شرح یک پایان
جواد شاملو
کتاب آخرحمیدرضا صدر، پدیده بازار کتاب سال هزار و چهارصد است؛ تا الآن. کتاب آخری که درست روایتگر فصل آخر زندگی نویسنده است. حلقه آخر نویسندگی نویسنده، با حلقه آخر زندگی او مماس است. چرا دکتر صدر تصمیم گرفت از مرگش، از مرگ تدریجیاش، یک کتاب در بیاورد؟
«از قیطریه تا اورنج کانتی»، داستان رفتن نویسنده به سمت مرگ نیست. سفری نیست که مقصدش مرگ باشد. نه! بلکه داستان خود مرگ است. همنشینی با مرگ، دیدار با مرگ، توصیف چهره مرگ. این کتاب، داستان چگونگی مردن نیست، داستان چیستی مرگ است. کتاب، با مرگ نویسنده پایان نمییابد، بلکه با آن آغاز میشود. پدر حمیدرضا صدر، با سرطان ریه از دنیا میرود و افراد دیگری هم در اقوام او، با سرطان از پا در میآیند. همسرش نیز سالها پیش درگیر سرطان میشود، اما بیماری او کنترل شده و زندگیاش ادامه مییابد. برای چنین آدمی، سرطان دشمنی است که او همواره انتظارش را میکشد. دشمنی که اعضای خاندانت را همچون همسنگرانی یکی یکی از پا انداخته و تو منتظری تا ببینی کی نوبتت میشود. سرطان سر میرسد و زندگی برای دکتر حمیدرضا صدر شصت و دو ساله، با اطلاع از سرطانش پایان مییابد. حتی قبل از اطلاع دقیق از ماهیت سرطانی توده، با شنیدن واژه «مشکوک» از پزشک، بیمار داستان ما فرو میریزد. «تندتر شدن ضربان قلبت بر خلاف آرامش ظاهریات. گزگز کردن نوک انگشتان دستها و پاهایت. بالا رفتن انگشت دست راست دکتر و پایین آوردنش روی ریه چپ و نشان دادن دو نقطه. لکه کوچکی همراه با توده بزرگی بالای سرش. لکه سپیدی در آن قاب سیاه به اندازه یک دانه لوبیا. تیز شدن گوشهایت. شنیدن آن واژه نکبتی از زبان دکتر: مشکوک…مشکوک…مشکوک…». علاوهبر تجربیات خانوادگی شکست از سرطان، ترس از مرگ نیز برای تحلیلگر قبراق و نویسنده و هنردوست حرفهای ما، ترس بیگانه ای نبوده است. او در خندوانه گفته بود خیلی به مرگ فکر میکند و با تأکیدی سنگین بر «خیلی» تکرار کرده بود «خیلی زیاد!». جای دیگر غمهای زندگی را خیلی بیشتر از شادیهای آن خوانده بود؛ اما این نگرش او باعث نشده بود مرگ را بیشتر از زندگی دوست داشته باشد. بلکه بر عکس، او را به زندگی وابسته تر کرده بود. این شاید کاری است که دنیا با ما میکند: همچون معشوقهای تا میتواند به ما بیوفایی و بیمهری نشان میدهد، اما ما او را عاشقتر میشویم! بیوفاییهای دنیا ما را از آن متنفر نمیکند، بلکه به آن حریصتر میشویم. برای حمیدرضا صدر، مرگ واژهای بود آشنا و واهمهای بود دیرینه. پس چون دید که سرطان بالأخره به سراغش آمده، خود را جلوی مرگ بازنده دید. بازنده و تسلیم. از این جهت، خوانندگان «از قیطریه تا اورنج کانتی»
میبینند که کتاب از خط اولش زیر سایه مرگ نوشته شد. مرگ، روح حاکم بر کتاب است. کتاب از خط نخستش در وصف مرگ است و مرگ اتفاقی نیست در پایان کتاب. با اینکه نویسنده تلاش کرده کتاب آنچنان زهرآگین و سمآلود نشود که به خوانندگان آسیب رساند و این نکتهای است که فرزند نویسنده، خانم غزاله صدر در یادداشتی در «آگاهی نو» به آن اشاره میکند، اما طبعا تلخ است. این تلخی، از تقدیمیه کتاب آغاز میشود که خطاب به غزاله است: «برای دخترم غزالهخانوم، که میدانم بسیاری از صفحات این کتاب را پاره خواهد کرد.» نویسنده خود نیز در جای جای کتاب اشاره میکند نام زندگی زیر سایه بیماری لاعلاج، دیگر زندگی نیست. اسمی برایش نداریم، اما مطمئنیم زندگی نیست. این دلیل دیگری برای ناامیدی شدید نویسنده بود: لاعلاجی بیماری و پخش شدن سرطان در سراسر بدن به مدت پنج سال. اگر میخواهیم ببینیم زندگی بعد از ناامیدی از درمان چگونه است، باید یاد سفر و سیاحتهایمان بیفتیم. یک سفر کی به پایان میرسد؟ وقتی در خانه را باز میکنیم تا دوباره وارد آن شویم؟ نه! وقتی سوار خودرو یا قطار یا هوایپما میشویم تا برگردیم. وقتی میدانیم دیگر سفر تمام شده و ماجرای جدیدی در بر نخواهد داشت. وقتی میدانیم سفر محکوم به پایان است و تا ساعتی دیگر در خانه هستیم. سفرها وقتی تمام میشوند که پروندهشان در ذهن ما بسته می شود و از پایانشان مطمئن میشویم. از همین حیث سفرهایی که میرویم و در آنها از لحظه اول، تاریخ و ساعت بازگشتمان مشخص است، سفرهای ناقصی به حساب میآیند. چیزی که تمام شدنش قطعی شده، تمام شدهاست. حتی اگر مدت کوتاهی از آن باقی مانده باشد… «از قیطریه تا اورنج کانتی» کتابی است در وصف راه بازگشت از یک سفر. راه بازگشت از سفری طولانی، خستهکننده اما عزیز. سفری که هرگز با آن مثل سفر برخورد نکرده بودی، بلکه همچون خانهای به آن خو کرده بودی. بازگشت از سفرهای شیرین دشوار است، بازگشت از سفری که اصلا نمیدانستی سفر است و اگر هم میدانستی، فراموش کرده بودی و اگر هم فراموش نکرده بودی، «باور» نمی کردی، سختتر. این کتاب روایتی است از یک محکوم به اعدام که با پای خود، به سمت چوبه دار یا دیوار تیرباران پیش میرود.
با اینهمه، بازگردیم به سؤال نخست. چرا از دل روزها و سالهای آخر نویسنده، از دل اینهمه ناامیدی، درد، تلخی و بیماری، باید یک اثر مکتوب بیرون بیاید؟ نویسندهای که سرزندگی را فراموش کرده و به دلخوشیهای هیجانآور پیشینش، مثل فوتبال، سینما، کتاب و رفاقت، دیگر میل سابق را ندارد، باید زیر بار کار سخت نوشتن برود؟
این کتاب، سند نویسنده بودن حمیدرضا صدر است. گواهی روشن و متقن بر اینکه او، به ادبیات و هنر علاقهای راستین و عمیق داشت. دلیلی واضح بر اینکه صدر، نوشتن را تنها شغل خود نمیدانست بلکه به آن عشق میورزید و نویسندگی تنها نه شخصیت حقوقی، بلکه شخصیت حقیقی او بود. نوشتن خلاقانه و هنرمندانه از اساس بازتاب زندگی است و نویسنده واقعی هر تجربهای را در خدمت آن قرار میدهد. زندگی نویسنده، ابتدائا در نوشتن اوست. به قول مرحوم قیصر امینپور، تعریف نویسنده کسی نیست که تا زنده است مینویسد؛ بلکه نویسنده کسی است که «تا مینویسد زنده است.» برای نویسنده حقیقی و نه حقوقی، نوشتن در خدمت زندگی نیست، زندگی در خدمت نوشتن است. او با دیدن یک بهانه خوب برای نوشتن، بیتاب نوشتن میشود، ولو آن بهانه، بیماری و مرگ خودش باشد. فئودور داستایفسکی، در رنج و صرع و فقر و قمار میزیست. پس «قمارباز» را نوشت و «جنایت و مکافات» را که شرح فقر و زندان است. تولستوی، در ارتش و مهمانیهای اشراف و دربار میزیست، پس «جنگ و صلح» را نوشت. ادبیات، برای نویسنده بهشتی است که زندگی چیزی نیست جز بهانهای برای دستیابی به آن. ادبیات، بهشت حقایق است و زندگی، سرای واقعیات. نویسنده واقعیتها را به مثابه سرنخهایی در نظر میگیرد که میشود آنها را پی گرفت و به حقیقتها رسید. حقیقتهایی که زیبایند و همیشگی. نویسنده اصلا زندگی میکند تا بتواند بنویسد و زیباییهای ناب و پایدار خلق کند. به همین خاطر از هرچه که میخواهیم بنویسیم، باید ابتدا آن را زندگی کرده باشیم. حمیدرضا صدر نیز در مواجهه با مرگ خود، همچون مواجهه با یک سیاهچاله رفتار کرد. او میدانست این سیاهچاله همنشینی با مرگ، چیزی است که کمتر کسی از درون آن خبر دارد. مانند یک سیاهچاله که هالهای از تاریکی به دور یک ستاره مرده پدید میآورد، بیماری لاعلاج هم تاریکیای دور تا دور مرگ پدید میآورد. صدر مانند قهرمان فیلم «میانستارهای» به عمق این سیاهچاله رفته و هرچه را که دیده، مخابره کرده. «از قیطریه تا اورنج کانتی» جعبه سیاهی است که با ما از آخرین دقایق یک سقوط سخن میگوید. نویسنده اینچنین از دل مرگ، زندگی جاودانه یک اثر هنری را بیرون کشیده است. این کتاب نشان میدهد هیچ بلایی نمیتواند حریف هنر شود و هنرمند را از خلق زیبایی باز بدارد. هنر و ادبیات راستین هم هرگز معطل اوقات آسایش و سرخوشی نمیمانند.
خواندن کتابهایی مانند «از قیطریه تا اورنج کانتی» که ما را مستقیم و بی واسطه و بیتعارف با مرگ مواجه می کند، کیمیا است. آن هم در دورانی که گویی بشر بیش از گذشته مرگ را فراموش کرده و بلایایی مثل کرونا هم، مرگهراسی را بیشتر کرده و نه «مرگباوری» را. مرگهراسی، نوعی هراس از نابودی و قطع بقا است که در تمام انسانها هست و بیشتر به یک آسیب میماند و انسانها سعی میکنند آن را فراموش کنند و این اندیشه ترسآور را به ناخودآگاه خود برانند. مرگباوری اما اندیشهای خودآگاه است. شخص مرگباور، از هراس مرگ گذشته و به پذیرش آن رسیده است. همچنین مرگباوری با تسلیم مرگ شدن نیز متفاوت است. شخص تسلیم، ناامید است و دلمرده و به پایان رسیده. همچون راوی «از قیطریه…» که دیگر اثری از شور و حال حمیدرضا صدر دوستداشتنی در او نمیبینیم. شخص مرگباور، از قضا امیدوار است و میخواهد بیشترین بهره را از زندگی خود ببرد.
جهت دیگری که خواندن کتابهای مواجهه با مرگ را برای امروز ما مناسب میسازد، این است که ما در زمانه تب به سر میبریم! پس باید از مرگ بخوانیم تا به تب راضی شویم. در زمانهای که زندگیها سخت شده، خواندن درباره مرگ که از تمام سختیها قدرتمندتر است و در عین حال پایاندهنده آنها است، نقش نوعی مرهم را دارد.
جواد شاملو , حمیدرضا صدر
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.