عین.صاد مربی عصر
جواد شاملو
کتاب «رشد» را با خودم در سفر پیادهروی اربعین برده بودم. کتابی از سلسله آثار استاد مرحوم علی صفایی حائری که بسیار کمحجم است و فراوان پرحرف. مانند چشمهای باریک است و کمصدا، اما غنی و گوارا. بعضی از آدمها وجودشان دقیقا یک خلأ را پر کرده، درست سر جایی ایستادهاند که باید. عین.صاد هرگز یک معلم نبود، مربی بود و این یعنی بیش از آنکه در آموزش کلمات بکوشد، در انتقال معانی میکوشید. «رشد» از آن دسته کتابهایی است که آدم با خیال راحت میتواند در موردش بگوید: «کتابی که همه باید بخوانند.» رشد از آن جهت یکی از مهمترین آثار استاد صفایی حائری است که موضوعش بسیار مبنایی، افشاگرانه و موشکافانه و عمیق است. نویسنده در این کتاب به جنگ واژهای بتواره می رود: تکامل. واژهای که همواره هدف انسان عنوان میشود. انسان تکاملمحور هرچه بیشتر بداند بهتر است. هرچه بیشتر عبادت کند عابدتر است. هرچه زیارت برود توشه بیشتری جمع کرده. انسان تکاملمحور اهل حسابگری است. او به جمع کردن و انباشتن مشغول می شود اما حرکتی ندارد،چون پای رفتن به سمت مقصد ندارد، همین تکامل را مقصد میپندارد. تکامل یعنی ارتقای فردی، عالمتر شدن، تندرستتر شدن، پولدارتر شدن و بسیار «تر» شدنهایی که آخرش هم معلوم نمیشود اینها همه برای «چه»؟ بدن سالم برای چه؟ علم زیاد برای چه؟ آیا نمیترسیم از آن خلأيی که بعد از رسیدن به تمام اینها حس میکنیم و آن پرسش هولناک. «که چه؟» همین چند روز پیش در اینستاگرام عکاس نجومی نسبتا مشهوری که دنبالش میکنم و برای عکسبرداری هرچه بهتر سر و کارش با قلههاست خصوصا دماوند، در قسمت کپشن پستی حرف تکاندهندهای نوشته بود که اگر روزی قله اورست را هم زدم، بعدش دقیقا باید چه کنم؟ برای چه باید بدوم؟ برای چه باید تلاش کنم و به خودم فخر کنم که در راه هدف لحظهای از پا ننشستهام؟ این شخصیت که شاید عکسهایش را بسیاری از ما دیده باشیم، همواره برایم رشکبرانگیز بود. چه تلاشی، چه پایمردیای، چه راحت از این قلههای سر به فلک کشیده بالا میرود و پایین میآید. دماوند بازیچهاش است انگار، اما همین آدم با چه خورهای در مغزش دست و پنجه نرم میکند! «که چه؟»
مرحوم عین.صاد در «رشد» مینویسد:«رشد در قرآن خیلی پربارتر و عمیقتر از تکامل است. رشد در برابر خسر است و کمال در برابر نقص. آنچه که به اوج خویش رسید، مثلا قدرت بازوها، قدرت فکری، قدرت عقلی، قدرت روحی و… هنگامی که به اوج خود رسیدند و از نقصها رها شدند، تازه همینها در یکی از دو حال رشد و یا خسر هستند. اگر با دستم و قدرت بازویم در جهت عالیتر کار کنم رشد کردهام و گرنه خسارت دیدهام و باختم. رشد، زیاد شدن انسانی است که به استعدادهای تکاملیافتهاش جهت میدهد و آنها را از بنبست میرهاند و به دنبال روش حرکت و صراط و رهبری میافتد و ضرورت «مذهب» را مییابد.»
مفهوم رشد و تکامل در بیان مرحوم استاد صفایی حائری را شاید بتوان با مفهوم پیشرفت و توسعه در بیان شهید آوینی در کتاب «مبانی توسعه و تمدن غرب» برابر دانست. آنجا نیز توسعه یعنی همین فربه شدن عرضی، در مقابل حرکت و پیشرفت قرار میگیرد و توسعه، شاخصه تمدن سرمایهداری غرب تبیین میگردد. در تمدن سرمایهداری، مقصد جمع کردن، خرج کردن و در چه راهی خرج کردن به هیچ وجه تبدیل به دغدغه نمیشود.
مرحوم صفایی حائری در این کتاب بارها خودش را مورد خطاب قرار میدهد و همین، این کتاب را اینهمه دلنشین میکند. گویی «رشد» شکوائیهای است از زبان عین.صاد با خودش. ما نیز به تبعیت از او خود را میکاویم تا ببینیم این مفهوم چقدر در آدم این روزگار ریشه دوانده.
با خودم میگویم، مگر میشود کاری را جز برای فروش کرد؟ مثلا همین متن که گلایهاش این است که چرا نمیتوانم کاری جز برای فروش انجام دهم، خوب پس یالا دیگر! بگذار در نوت گوشیات بماند! برای همیشه. برای خودت، اما خوب که چه شود؟ برای خودم میخواهمش چه کار؟ آدم برای خودش چند مدل بیشتر نمیتواند بنویسد: تخم مرغ، مرغ، پودر کیک، کرفس، زنجبیل، گوجه گیلاسی و … یا اینکه: تکلیفای استاد فلانی، پول بهمانی… یا گاهی هم نکاتی از این دست: هیچ وقت جز به خودت اعتماد نکن! پشت سرت اینجور میگه چون نمیتونه مثل تو باشه! بعضیا از میمون پست ترن! ولشون کن!
اینها را خوب آدم برای خودش میتواند بنویسد، برای یادآوری یا خالی کردن عقده و غیره، اما اگر جوری نوشتی که از متنت خوشت آمد یا کاری کردی که خوب درآمد، برای خودت نگه داشتنش معنا ندارد. شاید این هم از مریضیهای این دوره و زمانه است که تمام فکرها، تمام ایدهها، تمام احساسات آدم فورا انگیزه فروش پیدا میکنند، همهچیز از آن جهت که میتواند متن خوبی شود یا هر چیز خوبی برای نمایش نگریسته میشود. خیلی فقیریم در این دوره و زمانه! برای تک تک کارهایمان یکجا حساب باز کنیم، به تک تک حرکاتی که میکنیم به مثابه آجری نگاه میکنیم که روی بنای شخصیتمان گذاشته میشود و ذوق میکنیم! چرا جمع میبندم؟ این احتمالا از آن مریضیهایی است که نه خاص من، اما تنها در بعضی از افراد است، اما مفرد گفتنش هم یک جوری است. زیادی حس اعتراف کردن به آدم میدهد. خودمان را مثل یک پنجره install میبینیم که نوار سبزش مدام جلو میرود. مثل جنگجوهای بازیهای کامپیوتری که میتوان آپشنهایشان را یکی یکی ارتقا داد. یک پرونده که از فربه شدنش لذت میبریم. یک زیارت رفت لایش، یک سخنرانی، یک کتاب، یک خاطره، یک تجربه، یک پادکست، یک طعم جدید، یک آهنگ، یک عاشق شدن، یک داغ عزیز دیدن…اصلا ته ندارد… همه چیز را به چشم سرمایه نگاه کردن حتی لذت. همین الان خوشحالم که این ایده را ثبت کردم، بعدا جایی به دردم میخورد! همه کارهایمان را پلهای در مسیر موفقیت ارزیابی میکنیم، ارزیابیای که خیلی اوقات توهم است و ما این توهمات را دوست داریم و موفقیت جز با کلمه فروش فهم و تعریف نمیشود. این عقدهای بودن و عقده اکتساب داشتن خاص انسانهای کوچکی مثل من است. خاص ذهن کودک مانده من. میدانم در من هست و در قلیل افرادی. صحبت از مرضی است که میتواند همه چیز آدم را از آدم بگیرد. یک حسابگری بیامان. اگر این متن را برای خودم نگه دارم، هر وقت سراغش بروم حالم خوب میشود. انگار رفتهام پیش خودم و خودم را از تنهایی در آوردهام. میشود راهی برای شناخت خودم. میشود راهی برای مطالعه خودم، اما کور خواندهام. نمیتوانم غلبه کنم بر این هوس که متن را برای چهار نفر بفرستم و آنها بگویند که خوب بوده، در اینستا بگذارمش و منتظر تا یک کامنت بیاید، دو کامنت بیاید، یک نفر استوری کند…
اگر این متن را برای خودم نگه دارم واقعا زیاد میشوم، نه اینکه تنها ویترینم زیاد شود و اگر واقعا زیاد شوم راحت میمیرم، در ثانیهای که دیگر قضاوت دیگران برایم به هیچ نمیارزد. اگر واقعا زیاد شوم، دیگر موفقیت درون خودم است. کاش میدانستم این مرض چقدر شایع است. این اخلاص نداشتن در هیچ کار. این برای مردم بودن همه کار. این عقلانیت ابزاری مفرط.
جواد شاملو , مرحوم علی صفایی حائری
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.