قهرمانهای مقهور
جواد شاملو
مهدویان از دهه شصت آغاز کرد. از روایت سایهروشنهای تاریخ در دهه جنگ. از «آخرین روزهای زمستان» با محوریت شهید حسن باقری و «ایستاده در غبار» حول شخصیت حاجاحمد متوسلیان. او با دو فیلم حول منافقین، از ظرفیتهای دراماتیک قائلههای مربوط به سازمان مجاهدین خلق نیز بهره میگیرد. این فیلمساز اما مدتی است دهه شصت را رها کرده و آمده دهه نود؛ آمده درست در همین روزهای ما. روزهایی گرگومیش و مهآلود که در آنها گویی ما مردم، محکومیم به اینکه تنها جلوی پایمان را نگاه کنیم. برای قاطبه ملت، آینده یا مبهم است و یا ترسناک. گذشته هم انگار به کار نمیآید. مهدویان، کارگردان خوبی باشد یا نه، ادعایش را عملی کرده باشد یا نه، از ابتدا در صدد روایت داستان شخصیت انقلاب است. شخصیتی که گاه او را در حسن باقری میبیند، گاه در حاجاحمد متوسلیان، گاه در کمال ماجرای نیمروز، گاه در حاجموسی لاتاری. این شخصیتها برای فیلمساز مجسمههایی اند که آرمانهای انقلاب اسلامی را میتوان در آنها دید. داستان آنها داستان انقلاب است و حال و روز آنها، حال و روز انقلاب. اگر حاجموسی در لاتاری میگوید: «به علیبن موسیالرضا قرار نبود اینگونه بشود» از زبان آرمانهای انقلاب سخن میگوید و اگر خسروی، نیروی پنجاه و شش ساله امنیتی یک «مرد بازنده» است؛ این انقلاب است که آرمانهای خود را باخته. در هر صورت ما نیز اعتقاد داریم مهدویان جوان، فیلمسازی خود را باخته است.
«مرد بازنده»، سفری بود از مهدویان سال ۱۴۰۰ به گذشته، به مهدویان سال ۹۵ و ماجرای نیمروز. تلفیقی بود از پیرنگ «زخم کاری» با پسزمینه «ماجرای نیمروز». دار و دسته مافیایی و سندیکای ثروت را از زخم کاری قرض میگیرد و حال و هوای عملیات ضدمجرمانه و امنیتی را از ماجرای نیمروز. با این تفاوت که مافیای تجاری زخم کاری، از چند پیرمرد سرمایهدار اهل یک روستا که با وجود عقبه مذهبی در نسلهای گذشته خود، اکنون دیگر رنگ و بویی از مذهب و فرهنگ نزدیک به حاکمیت ندارند، تبدیل شده به چند جوان شدیداً نزدیک به قدرت، با ظاهرهای «حزباللهی» که درمراسم ختمشان روضه میخوانند و آخر مجلس دعا میکنند و آمین میگویند و زنهایشان چادر به سر میکنند. سپاه ماجرای نیمروز هم تبدیل به وزارت اطلاعات شده است و داستان نه در فضای نظامی، که در فضای کارآگاهی رخ میدهد. با اینهمه فیلم از این جا مانده و از آن جا رانده شده است. نتیجه نه زخم کاری است و نه ماجرای نیمروز. نه دار و دسته یا همان شرکت تجاری که در سریال پانزده قسمتی زخم کاری تا حدودی ساخته شده بود به خوبی ترسیم میشود و نه حال و هوای خاص سپاه و شخصیتهای به خصوص آن. در زخم کاری، مناسبات بین افراد شبکه تا حدودی مشخص بود. معلوم بود مالک چه جایگاهی دارد، ناصر چگونه آدمی است، نجفی کجای بازی است و دیگران به همین ترتیب. در «مرد بازنده» اما از مناسبات شرکت چیزی سر در نمیآوریم. اینجا شاید بتوانیم بگوییم خوب طبیعی است. زاویه روایت داستان تغییر کرده است. در زخم کاری ما در جانب مافیا ایستاده بودیم و در این فیلم، در جانب پلیس، معلوم است که چیز کمتری از مافیا میفهمیم. اما مشکل اینجا است که این مجهول بودن تا انتهای فیلم ادامه دارد. از آن گذشته از پلیس هم چیزی نمیدانیم. شخصیتهای اطلاعاتی داستان همه مبهماند. انگار نه انگار که این یک فیلم است و نه واقعیت و ما باید در فضای این سازمانی امنیتی اندکی بُر بخوریم. اگر قرار است از شخصیت اطلاعاتی هیچ شناختی پیدا نکنیم،فرق فیلم و واقعیت چیست؟ اینجا است که فیلمساز به یک تقلب رو میآورد و سعی میکند با انتخاب بازیگرها، برای ما فضای مافیایی و امنیتی را تداعی کند.
ماجرا اینجا است که مهدویان از فرامتن استفاده میکند تا با استفاده از عناصر خارج از داستان و خارج از فیلم، کار فیلم را جلو ببرد. به این منظور، برای تداعی فضای مافیایی فیلم، از بازیگرهای زخم کاری استفاده میکند. نجفی زخم کاری، اینجا تبدیل به حسام، یکی از عناصر مهم شرکت شهاب مقتول میشود که در ادامه میفهمیم خود حسام ظاهرا همهکاره شرکت است، چرا و چگونهاش را هم نمیدانیم. میتوانید از خود آقای مهدویان بپرسید؛ چراکه فیلم در این رابطه برای ما داستانی نگفت. میرلوحی زخم کاری در
« مرد بازنده» دایی شهاب، رئیس به قتل رسیده شرکت است. عجیب آن که میرلوحی در زخم کاری هم دایی ناصر و منصوره بود! در زخم کاری، اعضای شرکت همه اهل یک روستا هستند و یکدیگر را پسرعمو خطاب میکنند. در «مرد بازنده» همه اعضای شرکت، هممحلهایهایی قدیمی بودهاند که مدام برای رفع اتهام قتل از خود، میگویند شهاب مانند برادرشان بوده است. فیلمساز با برقراری این شباهتها، زخم کاری را تبدیل به یک واحد پیشنیاز برای فیلمش میکند به طوری که درک مرد بازنده برای کسی که برای اولین بار پای فیلمی از این فیلمساز نشسته باشد، بیش از اندازه دشوار است. استفاده مهدویان از فرامتن، از چینش بازیگران به طوری که برای کسانی که زخم کاری را دیدهاند، فضای مافیایی تداعی شود هم فراتر میرود. رعناآزادیور در نقش سمیرا، تاریکترین شخصیت سریال زخم کاری بود. فیلمساز با خود فکر میکند چرا او را به عنوان همسر مقتول انتخاب نکنم تا خود به خود شکها به او برانگیخته شود و تعلیقی هم ایجاد شود؟ آزادیور در مرد بازنده نامش سمیه است. حتی نامها نیز شبیه به هم انتخاب شدهاند. این شباهت مرد بازنده با زخم کاری در صحنهای شورش در میآید. آنجایی که گروهی از شرکت وارد خانه خسروی میشوند و خانه او را به هم میریزند و وسایلش را میشکنند. تعجبآور است. مخاطبان مهدویان همین چندماه پیش عین این صحنه را در زخم کاری دیدهاند؛ آن هم دو بار. به راستی اوج خلاقیت فیلمساز جوان ما این است که این صحنه را عینا در فیلم بعدی خود تکرار کند؟ ما مهدویان را به عنوان فیلمسازی خلاق میشناختیم. از این گذشته برای تداعی فضای امنیتی، فیلمساز از بازیگر سریال گاندو استفاده میکند که آن هم هنوز در ذهن مردم هست.
عنوان «مرد بازنده» ما را به یادفیلم «مرد عوضی» هیچکاک میاندازد. بعید نیست مهدویان واقعا در نامگذاری فیلمش به مرد عوضی هیچکاک نظر داشته باشد. پیش از این هم عنوان ماجرای نیمروز، ما را به یاد فیلم وسترنی با همین نام با بازی گری کوپر و کارگردانی فرد زینه مان میانداخت و به همین ترتیب لاتاری در نامگذاری «هاتاری» هاوارد هاکس را به یاد ما میآورد. مرد عوضی میتواند دو معنا داشته باشد. یکی مرد منحرف و دیگری مردی که در جای اشتباهی باشد. میان آدمهایی باشد که در هوای دیگری هستند و با دغدغهها و آرمانهای او نسبتی ندارند. مردی که طرد میشود، حذف میشود و مورد حسادت قرار میگیرد چون با دیگران فرق دارد. مرد عوضی مردی است که در میان فضای ثروت اهل خدمت است و در مسابقه قدرت، اهل وظیفه و در دنیای خواص، دلداده عموم مردم. اینگونه آدمها، ظرفیت دراماتیک بسیار زیادی دارند. قهرمانهایی طرد شده. کسانی که قدرشان شناخته نمیشود و در میان اطرافیان خود نیز غریباند. این مدل شخصیتی جذاب، مورد توجه مهدویان نیز از ابتدای فعالیت او بوده است. در «مرد بازنده» نیز با شخصیتی اینگونه طرفیم. کسی که در هزارتوی روابط و کوهی از پشتپردهها، به دنبال حقیقت میگردد و با اینکه پرونده از دستش خارج میشود، تعقیب حقیقت را رها نمیکند. به هیچ عنوان با شخصیتی یکپارچه طرف نیستیم. خسروی که در پوشش سرهنگ فعالیت میکند، نشانی از آرمانهای انقلابی و غیرت و تعصب دینی بروز نمیدهد. شخصیتی خنثی است. معلوم نیست چرا اینهمه خسته و کتکخورده و تکیده است. بازی جواد عزتی هم با گریم و شخصیت اطلاعاتی او چفت نمیشود. خسروی سرانجام به در بسته می خورد؛ سیستم اطلاعات راه او را برای جمعآوری اطلاعات بیشتر میبندد و گویا در حالی که او برای فهم حقیقت دست و پا میزده و هزینه امنیتی و خانوادگی میداده است، حقیقت برای مسئولان بالادستی او عیان بوده است. او در صحنه پایانی، از ماشین اطلاعات که پوشش تاکسی دارد، در وسط اتوبان با بیرحمی پیاده میشود و گویی از ماجرا کنار گذاشته میشود. حقیقت نامعلوم ماند. خسروی به در بسته خورد و فیلمنامه از کامل شدن و گرهگشایی معاف گشت. جواد عزتی بازیگری است که کتکخورش ملس است و مهدویان از او برای ساخت مردهای عوضی یا مردهای بازندهاش بهره میبرد. اما مردهای عوضی مهدویان، قهرمان های قدرتمندی که با نامردی طرد میشوند نیستند. انسانهایی بیعرضه و ناتواناند که بیش از آنکه مورد بیمهری دیگران قرار بگیرند، از آنها پسگردنی میخورند. اخیرا نویسندهای در یک مجله، عنوان مرد عوضی را برای غلامرضا تختی به کار برده بود. در دنیای سینما هم اگر بخواهیم با این قهرمانهای تکرو مواجه شویم، میتوانیم فیلم «جویندگان» جان فورد را ببینیم. شاخصه جان وین در آن فیلم و تختی در زندگی خودش و از اساس هر مرد عوضی دیگری، این است که علیرغم قدرت مظلوم واقع میشوند اما در فیلم مهدویان، مظلوم بودن با مفلوک بودن مشتبه میشود. در «مرد بازنده» هم مانند بسیاری از آثار سینمای ایران، مقام پدر مورد حمله قرار میگیرد. جواد عزتی در مقابل انحراف و گستاخی فرزندش سینا، همچون جواد عزتی در مقابل همسرش سمیرا در زخم کاری است. منفعل، واداده و ترحمانگیز. رابطه خسروی با سینا البته بهبود مییابد؛ تنها با چند دسته دلار.
گذشته از انتقادات، فضای تعقیبها و بازجوییهای جواد عزتی در نقش خسروی در این فیلم، خالی از لطف نیست و جذاب و در لحظاتی نفسگیر است. اما فیلم در این قسمت هم به شدت ما را به یاد «شنای پروانه» محمد کارت و تعقیب کاراگاهی و بازجوییهای عزتی در آن فیلم میاندازد. پیشنهاد ما این است که به جای دیدن فیلم «مرد بازنده»، ماجرای نیمروز و زخم کاری و شنای پروانه را ببینید.
نظر منتقدان برنامه هفت در مورد فیلم «مرد بازنده»
فراستی: دو دقیقه اول فیلم وقتی فیلمساز را در نظر بگیریم، دل آدم می سوزد.
کارگردان فیلمسازی است که جلو نخواهد رفت. فیلم همان دو دقیقه اول تمام می شود با این شیوه معرفی دو شخصیت اصلی فیلم. دوربین پشت سر بی معناست. وقتی باید اکت بازیگر را ببینیم دوربین همچنان پشت سر
آن هاست. این شروع یک داستان پلیسی رابه ما نمی دهد. مشکل اصلی کار فیلمنامه است. این مشکل اصلی مهدویان است. کارگردانی و بازی ها در فیلم فاجعه است. کارگردانی حتی یک تعلیق کوچک را هم نمی تواند بسازد. در همان پلان اول یک «الله» می بینم که به آینه نصب شده. این خوبه به شرط آنکه شخصیت ها اهل آن باشند ، که نیستند. شخصیت اصلی ساخته نمی شود
و ریا کار می ماند. فیلم های متعددی وجود دارد که قهرمان آن ها بازنده است اما قهرمان سمپات می شود. فیلم سعی میکند این ویژگی را داشته باشد اما نمی تواند. شخصیت اول حتی بازنده هم نیست. شخصیت اصلی دو اکت فاعلانه دارد که باور پذیر نمی شود. فیلم کمدی ناخواسته هم دارد. از اول فیلم، دندان شخصیت اول درد می کند. انگار فیلمساز شنیده است که قهرمان باید یک نقص انسانی داشته باشد و دندان درد برای او گذاشته است. دندان درد کاری نمی کند و مخاطب برایش بی اهمیت می شود. ترس از محیط بسته درفیلم ساخته نمی شود ولی قهرمان ادعای آن را دارد و درمان این ترس هم کمدی می شود.
فهیم: فیلمنامه مرد بازنده، مشکل اصلی کار است. اگر فیلمنامه و داستان پیرنگ درست و چکش خورده ای داشت شاید در اجرا، کار بهتر می شد. فیلم باید قصه داشته باشد. اگر قرار است یک فیلم کارآگاهی ببینیم باید کلیشه آن را درست ببینیم. باید شخصیت درست معرفی شود تا مخاطب آن را دوست داشته باشد. فیلمنامه پیرنگ اصلی ندارد و نمی تواند قهرمان بسازد. شخصیت اول از همه نظر کوچک است و پخمه! فیلمنامه فراز و عطف ندارد و در عرض پیش می رود. فیلمنامه مهدویان همچنان مشکلات قبلی خود را دارد.
مقدسیان: خوشحالم از اینکه ابراهیم امینی مجددا در کنار مهدویان قرار گرفت. اگر امینی نبود فیلمنامه از این هم فاجعه تر می شد. مشکل از آنجاست که فیلمنامه های قبلی مهدویان با پشتوانه های تاریخی فیلم می سازد. اتفاقی که از پیشفرض مخاطب استفاده می کند. چیزی که در فیلم های غیر تاریخی جواب نمی دهد. مخاطب چیزی از شخصیت اول نمی داند. جز اسم فیلم که نشان می دهد قهرمان یک بازنده است. رابطه اش با خانواده اش خوب نیست. در کار هم یک تیم موازی با او رقابت می کند که هیچ کدام از اتفاقات فیلم عمیق نمی شود. شخصیت پردازی شخصیت اول نقص دارد و همین باعث نقص در همه افعال او می شود و داستان پر می شود
از ابهامات. این منتقد سینمایی ادامه داد: به نظرم فیلم «مرد بازنده» تا پیش از ۲۰ دقیقه پایانی یکی از بهترین کارهای محمدحسین مهدویان را دیدیم و همچنین یکی از بهترین فیلمهایی که در سینمای معمایی و پلیسی میتوان پیگیری کرد، اما انتظارم در پایانبندی فیلم و جمعبندی همه مواردی که در کل فیلم ارائه شده بود، خیلی بیشتر از این بود.
جشنواره فیلم فجر , جواد شاملو , محمدحسین مهدویان , مرد بازنده
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.