سیاحت شرق
جواد شاملو
فیلم با یک صحنه احیای ناموفق آغاز میشود. زنی با کف دست و سپس دستگاه احیای سیپیآر سعی میکند مرد جوانی را به زندگی برگرداند. آن مرد به زندگی باز نمیگردد؛ اما در عوض کل فیلم داستان آن دکتر زن است که روحش تحت احیا است. روح زن در این فیلم دوساعته روی تخت خوابیده و کارگردان با کف دست و الکتروشوک میکوشد تا قلب او را احیا کند. این خلاصهای از «بدون قرار قبلی» بهروز شعیبی است. مخاطب از زنده شدن مرد جوان ناامید میشود، اما آیا فیلم او را از زنده شدن دکتر زن جوان نیز ناامید میکند؟
مردی که روی تخت خوابیده و زیر احیاست؛ بسیار جوان است. موهای روشن و انبوهش بلند و لَخت و صورتش جوان و مستحکم و زیبا است. پوست تنش روشن و شاداب و تازه است. شلوارکی به پا دارد که تا بالای زانو میرسد و یک تیشرت بسکتبالی آستینحلقه نیز بالاتنهاش را میپوشاند. یک لباس کاملا اسپورت که نشان میدهد جوان در حال تحرک زیاد و تفریح و سرخوشی بوده است. همراه جوان که به احتمال زیاد دوست دختر اوست، پشت در اتاق احیا ایستاده و او را با صورتی که بیشتر حاکی از نگرانی است تا شوک و اندوه، نگاه میکند. این جوان با یک دوست در حال فعالیتی سرشار از نشاط بوده است. تازهجوان زیبا و ورزشکار اما اکنون روی تخت افتاده؛ در حالی که صورت بیروحش به سمتی خم شده و چشمانش بسته است. این جوان پرنشاط که دیگر روحی در تن جذابش نیست؛ مرا به یاد غرب میاندازد. جوان به دلیل سکته میمیرد و سکته و ایستایی و بیروحی اتفاقی است که برای غرب صنعتزده رخ داده است. غربی که نمایندهاش در این فیلم آلمان است. دوست دختر مرد جوان را به بیرون هدایت میکنند. او کمی غر میزند و خارج میشود. احتمالا رابطه آنها عمق چندانی نداشته؛ احتمالا این رابطه هم یک تفریح و تفنن بوده است.
زن که نامش یاسمین است و پگاه آهنگرانی نقشش را بازی میکند؛ در آلمان کار پرفشاری دارد. بچهای دارد که مبتلا به اوتیسم است و همین برای از پا درآوردن یک زن کافی است. پدر بچه نتوانسته بیماری فرزندش را تحمل کند و از یاسمین جدا شده. او به یاسمین هم توصیه کرده پسرش را رها کند و پی زندگی خودش برود. خانواده، باید حال بدهد؛ اگر حال نداد؛ رهایش کن و زندگی خودت را فدا نکن. دوست دختر مرد جوان در حالی عملیات احیای دوستش را نگاه میکند که انگار دارد میگوید: «ای بابا این چرا اینجوری شد؟ داشت خوش میگذشت ها!» و شوهر یاسمین هم وقتی با بچهای که بیماری عصبی دارد مواجه میشود، خانوادهاش را رها میکند. یاسمین در چنین جامعهای زندگی میکند اما با این حال او حاضر نشده فرزندش را به پرورشگاه بسپرد. او ۳۰ سال است که پدرش را ندیده و تصویر او از پدرش به دوران خردسالی باز میگردد. مادر یاسمین هم در آلمان زندگی میکند اما آن دو هیچ کدام خبری از پدرش نداشتهاند. بعد از اینکه جوان سکته کرده میمیرد، مرد ناشناسی از طریق تماس به یاسمین خبر میدهد که پدرش مرده و وصیت کرده که یاسمین هنگام دفنش در ایران باشد. تصویری که او از پدر دارد، تصویر شوهر خودش است که الکس را مثل آب خوردن رها کرد و رفت؛ حال او چرا باید به وصیت پدرش عمل کند و با وجود کار زیاد و بچهای مریضاحوال و مخالفت مادرش تا ایران سفر کند؟ منطقا نباید برود؛ اما چیزی در ناخودآگاهش او را به سمت پدر و به سمت وطن میکشاند. علاوه بر این، او دو سال است با یک ایرانی چت میکند که حتی نمیداند زن است یا مرد؛ ایرانی اما حرفهای قشنگی میزند و یاسمین از او خوشش میآید. دختر زار و نزار با کودک بیمار به سمت شرق میرود تا در مراسم خاکسپاری پدرش شرکت کند. در شرق است که دستهای کارگردان قفسه سینه دختر غربی را فشار میدهد تا ضربان به او باز گردد.
ارثیه پدر برای دختر اما غریب است: قبری در حرم امام رضا. یاسمین با کراهت به مشهد میرود و در خانه دخترخالهاش ساکن میشود و این اولین شوک داستان است به قلب او. خانوادهای به شدت زنده در انتظار او است. خانوادهای جمعگرا و شرقی که در آن شوهر اگر حالش بد بود، خودش را طوری جمع و جور میکند که اهل خانه متوجه چیزی نشوند. یکی از اقوامشان که لال است با آنها زندگی میکند و آنها او را به پرورشگاه نسپردهاند. رفتار بچهها با الکس پسر چهار پنج ساله یاسمین بسیار طبیعی است. بچهها خیلی خوب بلدند با ذات همدیگر دوست شوند، نه با خصایص یکدیگر. نه با رنگ پوست، نه با نژاد و زبان. این هنر بچهها است که میتوانند با بچهای دوست شوند که لال است و لال هم نبود، زبان آنها را نمیفهمید؛ چون در آلمان چشم به دنیا گشوده بود. بچهها با او دوست میشوند اما این دوستی با دوستی یک پرستار در پرورشگاهی در آلمان فرق میکند. مربی پرورشگاه وقتی یاسمین میخواست به ایران بیاید به او توصیه کرده بود الکس را با خود نبرد؛ چون الکس سخت میتواند به کسی عادت کند و با او ارتباط بگیرد. الکس اما با دخترهای دخترخاله یاسمین چنان دوست میشود که انگار برادرشان است. علائم عصبی الکس به وضوح بهبود مییابد. حالایاسمین باید با شاگرد پدرش آشنا شود؛ کسی که وصیت پدر مبنی بر مشروط بودن دفنش به حضور یاسمین را او در لحظههای آخر عمر پدر شنیده. شاگرد پدر که مصطفی زمانی نقشش را بازی میکند باید کارهای اداری به نام زدن و فروش قبر موروثی را هم انجام دهد. نوبت شوک دوم داستان است به قلب یاسمین.
مصطفی زمانی یک مهندس است. رفتار زمانی اما با حالات عصبی الکس، برای یاسمین عجیب است. زمانی به الکس اجازه میدهد ماکت ساختمانش را خراب کند. خرابِ خرابِ خراب. الکس قدری آرام میشود و یاسمین میبیند که زمانی چقدر خوب پدری کردن را بلد است؛ چقدر خوب یک بچه را میفهمد؛ حتی یک بچه بیمار را. یاسمین در ایران تا اینجا برای پسرش خواهرانی دیده. پدر آنها را دیده که چگونه بار خانواده را بر دوش میکشد و حالا دارد کسی را میبیند که میتواند پناه اعصاب منهدم شده فرزند بیمارش باشد.
شوکهای احیاکننده داستان برای یاسمین ادامه مییابد. شرح یکی یکی این ضربات احیاگر باعث لو دادن داستان میشود. تنهااین را توضیح دهیم که منظورمان از شوک صرفا تشبیه اتفاقات به شوک دستگاه سیپیآر است نه وقایع شوکآور. مثلا یاسمین در جایی از فیلم به روستای زادگاهش میرود و حال و هوای یک عروسی سنتی را در بافت طبیعی روستا میچشد. همین صحنه روحانگیز هم در او اثر میکند. او قرار نیست در انتهای داستان متحول بشود. قرار نیست وارد صحن بشود و به اطراف صحن نگاه کند و دوربین به گردش بچرخد و بعد با اشکی در چشم به امام رضا سلام بدهد. این کارها دیگر در تلهفیلمها هم منسوخ شده. او صرفا قرار است احیا بشود. در پایان «جنایت و مکافات» داستایفسکی، راسکلنیکوف خودش را به عشق سوفیا تسلیم میکند. راسکلنیکوفی که جنایت و عذاب وجدان روحش را به کما برده بود بالأخره عاشق میشود و قلبش نرم و رقیق میگردد. داستایفسکی او را در پایان داستان تبدیل به یک کشیش مسیحی دوآتیشه نمیکند؛ او ابتدا باید احیا شده و روح انسانی دوباره در کالبدش دمیده شود. اتفاقی که برای یاسمین میافتد هم همین است. او سرانجام تسلیم عشق مصطفی زمانی شده و از فروش قبری که در حرم امام رضا واقع شده منصرف میگردد. علامت احیای یاسمین پذیرش یک قبر است. قبری که تداعیگر یک آغوش باز و خالی است و پذیرش آن، گویی پذیرش یک آغوش است.
بدون قرار قبلی، داستان فرهنگی است آنقدر زنده، که ارزشمندترین داراییاش یک قبر است در کنج حرم شاه دین. فرهنگی که آنقدر به زندگی حریص است که دوست دارد قبرش هم در یک محیط زنده باشد؛ گویی انسان این فرهنگ دوست دارد در قبر هم زنده باشد. اساسا این فیلم حکایتگر فرهنگی است که ظرفیتهایی برای احیای انسان مرده غربی دارد. فرهنگی که خانواده دارد، معنویت دارد و حتی قبر دارد! فرهنگی که به قبر هم به دیده احترام مینگرد چگونه میتواند یک بچه بیمار را به حال خود رها کند؟ این فیلم داستان غربی است که شبیه قبر است و شرقی که انسانش میتواند در قبر هم زنده باشد. در جنب هتل در حال ساختی که مهندسش مصطفی زمانی است، یک خانه بسیار قدیمی با معماری ایرانی وجود دارد که در آن پیرمردی مریض به تنهایی زندگی میکند. این خانه نیمهویران و کهنه برای پیرمرد تنها حکم قبر را دارد اما او حاضر نمیشود آن را بفروشد. در واقع این پیرمرد تنها کسی است که از فروش خانهاش به هتلسازان خودداری کرده و همچنان در حال مقاومت است. وقتی یاسمین برای بار چندم از او میپرسد چرا حاضر نیست خانهاش را بفروشد؛ پیرمرد سکوت میکند اما دوربین به ما پنجرهای را نشان میدهد که گنبد امام رضا علیه السلام از آن به خوبی پیداست؛ یعنی که پیرمرد گرفتار این منظره است که خانهاش را نمیفروشد. این خانه همان شرق زیبای غیر مدرن است که با وجود ویرانیهای بسیار هنوز پنجرهای رو به معنویت دارد و همین پنجره باعث زنده ماندن اهالی آن است.
ما در این یادداشت در کار نقد اثر نیستیم؛ بلکه آن را تفسیر میکنیم. این همان چیزی است که شعیبی از ساخت این فیلم سمبولیک و نمادگرا در پی آن است. تفسیرهای متعدد و بحث و گفتوگو بر سر معنای اثر. نمادگرایی یکی از معایب این فیلم است. نقصهای نمایان دیگری نیز وجود دارد که باعث میشود به هیچ وجه نتوانیم فیلم شعیبی را یک فیلم بینقص بدانیم. اما این کار، یک اثر خوب یا یک «چیز» خوب است که در مورد خانواده، در مورد شرق و اشراق و در مورد دین و وطن حرفهایی برای گفتن دارد. این فیلم امتداد دغدغهای است که وجودش در اندیشه بهروز شعیبی احساس میشود و آن اینکه دینداری و ارزشهای فرهنگ شرقی چگونه میتواند در دنیای امروز زنده بماند و چرا زنده میماند؟ این دغدغهایاست که در ذهن دو نویسندهای که در تیتراژ پایانی به آنها اشاره میشود نیز هست؛ یعنی مصطفی مستور و سیدمهدی شجاعی.
بدون قرار قبلی , جواد شاملو
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.