چمران فراتر از نظم
جواد شاملو
یکی از صحنههایی که همیشه توی ذوقم میزند و حالم را میگیرد؛ صحنه باغچههای مصنوعیای است که با نظم و ترتیب خاصی ساخته میشوند. درختهای کاجی که با ماشینهای حرس، به طور منظم و تمیز مخروطی شدهاند و درست در یک ردیف کاشته شدهاند. چمنهایی که مثل موکت گسترده شدهاند؛ شمشادهایی که حتی یک شاخهشان از دیگری بلندتر نیست. کسانی که این جور فضاهای سبز را درون بافت شهری طراحی میکنند؛ به زعم خویش چیزی را به طبیعت میبخشند که طبیعت از آن محروم است: نظم. طبیعت جلوههای فوق منظم بینظیری هم دارد اما در مجموع نوعی اغتشاش و بینظمی در آن به چشم میخورد. یک برگ چنار، از نظمی ریاضی تبعیت میکند اما یک درخت چنار سرشار از بینظمی است. یک شاخه به سمتی رفته و شاخهای به سویی دیگر. از وسط تنه درخت، تنه دیگری جدا شده و درست مخالف آن حرکت کرده. یک شاخه گردنافرازی کرده و از همه شاخهها کشیدهتر شده. طبیعت سرشار از نافرمانی است. یک جوی طبیعی به مسیری مستقیم میرود اما نه در یک پارهخط؛ بلکه در منحنیهایی پراعوجاج که آب گویی در آن میرقصد. ابرها در آسمان از هیچ الگوریتم منظمی پیروی نمیکنند بلکه با بازیگوشی و شوخطبعی تمام؛ آسمان یکپارچه آبی را دست میاندازند و در آن میرقصند. یک طیف رنگ را اگر به ترتیب از کمرنگ به پررنگ کنار هم بگذاریم؛ یک اثر منظم ساختهایم اما اگر همین طیف را مثل یک نقاش با هم درآمیزیم؛ یک هارمونی خلق کردهایم؛ یعنی نظم زیبا، یعنی چیزی فراتر از نظم.
مصطفی چمران؛ نه تنها در سبک رزم بلکه در سرتاسر زندگیاش از نوعی بینظمی پیروی میکرد و با نوعی بینظمی بر مداری شدیدا واحد و بیتغییر میگشت. سرگیجه میگیریم وقتی زندگینامه شهید چمران را مرور میکنیم. در نگاه اول شخصیتی سرگردان مییابیم همچون یک طفل گمشده در کوچه و
پس کوچههای شهر. قدری دقیقتر شویم؛ یک مادر سرگردان مییابیم که به دنبال کودکش میگردد؛ هر لحظه از جایی سر در میآورد اما تنها بچهاش را پیش چشم دارد و تنها به او فکر میکند؛ گویی روحش توسط کودک تسخیر شده.
نشستن پای درس طالقانی و مطهری در نوجوانی، ریاضی خواندن در دبیرستان و فیزیک خواندن در دانشگاه؛ کار حزبی و تشکیلاتی سیاسی؛ دکترای فیزیک در آمریکا گرفتن؛ خانواده ساختن، ناگهان سر از مصر و آموزشهای چریکی درآوردن به ایران بازگشتن و به لبنان رفتن، طلاق گرفتن و دوباره ازدواج کردن، در لبنان درس دادن و جنگیدن، نقاشی کشیدن و شعر گفتن و نوشتن؛ در ایران وزیر دفاع و وکیل مردم شدن؛ در کردستان و جنوب جنگیدن. عرفان، علم، سیاست، هنر، رزم، همه یا به نحو خوب و یا به نحو عالی در یک نفر و در یک زندگی و در چهل و نه سال؟ آن هم در دورانی که آدمها هیچ چیز را بیشتر از این نمیخواهند که یک زندگی پیشبینیپذیر، امن، آرام، منظم و روتین داشته باشند که همهچیزش طبق برنامه باشد.
از نظمهای دقیق و بیخدشه در تحصیل به بینظمی در زندگی و در نهایت رقم زدن یک نظم فراگیر بر محور عرفان، عشق، عقیده و وظیفه، همان خصلتی بود که از چمران یک انسان فرامنظم، یک هارمونی و نظم هنری و منسجم ساخته بود.
تن گرایش به نظم عادی و آسایش روتین دارد اما روح سرکش و عصیانگر است؛ خصوصا روح عاشق. مجنون به بیابان میرود چون نمیخواهد چیزی محدودش کند در پرسه زدن، در این سو و آن سو رفتن و به دور خود چرخیدن؛ در آنجا آزاد است که سرگردانی روحش را پاسخ گوید. آنچه در زندگی شهید چمران هر روز تکرار میشد غم بود و اشک. غم و اشکی که نه در آمریکا نه در لبنان و نه در ایران دست از گلویش نکشید. آن عادتی که چمران آن را ترک نکرد، محو طبیعت شدن بود. غاده همسر لبنانی دکتر میگوید در شهر جنگ بود و صدای تیراندازی میآمد، مصطفی چشم به غروب دریا دوخته بود و اشک میریخت. این عادت از جنگ با کتائب لبنان به جبهههای جنوب ایران کشیده شد و صحنه رازگویی شهید با آن گل آفتابگردان را رقم زد. بینظمی شهید چمران، از بیعزمی نیست که از شدت اراده است. دکترای فیزیک را با موفقیت میگیرد و در مصر بهترین کارآموخته دوره چریکی میشود و وقتی هم که او را در قامت نماینده مجلس میبینیم، یک شخصیت پارلمانی حرفهای میبینیم که خطابه هوشمندانهاش رسما ارتش مملکت را از زیر دست امثال آقای روحانی نجات میدهد. بینظمی شهید چمران از بیهدفی نیست، از قدرت و عظمت هدف و میل او به هدف است که از او رهروی سرگردان و آفتابگردانصفت ساخته است.
شهید چمران واژه نظم در سبک زندگی مدرن را که از حیات مردابی راکد میسازد و انواع بحرانهای معنایی و غایی را گریبانگیر افراد میکند زیر سؤال میبرد و موفقیت مصطلح زندگیهای امروز را هم به سخره میگیرد. همانگونه که استاد دل بستن است، استاد دل کندن است. برای بچه مردهاش شعر میگوید و ناگهان بچههای دیگرش را رها میکند؛ هر روز تخت خواب همسرش را با دست خود مرتب میکند و خود برایش قهوه دم میکند اما او را هم رها میکند. همنشینی زیبای تضادها همان خصلت هارمونی است. همان خصلتی که باعث میشود صدای زیر در یک قطعه موسیقی درست بعد از صدای بم بیاید و زیبایی ایجاد کند. هارمونی یا نظم زیبا از یک مرد نظامی، مردی میسازد چنان لطیف که همسرش تا مدتها متوجه مو نداشتنش نشود. همسری که سر ظاهر مردها سختگیر بود و خواستگارانی را درست به همین دلیل رد کرده بود. بعد از این ماجرا امام موسی صدر از چمران میپرسید «چه کردی که غاده تو را ندید؟» یک مرد چگونه میتواند زنی را به عالم رؤیا و اندیشه ببرد که او ظاهرش را نبیند؟ رهبر انقلاب در دیدار به مناسب رحلت حضرت امام همین امسال سخن از این گفتند که امام خمینی حماسه را با عرفان در آمیخته بود؛ اگر بخواهیم برای این سخن یک تابلو معرفی کنیم، تصویر دکتر مصطفی چمران است که فانسقه به کمر، لباس خاکی به تن و کلاش در دست؛ دارد آفتابگردانی را نوازش میکند.
شهید چمران نظمی را داشت که یک انسان باید داشته باشد. نظمی تابع روح. این به آن معنا نیست که هر کس از این شاخه به آن شاخه نپرید آسایشطلب است. امثال علامه میرحامدحسین و علامه امینی که عمرشان را پای اثبات غدیرو ولایت حضرت امیر متمرکز و ممحض کردهاند نیز مصداق همین هارمونیاند چه آنها نیز در وادی اندیشه سرگردانی کشیدهاند؛ در بیابان خودشان مجنون بودهاند و لیلیشان اینگونه میطلبیده. شهید چمران در دورانی که آرزوی آدمها آسایشی رکودآلود است؛ رودخانه زلالی بود که سرانجام به دریای خمینی متصل شد. حضرت امام او را برای خود و برای تمام مسئولین و علاقهمندان انقلاب حجت میداند و در پیامی که به مناسبت درگذشت او صادر میکند، مینویسد: «او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر. و اما، ما میتوانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.»
جواد شاملو , شهید چمران
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.