معمای باکری - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 62558
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه, ویژه تاریخ انتشار : 25 اسفند 1400 - 6:59 |
با مرور شخصیت شهید مهدی باکری او را پیرو حقیقی علی اکبر امام حسین علیهما السلام می‌بینیم

معمای باکری

درباره حضرت علی اکبر علیه‌السلام، از خود آقا سیدالشهدا سلام الله علیه نقل است که «علی ممسوس فی ذات الله». این جمله عینا از حضرت رسول نیز نقل است اما این بار در شأن امیرالمؤمنین.
معمای باکری

جواد شاملو
درباره حضرت علی اکبر علیه‌السلام، از خود آقا سیدالشهدا سلام الله علیه نقل است که «علی ممسوس فی ذات الله». این جمله عینا از حضرت رسول نیز نقل است اما این بار در شأن امیرالمؤمنین. بعد از حدیث مشهوری که علی اکبر علیه السلام را از سه جهت که در اصل جامع تمام صفات است به پیامبر شبیه می‌کند؛ این جمله اباعبدالله نیز پرده از مقام بلند و نزدیک به امامت و ولایت حضرت علی اکبر بر می‌دارد. اما تأکید ما بر جوانی ایشان، تصور این عظمت روحی و عرفانی والهی او را اندکی برایمان دشوار می‌کند. جوانی رشید جنگاور و محبوب خانواده با شهادتی قهرمانانه و شدیدا مظلومانه، عمده تصویری است که ما از علی‌بن‌حسین علیهما السلام داریم. شخصیتی که حقیقت این علی اعلا را روشن نمی‌کند و او را به درستی به ما نمی‌شناساند. تعارف نداریم؛ برای ما تصور یک سالمند محاسن‌سپید عارف راحت‌تر از تصور یک جوان عارف است. پس کیست این جوان که در ذات خدا غرق شده و در آن ممسوس است و ما حتی نمی‌دانیم این دقیقا یعنی چه و هنگام شهادت، باز به نقل از پدر بزرگوارش به وصال محبوب خود می‌شتابد و در اصل پیر یک طریق است؟ 
همواره برای حل کردن معماهای بزرگ؛ باید از مثال‌های کوچک آغاز کرد. برای تدقیق تصویری که از ذوات مقدسه در ذهن خودمان می‌سازیم و بعضا از این تصویر از کودکی‌مان دست‌نخورده باقی می‌ماند؛ می‌توانیم به آدم هایی نگاه کنیم که اندک‌شباهت‌هایی به آن ذوات بی‌مانند پیدا کرده‌اند و به واسطه همین شباهت‌ها خود برای ما تبدیل به قله‌هایی دست‌نیافتنی شده‌اند. موسم جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس ما، موسم رویش آدم‌هایی چنین بود. میانگین سنی فرماندهان لشکر سپاه در زمان جنگ، بین بیست و پنج تا سی سال بوده است. حاج همت، شهید خرازی، شهید سلیمانی، متوسلیان، حسن باقری، کاوه، شهید باکری، شهید برونسی، ابراهیم هادی، برادران زین‌الدین و دیگر فرماندهان همگی در همین بازه سنی بوده‌اند. سن حضرت علی اکبر نیز در همین حدود بوده است. بیشترین سنی که برای حضرت ذکر شده بیست و هشت سال و کمترین، هجده سال است. می‌توان تخمین زد که احتمالا حضرت بالای بیست سال و پایین سی سال سن داشته‌اند. رابطه آن‌ها با امام خمینی نیز رابطه‌ای ولایتمدارانه توأم با عاطفه و محبتی به خصوص بوده است. از طرفی در این آدم‌ها نوعی فنا و سلوک دیده می‌شود. صرفا با آدم‌های خالصی طرف نیستیم که برای خدا بجنگند؛ بلکه آن‌ها همراه با خدا می‌جنگند؛ جنگ برای آن‌ها بهانه‌ای بیش نیست و قدر گوهر شهادت را که در این جنگ پنهان شده خوب می‌دانند. این خود یک معما است که این بلوغ از کجا پیدا شد که جنگ را به مسابقه‌ای برای عشق‌ورزی به خدا و اهل بیت تبدیل کرد. چگونه این‌همه زود آدم‌هایی تربیت شدند که هر شب در محوطه گردان بساط نماز شب برپا کنند و هر کس در گوشه‌ای با خدای خود در خلوت باشد؟ آدم‌هایی که از تمام شدن جنگ عزا بگیرند و به درستی درک کنند با جمع شدن سفره شهادت چه نعمتی را از دست داده‌اند. آدم‌هایی که به قول حضرت امام، وصیت‌نامه آن‌ها را باید علما و عباد بخوانند. این خمینی است! کسی که به گفته خود جوانی‌اش را پای اسفار ملاصدرا گذرانده؛ به ابن‌عربی و عرفان نظری او علاقه‌مند است و شاگرد استاد بزرگ اخلاق و عرفان، آیت‌الله شاه‌آبادی و استاد خیل عظیمی از اهل علم و عرفان است. چنین شخصیتی به هم‌مسلکان خود توصیه می‌کند: «این وصیت نامه‌هایی که این عزیزان می‌نویسند مطالعه کنید؛ پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند یک روز هم یکی از این وصیت نامه‌ها را بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید…» امام جای دیگر در در مقدمه‌ای که بر کتاب «پیام خون» از انتشارات بنیاد شهید انقلاب اسلامی مرقوم کرده‌ می‌گوید: «آنچه مقابل شماست جملاتی از وصیت های عده ‏ای
از شهدای انقلاب اسلامی است.
به راستی انسان را به یاد شهدای صدر اسلام می‏ اندازد. من شرمم می ‏آید که خود را در مقابل این عزیزان سرشار از ایمان و عشق و فداکاری به حساب آورم؛ آنان با عشق به خدای بزرگ به معشوق خویش پیوستند و ما هنوز در خم یک کوچه هم نیستیم.» آیا این جملات امام خطاب به علی‌ اکبرهای خویش ما را به یاد «علی ممسوس فی ذات الله» امام حسین علیه السلام نمی‌اندازد؟ ما با دیدن شهدای دفاع هشت‌ساله می‌توانیم قدری به شبه و شمای کلی شخصیت حضرت علی‌بن‌حسین علیه السلام نزدیک شویم. یکی از این دستاویزهای ما برای شناخت حضرت، شهید سی ساله‌ای است به نام حاج مهدی باکری که رهبر انقلاب از او به عنوان «عزیزی که کمتر وقتی است که یاد گرامی او از خاطر من برود. و چهره مؤمن او و دل خاضع و خاشع و روح سرشار از ایمان او و کلماتی که از این روح بر می‌خاست را فراموش بکنم.» جای دیگر رهبر گرامی به مکالمه شهید باکری و شهید کاظمی اشاره می‌کند که درست چند دقیقه قبل از شهادت باکری بود و باکری در آن به شکلی رمزگونه و رازآلود، در پاسخ به التماس‌های کاظمی برای برگشتن، به صفای خاصی اشاره می‌کند که در آن محیط هست. «کاشکی اینجا می‌شدی می‌دیدی چه جای باصفاییه… خلاصه وقت کردی بیا… بیا تماشا کن…». آقای باکری! احمد کاظمی چه چیزی را باید تماشا می‌کرد؟ تو در سخت‌ترین لحظات عملیات بدر در اطراف دجله در محدوده‌ای به نام «کیسه‌ای» در محاصره دشمن بودی. گیریم که نیزارهای اطراف رود بسیار زیبا بوده باشد که در آن حجم آتش و خون بعید می‌دانم از زیبایی آن‌ها چیزی باقی مانده باشد؛ اما مگر نیزار قحط است که احمد کاظمی بیاید در دل دشمن و آن را تماشا کند؟ این برای پیر راهمان، حضرت آقایمان هم سؤال است؛ سؤالی که خود برای ما پاسخی است: «باکری چه می‌دید آنجا؟ این خیلی مهم است! آن بهشتی که او رزقش شد در آن ساعت آخر ببیند چقدر زیبا و جذاب بوده که او دلش نمی‌خواهد رفیقش محروم بماند از دیدن آن؟» شهید سلیمانی نیز در وصف او در جمله‌ای موجز و کامل می‌گوید: «مهدی عادی نبود!» به نظر من این جمله سردار دل‌ها یعنی «مهدی عارفی بود دارای مقامات و صاحب چشمی بینا به اسرار و غیوب».
این که باکری در آن لحظات چه می‌دید؛ برای ما معما باقی خواهد ماند. معمایی شیرین که لذت آن در دست و پا زدن در آن است و نه در یافتن پاسخ آن. اما این تنها معمایی نیست که شخصیت مهدی باکری پیش روی ما قرار می‌دهد. این، رمز و نماد عظمت شخصیت اوست؛ اینکه حکمت کارهایش به راحتی قابل درک نیست و تأمل می‌طلبد. معمای دیگر مربوط به دستور او مبنی بر بازنگرداندن پیکر برادر شهید اوست. برای بچه‌های لشکر عاشورا امکان اینکه پیکر حمید باکری را برگردانند فراهم بود، تنها و تنها دستور حاج مهدی بود که مانع از این کار شد. استدلال حاج مهدی نیز ساده بود: «تا پیکر تمام شهدا برنگشته؛ پیکر برادر من نیز نباید برگردد.» در فیلم موقعیت مهدی می‌بینیم که خواهر شهید به او اعتراض می‌کند و می‌گوید مگر حمید تنها برادر تو بود که از بازگشتش ممانعت کردی؟ مهدی پاسخی به خواهر نمی‌دهد، اما صدای این خواهر در دل من پژواک می‌یابد و من در پاسخ به دل خود می‌گویم: «نه! حمید تنها برادر مهدی نبود؛ اما مهدی تنها فرمانده لشکر عاشورا بود و تنها کسی که می‌توانست بر داغ دل صدها مادر شهید که پیکر فرزندشان بازنگشت مرهمی باشد!» معمای دیگر، مربوط به استنکاف سردار مهدی باکری از عقب‌نشینی در عملیات بدر است. عملیات های بدر و خیبر، عملیات‌های گسترده‌ای بودند که قرار بود ورق جنگ را به نفع ایران برگردانند و راه را برای ادامه جنگ و یا حتی اتمام پیروزمندانه و عزت‌مندانه جنگ فراهم کنند. اما این عملیات‌ها به دلایل مختلفی با عدم‌الفتح مواجه شدند و آمار سر به فلک کشیده تلفات و شهدا بود که از آن‌ها به یادگار ماند. سه‌راهی شهادت در طلائیه، دست قطیع خرازی در طلائیه، پلیور آبی حمید باکری که با خون او قرمز شد و رأس بریده همت در جزیره مجنون، یادگارهای عملیات خیبر بودند. شهید مهدی باکری از عملیات خیبر، نسبت به عقب‌نشینی زودهنگام نیروهای لشکرهای دیگر در مواجهه با آتش سنگین و مافوق تصور دشمن انتقاد داشت. در این میان، طرف هیچ‌کدام را نمی‌توان گرفت و تنها می‌توان باکری را ستود. چه آتش دشمن شوخی نبود و واقعا نیروها را زمین گیر می کرده. به نقل از راویان خیبر، این غلط است که بگوییم دشمن طلائیه را سانت به سانت می‌کوباند؛ بلکه گلوله جای گلوله بر زمین می‌آمد. از طرفی حرف باکری هم حرفی بی‌منطق و سرسری نبوده است. باکری رمز موفقیت در این جنگ نابرابر را دفاع تا پای جان می‌دید. همان دفاع تا پای جانی که باعث شد ما جزایر مجنون را حفظ کنیم؛ به رغم آتش قیامت‌گونه دشمن بر جزایر و اگر نبود فرمان امام که «حفظ جزایر، حفظ اسلام است» بسا که آن مقاومت افسانه‌ای و حیرت‌انگیز و البته پرتلفات هم شکل نمی‌گرفت. از همین رو شهید باکری در عملیات بدر به رغم التماس فرماندهان، هرگز به عقب باز نمی‌گردد. او حتی تا پای قایق هم می‌رود، اما باز می‌گردد. در همان جلسه‌ای که در فیلم موقعیت مهدی دیدیم؛ شهید باکری در کنار دیگر انتقادها، این جمله را می‌گوید: «سرباز اسلام که عقب‌نشینی نمی‌کند.» لذا در مرام شهید باکری عقب‌نشینی زیاد معنایی نداشت. این جمله را کارگردان «موقعیت مهدی» در مصاحبه‌اش با اندیشه پویا نقل می‌کند و می‌گوید از ترس اینکه کار شعاری نشود، این جمله در آورده. ای کاش در نمی‌آورد؛ این جمله کار زیبای حجازی‌فر را شعاری نمی‌کرد. 
باکری نیروهایش را مجبور به ایستادن نمی‌کند؛ آن‌ها برای عقب‌نشینی مختار بودند و داوطلبانه در کنار فرمانده‌ دل‌های خود ماندند. باکری معتقد بود اگر با دشمن قدر دست و پنجه نرم می‌کنیم، باید فکر عقب‌نشینی را از سرمان بیرون کنیم؛ چراکه طبعا مقاومت دشمن سهمگین است و توان مادی ما از او بسیار کمتر. با این‌همه این عدم عقب‌نشینی و این ساز مختلف سردار شهید حاج مهدی باکری؛ یک معما باقی می‌ماند. چنانکه هادی حجازی‌فر هدف خود را از ساخت موقعیت مهدی، پاسخ دادن به این معما طرح می‌کند و می‌گوید که از اساس مسئله‌اش همین استنکاف باکری بوده است. اینکه مکرر نام موقعیت مهدی را می‌آوریم؛ دلیلش آن است که این اثر فعلا و تاکنون بهترین اثری است که این فرمانده بزرگ را روایت می‌کند. آثار بیشتر و بهتر از این فیلم فراوان می‌توان ساخت و این حقیقت مورد اشاره خود کارگردان اثر در مصاحبه‌ای که بالاتر ذکرش رفت است.
من با مرور شخصیت باکری، او را سایه‌ای محو از علی اکبر امام حسین می‌بینم. همان عرفان، همان استحکام، همان پایمردی، همان سادگی اسلامی را او از پسر حضرت ارباب به ارث برده است. من هنگام فکر کردن به علی اکبر اباعبدلله؛ چشمان مات مهدی باکری خمینی در ذهنم تداعی می‌شود.

نویسنده : جواد شاملو |
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای معمای باکری بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.