طلوع یک ابرقهرمان
جواد شاملو
گاهی اوقات یکسری موضوعات، تبدیل به دریچه ای می شوند برای رصد و گشایش رهیافتی نو به موضوعاتی جدی تر و مهم تر. موضوعاتی زودگذر و موقت تبدیل می شوند به یک بهانه یا دستاویز نگرش به حقایقی بی زمان. یکی از این بهانه ها انتقادهایی بود که به فیلم «موقعیت مهدی» از نظرگاهی خاص بیان میشد و قصد ما اکنون دیگر دفاع از این فیلم یا بررسی آن نیست. برای این فیلم که ساختهشدنش بهمثابه طلوع دوباره یک قهرمان در جامعه است؛ مفصل نوشتیم و در موعد اکران عمومی نیز خواهیم نوشت. بحث ما در این مجال، از اساس سینمایی نیست و طرح بحثی است بهقدر وسع دانش و مجال سخن ما در حوزه رابطه دین و اخلاق. اینکه آیا بدون دین تا کجا می توان متخلق بود و خلقیات خوب از چه زمانی به بعد نهتنها نشانه انسانیت، که نشانه دیانت است؛ آنهم عمیق ترین و درونی شدهترین نوع دیانت. انتقادات واردشده نیز از سوی بخشی از فرهیخته ترین مخاطبان بوده است که دلیلی برای ذکر نام شان وجود ندارد، اما شناخت آنها از هنر و خاصتا سینما و همچنین از ارزش های دینی و خاصتا روح دفاع مقدس، کاملا پذیرفته شده و آشکار است. بهطور خیلی خلاصه نقدهایی که این دو، سه روز از چند عزیز در مورد «موقعیت مهدی» شنیدیم، ناظر بر این بود که در فیلم جلوهای از رفتار مذهبی و اعمال دینی مهدی باکری نمیبینیم. مثلا نمیبینیم نمازی بخواند، ذکری بگوید، اشکی بریزد، سربند یازهرایی ببندد و خلاصه رفتاری را که بیواسطه تدین او را نمایش دهد. در عوض آنچه میبینیم مجموعهای از خلقیات نیکو است. مثلا خانواده دوستی ، فتوت ،جاننثاری و اینها. این خلاصه نقدی است که به فیلم میشود. برای اینکه این متن حالت یک بحث جدلی پیدا نکند، از ذکر اسم نویسنده یا آدرس یادداشت پرهیز می کنیم امابخش هایی از یکی از نقدها در ذیل می آوریم:
«وقت تماشای این فیلم نباید به عظمت شخصیت شهید بزرگ مهدی باکری فکرکرد، مخصوصا اگر با او آشنایی داریم، چون اینطوری فیلم قطعا شکست میخورد؛ این مسئله بهجز عظمت شهید یک دلیل فنی هم در عادات سینمایی دو دهه اخیرمان دارد که جای دیگری مفصلا به آن میپردازم. اما این توان فعلی سینمای ایران است. با آرمانگرایی بیشازحد هیچ اتفاقی نمیافتد؛ ساخت این فیلم ۴۰سال به تأخیر افتاده و قسم میخورم اگر حجازیفر نمیساخت بازهم تا سالهای سال باکری روایت نمیشد؛
چه به دلیل بیهمتی چه با دلیل وسواس.» این نویسنده محترم در یادداشت دیگری که ناظر بر سخنان سیدهادی حجازی فر در برنامه هفت می نویسد: «سینمای راوی شهیدان در دو دهه اخیر، حتی در فیلم های خوبش تصمیم جدی گرفت تا بعد عرفانی تمام شهیدان و قوام اصلی شخصیتیشان را سانسورکند و بهجای چهره واقعی عارفانه و مذهبی ایشان، یکسری قهرمان های فارغ از آیین را نمایش بدهد که صرفا متکی به رعایت نوعی اخلاق عرفی اند. مثلا حق خوری نمی کنند، نامرد نیستند، دروغ نمیگویند، دزدی نمی کنند، همین. منصفانه این است که بگوییم اینیک سازوکار دروغ محور است و تحریف حقیقت این قهرمانان برای نسلهای آینده. شاید شما بگویید فلانی! برای رستگاری نیاز به عرفان و تعبد و عشق به اهلبیت و سلوک و نماز شب و این حرفها نیست، باید دلت صاف باشد و صرفا سعی کنی با اخلاق باشی؛ من میگویم دم شما گرم و حرف شما قبول، لکن چمران و باکری اینطوری فکر نمیکردند. اینطوری نبودند و حقدارند همانطور که بودند نمایش داده شوند و حق نداریم هرچیزی را هرطور دوست داریم نمایش بدهیم.»
در مورد قسمت نخست، باید بگوییم که بهشدت موافقیم. این فیلم نماینده عظمت شخصیت باکری نبود. اما اجازه می خواهیم جمله نویسنده را کمی تغییر دهیم: «وقت تماشای هیچ فیلمی در موضوع شهید باکری، نباید به عظمت واقعی شخصیت شهید بزرگ مهدی باکری فکرکرد و باید دانست که این تمام توان مدیومی به نام سینما است.» امور غیبی و عرفانی که شاخصه اصلی و تفاوت حقیقی شهدای ما با قهرمان های فرهنگ های دیگر است را نمی توان به زبان سینما ترجمه کرد. شاید بتوان بهزحمت زیاد تقدس شخصیتی را نشان داد اما ارتباط روحی و عرفانی با عالم ملکوت حتی به کلام هم تعبیر نمی شود، چه رسد به تصویر. شهید آوینی در آینه جادو می نویسد: « در سینما ماهیتا فاصلهای بین غیب و شهادت و ظاهر و باطن باقی نمیماند و فیلمساز باید از این امکان در جهت اظهار و بیان حقایق نهفته در پس ظواهر اشخاص و وقایع استفاده کند. عزیزان ما این امکان ماهوی را در کار فیلمسازی خوب دریافتهاند، اما معالاسف محدوده کارایی آن را نمیشناسند. سمبلیسم در سینما و در سایر هنرها دریچهای است که از ظاهر عالم به باطن آن گشوده میشود، اما آیا بهراستی از این طریق میتوان هر امری را از غیب به منصه ظهور و عالم شهادت کشاند؟ آیا بهراستی میتوان همهچیز را، حتی بهشت و دوزخ را، نشان داد؟ سازندگان فیلمهای «افق» و «روزنه» دچار این تصور اشتباه شده بودند که حتی بهشت و عالم ملکوت را نیز میتوان مستقیماو با صراحت نشان داد.
اما نمیتوان. بهشت حقیقتی مجرد و غیرمادی است و امری اینچنین را نمیتوان مستقیمابه زبان تصویر ترجمه کرد. تصویر باغهایی دنیایی به هیچچیز جز باغهای دنیایی دلالت نخواهد کرد و این توقعی بسیار سادهلوحانه است که ما بخواهیم بهشت را نیز با همین گل و گیاهها و دارودرختها نمایش دهیم و یا جهنم را با همین آتشها و سیخ و گرز و زنجیر و… حقایق مجرد جز از طریق سمبلیسم و با زبانی شبیه به آنچه ما در روياهای خویش میبینیم نمیتوانند به قالب تصویر و تجسم دربیایند و بنابراین، این دوستان، حق این بود که بهشت و زیباییها و نعمات آن را توسط سمبلهایی غیرمستقیم و متناسب، بهتصویر بکشند.»
اما در مورد قسمت دوم که به نشان داد اخلاق صرف و اخلاق را بهطور ضمنی بی ربط با جنبه دینی شخصیت عنوان می کند باید گفت نتیجه این حرف این است که اخلاق خوب را یک کافر بیدین هم میتواند داشته باشد و برای اخلاق نیازی به اعتقاد نیست. من این گزاره را قدری کوتاهی در مورد دین میدانم و همچنین کوتاهی در مورد اخلاق و معتقدم اینطور نیست که هرکسی بتواند هر خلقی داشته باشد. اینجا باید گفت اخلاق داریم تا اخلاق. مثلا اغلب افراد بشر، وقتی کودکی میبینند به او ترحم میکنند و از سر لطف با او بازی میکنند و از دیدن خنده و سرخوشیاش خرسند میشوند؛ اما کمترند آدمهاییاند که پای کودک را بیکراهت به لب و دندان خود بمالند و اجازه دهند کودک با پایش بهصورت آنها لگد بزند. اینجا دیگر همین نگارنده نفسپرست این سطور، مثلا قلقلکی میدهد کودک را یا بازی را عوض میکند تا جلوی اصابت کف پای کودک به دهانش را بگیرد. معاویه هم وقتی بچهای میبیند لپش را میکشد و حلوایی در دهانش میگذارد، اما آن حضرت مرتضی علی است که کودک را بر پشت نشانده و چهار دستوپا راه رفته و صدای گوسفند از حنجره خودش درمیآورد. از همان حنجره ای که جمله رازآلود «سلونی قبل أن تفقدونی» بیرون می آید. منظورم از اینکه میگویم اخلاق داریم تا اخلاق، این است. اینکه کسی لپ بچه را بکشد و شیرینی به او بدهد، فضیلتی نیست و تنها ذرهای آدم بودن میخواهد! اما وقتی میبینیم حاکمی چون مولا امیرالمؤمنین با شصت سال سن از خود صدای گوسفند درمیآورد، میفهمیم این فقط یک ترحم عادی به یک بچه نیست، بلکه این شخصیت گویی اصلا نفسی ندارد. این برای ما صحنهای است غریب که خبر از عمق عرفانی شخصیت میدهد. در موردی دیگر، هر انسانی رنگ و بویی از حیا دارد و فطرتا از شرم برخوردار است، اما کیست که بتواند بگوید «من از بس عادت ندارم بهصورت نامحرم نگاه کنم، غفلت میکنم از نگاه کردن به چهره همسر خودم»؟ هرکسی میتواند این را بگوید؟ آیا این یک اخلاق انسانی فراگیر است؟ این البته که نشان از مذهبی بودن شخصیت نمیدهد، بلکه نشان از مذهبی بودن دیوانهوار، قلبی و نهادی شخصیتی میدهد که احکام دین در شاکله وجودش ملکه شده است. من فرمانده دلیر و ازخودگذشته زیاد میشناسم؛
در آثار مربوط به جنگ جهانی هم دیده و خواندهایم شخصیتهای مصمم و تحسینبرانگیز را. اما هیچ فرماندهای سراغ ندارم که برادرش را کنار دستش بگذارد تا با خیال راحت هر بلایی که میتواند سرش بیاورد. او را اولازهمه در میدان جنگ جلو بفرستد و جنازهاش را آخر از همه برگرداند و اگر هم جنازهای برنگشت پس جنازه او هم بماند. درست است که هر انسانی میتواند این رفتار را تحسین کند، اما هر انسانی قادر به انجام دادن آن نیست. این رفتار سبقه الهی میخواهد. اینها «مکارم اخلاق»اند که تنها دین از پس فعال کردنشان در وجود آدم برمیآید و بیشک وجود آنها نشان از باور عمیق دینی میدهد. این ها شاید جلوه همان مکارم اخلاقی باشند که در حدیث پیامبر می بینیم: «إنما بعثت لاتمم مکارم الأخلاق».
جایی دیدم گفته شد این جنس خلاقیاتی که در موقعیت مهدی نمایش داده شد را چگوارا هم می توانست داشته باشد! عجب! خوب است یک فرمانده از مشاهیر جنگ ها و انقلاب های آیین ها و ملت های دیگر را مثال بزنیم که چنین خلقیاتی در آن ها یافت شود. در «موقعیت مهدی» اثری از ملیت و ارزشهای میهنی هم نمیبینیم. آیا آنها هم نادیده گرفتهشدهاند؟ آیا اینکه باکری کشور خود را دوست دارد، در فیلم درنیامده؟ آیا نیاز بود باکری حتما چند شعار میهنپرستانه هم بدهد تا ما بفهمیم دفاع از خاکش برای او اهمیت دارد یا اجازه داریم بگوییم این دیگر بدیهی است که او روی خاک وطن غیرت داشت؟ آیا واقعا «هیچچیز در سینما بدیهی نیست» و این قاعده مسلم که اگر در سینما چیزی جلوی دوربین نمایش داده نشود، پس نیست؛ در مورد همه چیز صدق می کند؟ پس جسارتا بفرمایید حتما احتیاجات حیوانی شخصیتها را هم باید در فیلم نمایش داد تا ما بفهمیم آنها ابرانسان نیستند و چون دیگران، مثلا نیاز به قضای حاجت دارند. اما اگر میشود با ساخت شاکله شخصیت، از بیان صریح برخی مسائل معاف شد، این حکم باید در مورد تمام مسائل صدق کند خصوصا مسائلی که بیانشان در هر روایت داستانیای سخت و لب پرتگاه شعار راه رفتن است.البته در «موقعیت مهدی» جا برای برخی شعارها بود و شخصیتسازی این امکان را میداد که شعار از دهان شخصیت بیرون بیاید اما از فیلم بیرون نزند، اما هنرمند آن چیزهایی را گفته که میتوانسته بدون لکنت و با اعتمادبهنفس تمام بگوید و بر این ایرادی مترتب نیست. این فیلم را که یک مرجع تقلید نساخته. هرکسی بضاعتی دارد و بضاعت نگارنده این متن آنقدر کم است که شاید در روایت باکری اصلا بعد فرمانده جنگی بودن او را کنار میگذاشت و لقمه را اندازه دهنش برمیداشت. بااینهمه این خطر قطعا وجود دارد که روایتها از جنگ و شهیدان بهگونهای باشد که مخاطب و جامعه گمان برد میتوان بدون دین و دینداری هم باکری شد. اما برای ساخت این روایت در اثری چون «موقعیت مهدی» باید مثلا ظاهر مهدی عوض میشد، باید او دیگر در پایان صحبتهایش از جمع صلوات نمیگرفت، باید در جلسه خواستگاری آنطور نمینشست و به هر شکل، تباین شخصیت با عنصر دیانت تصویر میشد. اما اکنون این تباین تصویر نشده است؛ حمید و مهدی باکری دو جوان ریش تراش و اهل موسیقی و اهل شوخی های دون شأن و ازایندست خلقیات تصویر نشده اند. هرچند بیشتر بعد زمینی آن ها به نمایش گذاشته شده، اما شخصیت ها زیرزمینی نشده اند! درجایی از فیلم «تنگه ابوقریب» شخصیت اول فیلم با بازی جواد عزتی، درراه منطقه عملیات، رمان
«پیرمرد و دریا»ارنست همینگوی را می خواند! خوب اینیک تصویر من درآوردی از جنگ است. در اینجا فیلمساز آنچه را که دوست داشته نشان داده و نه آنچه را که بوده. این حرکت مردود است و حاکی از عدم شناخت دقیق فیلمساز از سوژه اش اما فیلمساز دیگری می تواند تنها روی یک جنبه شخصیتی تمرکز داشته باشد، اما آن را دقیق و شبیه بهواقع دربیاورد. همانگونه که سازندگان «موقعیت مهدی» آن را ذیل ژانر عاشقانه تعریف کرده اند. مورد فیلم «تنگه ابوقریب» را می توان به مجسمه هایی کجومعوجی که در این دو سال برای حاج قاسم ساخته شد مثال زد.
مجسمه هایی بدون ذره ای شباهت با سردار و بدون ذره ای ظرافت و تکنیک. آخر کتاب پیرمرد و دریا در دستان یک رزمنده چه می کند؟ با همین یک نما سعی داری چه چیزی را برسانی فیلمساز عزیز؟
چه شخصیتی ساخته ای که این نما به آن شخصیت سنجاق شود؟ این کتاب چه نسبتی با فضای جنگ هشت ساله ما دارد؟ اصلا می دانی از چه صحبت می کنم؟ این فضا را می شناسی؟ در فیلم که ردی از این فضا نیست. «موقعیت مهدی» را اما می توان –بلا نسبت!- به مجسمه چکمه های رضاخان در جنب کاخ ملت مجموعه سعدآباد تشبیه کرد. مجسمه ای بسیار واقع گرا و با ظرافت که هنرمند سعی کرده از آن یک نماد بسازد. تمرکز روی یکی از جنبه های شخصیت اگر مطابق با واقع باشد، به بخش های دیگر شخصیت آسیبی نمیرساند، بلکه تبدیل به نمادی از کل واحد شخصیت می شود.
جواد شاملو , فیلم موقعیت مهدی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.