر و عاشقانه‌تر است هم دشمنی با ملت ایران است و هم دشمنی با امت اسلام. این هنر او بود که دشمنان را یک‌کاسه کند. او نه تنها مرز‌های در وهله‌ نخست بی‌اهمیت داخل را برداشت؛ دشمنان را نیز یکپارچه نمود! با مرزبندی دقیقش سر و ته یک کرباس بودن دشمن را فاش کرد چراکه خط قرمزهای او با یکدیگر منطبق بود. حاج‌قاسم نیز مانند مولایش قسیم است. قسیم ایران‌دوست و بی‌وطن! قسیم انقلابی‌ و ضدانقلاب‌! قسیم صلح‌دوست و جنگ‌طلب‌! قسیم عاشق و دل‌مرده! قسیم باسواد و بی‌سواد! قسیم عدالتخواهان و خوارج! قسیم اسلام انقلابی و اسلام آمریکایی! و بله! در نهایت قسیم بهشت و دوزخ…دوست داشتن شاه مردان، فاتحة‌الکتاب قرآن، سوره‌ توحید موحدان، حضرت علی مرتضی و کسانی که هر کدام به قدر وسع دنبال‌روی قدوم مبارک اویند؛ هم حداقل است و هم حداکثر. حداقل به این معنا که آنقدر بدیهی است که دامن بی‌معرفت‌ترین‌ها را هم می‌گیرد و حداکثر از آن جهت که ارباب معرفت نیز عشقی بالاتر از آنان نمی‌یابند. 
هرچند شیطان انسان‌هایی چنین را نیز محل فتنه و شبهه می‌گرداند، اما فتنه در حول آنان مصاف غبار و خورشید است؛ یعنی که جز با مدد مریض بودن چشم‌ها، توفیق نمی‌یابد.

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.