صلحدوستترین مرد جنگ
صفات خوب، در انسانهای زیادی پیدا میشود. چه بسیارند افرادی که همواره نرمخویند و چه بسیارند افرادی که همواره شجاعدلاند و بیباک و شدیدالعمل. بسیارند انسانهایی که همیشه خندهرویند و بسیارند افراد دائما عبوس. انسانهای باعظمت آنهاییاند که هر جا باید، عبوساند و هرجا شاید، گشادهصورت. یکی از ویژگیهایی که شخصیت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام را تا این حد جذاب و حیرتانگیز میکند؛ این است که متضادترین صفات در او جمع شده است، در حالی که شخصیت ایشان نشانی از تشتت و چندپارگی ندارد بلکه در کمال استواری و انسجام است. آنچه درباره شخصیت مولا قطعی است، شدت عمل و دلاوری حماسهانگیز ایشان است.
اما در عین حال شاهدیم ایشان به شدت از جنگ اجتناب میکند. وقتی با عمرو بن عبدود رو به رو میشود، اولین حرفش به او دعوت به اسلام است. وقتی با جمل رو به رو میشود، زبیر را از بین لشکر فرا میخواند و ابتدا او را در آغوش میگیرد. علی کسی نیست که رفاقتهای قدیمی را فراموش کند. میگویند جنگها را بعد از نماز ظهر آغاز میکرد تا به شب نزدیکتر باشد و شعله جنگ زودتر فرو بخوابد و افراد کمتری کشته شوند. افرادش را از اینکه آغازگر جنگ باشند منع میکند. پیش از جنگ خطبه میخواند و استدلال میکند؛ بلکه دلی زنده شود. او تشنه هدایت و اقامه دین است نه تشنه کشتن. همین مرد در فراق همسرش، دختر رسول خدا، در نزدیکی مزارش زانوها را بغل میگرفت و بلند بلند میگریست. برای اینکه دل یتیمی را شاد کند او را بر دوش خود سوار میکرد، شبانه در خرابهای نزد فقیری پیر مینشست و رفیقش میشد، مردی را از اینکه همسرش را بزند منع میکرد و با استنکاف او شدت به خرج میداد. به معبود خود میگفت: گیریم که به عذاب جهنم صبر کردم، دوری از تو را چگونه تاب بیاورم؟ آدم از یک فرمانده دلیر توقع ندارد این همه لطافات را. لقبش اسدالله است. نگاه شیر را نمیتوان تحمل کرد؛ اما امام آنقدر خندهرو بود که میگفتند برای خلافت، زیاده شوخطبع است. در همین حال عدهای از اهل باطل شجاعت و دلاوری او را به دست میگرفتند و به مولا تهمت سختگیری میزدند. در نتیجه کسانی سر کار آمدند که با مؤمنان شدید بودند و با مجرمان غفور و رحیم!
این ویژگیها را در پیروان آن حضرت نیز میتوان دید. یکی از این مردان علیوار، حاجقاسم سلیمانی بود. شخصیت حاجقاسم را که نگاه میکنی او را دورترین آدم به قتل و کشتار مییابی. او را فرماندهی میبینی که به شوق نکشتن میکشد. به شوق زندگی میمیراند. به شوق آزادی در بند میکشد. به شوق طراوت میسوزاند. به شوق صلح میجنگد. اگر نبود رزم سردار، امروز منطقه هنوز در دوزخ داعش میسوخت. این است تفسیر جملهای که این روزها بر در و دیوار شهرمان از قول سردار دلها میبینیم: «هرگز نمیخواستم سلاح به دست بگیرم!» مخاطب وقتی این جمله را میبیند احتمالا آن را تصدیق میکند. چراکه به یاد بوسیدن دست پیرمرد سیلزده توسط او میافتد. به یاد گل گرفتن از دست کودک در وسط نماز میافتد. به یاد این میافتد که او اصولگرا و اصلاحطلب و بیحجاب و حجاب را معیار و میزان مرزبندی نمیدانست. حاجقاسم که برای ما اینقدر شیرین و دوستداشتنی است، برای آنان که باید، وحشتآفرین بود. اخمش لرزهافکن است و صرف حضورش در خاکریزهای جبهه دشمن را روانه سوراخهایش میکرد! از سردار دلها در ذهن مردم تصویری ثبت شده که به راحتی میتواند این جمله را کامل کند. سردار، سرباز مردی بود که اگر مجبور نمیشد، حتی یکبار هم ذوالفقار را به دست نمیگرفت.
جواد شاملو
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.