پتک دشمننشناسی
جواد شاملو
تلخیاش نمیرود. الان چندین و چند روز گذشته، اما دلم هنوز در سهشنبه شب مانده. اما اینکه عدهای ولو معدود از باخت کشورشان از دشمنشان ولو در فوتبال خوشحال شوند، یک نفرش هم زیاد است. امیدوارم هیچ مادر شهیدی آن خوشحالیها را نشنیده باشد و هیچ جانبازی که سالهاست به دردی یا نقصی خو کرده از این مسائل بو نبرده باشد. امیدوارم هیچ استاد تاریخی که جز به تاریخ وطن به چیز دیگری دل نداده و ماجراهای تاریخ معاصر از قحطی بزرگ گرفته تا گلستان و ترکمانچای و هرات و بحرین و امیر و مدرس و فاطمی و مصدق و گوهرشاد و ژاله، مثل بختکی بر سینهاش سنگینی میکند آن سر وصداها را نشنیده باشد و هیچ نوجوان پاکفکری که تازه تاریخ مادها و پارسها و پارتها را خوانده و با عشق ایران آشنا شده و ذوق آن دارد که ریشه تمام پیشرفتهای بشری را در هخامنشیان بیابد. امیدوارم مسافری که پس از سالها از خارج برگشته و از پایان دلتنگی برای خانواده و کشورش در شعف است و در همان فرودگاه امام خمینی آسمان را نگاه کرده تا بار دیگر گواهی دهد آسمان همه جا یک آسمان نیست، این قیل و قالها را نشنیده باشد. ای کاش منی هم که از بیست و چهار ساعت قبل از آغاز بازی آرام و قرار نداشتم، این اصوات زشت را نمیشنیدم. افسوس که «دشت بیفرهنگی ما، هرزه تمومه علفاش؛ خوب اگه خوب بد اگه بد، مرده دلای آدماش». واقعیت این است که ما کم کتاب خواندیم، کم شعر خواندیم، کم تاریخ خواندیم، کم فکر کردیم و درست فکر کردن را کم آموختیم، فلسفه را دست پایین گرفتیم، روشنفکر و خطیب کم داشتیم و دینمان را درست نشناختیم. کم فرهنگ کسب کردیم و کم برای خودمان هویت ملی ساختیم. دشمن را خوب نشناختیم و دوست را هم.
دین را، ملیت را، دوست و دشمن را رهبر آزادگان، حاجآقا ابوترابی شناخته بود.
حاجآقای قرائتی در خاطرهای نقل میکند: یک تیمی از غرب (صلیب سرخ) به عراق میآیند، به بغداد میروند، به اردوگاه سراغ اسرا میروند. هیئتی از غرب برای بازدید میآید. آن هیئت در اردوگاه به ابوترابی میرسد. همین آخوند… میگوید: در اینجا شکنجه هم هست یا نه؟ ایشان طفره میرود و میگوید: بالاخره هرچیزی هرجایی اقتضای خودش را دارد، پای تنور و زیر کرسی، گرم است. در برف سرد است. زندان زندان است و اردوگاه، اردوگاه است. اینجا که هتل نیست. هرچه میگویند: جواب ما را بده. اینجا شکنجه هست؟ این صدامیها شما را میزنند یا نمیزنند؟ هرچه میگوید ایشان طفره میرود. سرهنگی که مسئول شکنجه است آنجا ایستاده است. اینها میروند و سرهنگ صدامی به ابوترابی میگوید: من خودم شکنجه گر هستم. چرا نگفتی ترسیدی؟د ر جواب حجت الاسلام سیدعلی اکبرابوترابی میگوید: نه، من اگر میترسیدم که جبهه نمیآمدم. کسی که جبهه میآید و اسیر میشود… میگوید: پس چرا نگفتی؟ گفت: آخر اینها اروپایی هستند. آمریکایی هستند. غربیها مسیحی هستند. عراق کشور اسلامی است ولو صدام، جنایتکار است ولی عراق کشور اسلامی است. قرآن یک آیه دارد و آیهاش این است؛ اگر امشب شب اول ماه رمضان همین آیه را حفظ کنید من دست شما را میبوسم. «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ» یعنی هرگز خدا اجازه نمیدهد، «لِلْکافِرِینَ» کافرین هم میشناسید، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» مؤمنین هم میشناسید. «سَبِیلًا» یعنی راه، یعنی خدا اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند. اسلام اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند.باید کارشناس سیاسی، حقوقی، چه و چه… راه نفوذ است. خدا اجازه نمیدهد کفار بر مؤمنین نفوذ داشته باشند. اینها غربی و مسیحی هستند، من اگر میگفتم در عراق شکنجه هست، مسیحیها بر مسلمانها راه نفوذ پیدا میکردند. یعنی دکمه فشار پیدا میکردند، هان! پس خود اینها گفتند… چون کشور عراق است و عراق هم مسلمان است، خدا اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها نفوذ کنند و من اگر میگفتم اینجا شکنجه است، آنها هم نفوذ میکردند. یعنی دکمه فشار بر صدام پیدا میکردند. سرهنگ با سواد بود و عرب هم بود و یک سری تکان داد و «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» آیه قرآن است. خدا اجازه نمیدهد مسلمانها در قراردادهایشان، در تعهداتشان جایی را امضا کنند که کفار بر مسلمانها نفوذ کنند.
آنچه بعد از پیروزی آمریکا و انگلیس در برخی مناطق شاهد بودیم، هرچند کم بود اما اگر یک نفر هم از حلقوم خود فریاد طرفداری از آمریکا را سر میداد؛ نمیتوان او را نادیده گرفت و باید غیرت به خرج داد. این رفتار نه یک سیلی، که یک پتک بود که شدت دشمننشناسی عدهای را به ما میفهماند.
جواد شاملو
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.