زنی به وسعت ایران
جواد شاملو
پاسخ اتفاقات بزرگ تاریخی، همیشه در چنته مورخان نیست. جوامع بشری، پیچیدهتر از آناند که صرفا با توالی چند واقعه، بشود سر از کارشان درآورد. لئون تولستوی، رئیسقبیله ادبیات داستانی روسیه، در جنگ و صلح که داستان تهاجم ناپلئون به این کشور است، میکوشد به همین سؤال پاسخ دهد که اساسا اتفاقات تاریخی چگونه رخ می دهند؟ چگونه صدها هزار نفر از آن سر اروپا به این نتیجه میرسند که وقتش شده به این سر آن حمله کنند؟ چگونه در یک جنگ شکست میخورند و چرا دست از پا درازتر فرار میکنند؟ تاریخدانها پاسخ تمام اینها را میدانند، اما آنکه با جزئیات واقعه سر و کار دارد، این پرسشها را معما مییابد و بس. جامعهشناسی گاهی به تاریخ کمک می کند. مثلا میشل فوکو در زمان انقلاب به ایران میآید و میگوید در نگاه مردم کف خیابان ترسی نبود. آنکه قدرت داشت، حکومت شاه بود و آنکه در موضع ضعف بود مردم؛ اما حکومت میترسید و مردم نمیترسیدند. روانشناسان اجتماعی، علمای ارتباطات، مردمشناسان و فرهنگشناسان و انواع دنبالکنندگان رشتههای علمی میخواهند دلیل رفتار مردم را بیابند اما هیچچیز مثل داستان واقعی تک به تک افراد یک جامعه، یک ملت را به ما نمیشناساند.
«تنها گریه کن» پاسخی است به سؤال چرا در ایران انقلاب شد. چرا ایران در جنگ هشتساله عقب ننشست و کلا ایران چگونه جایی است. از اینها فراتر، کتاب «تنها گریه کن» به مانند هر داستان خوبی، با ما در مورد انسان بودن سخن میگوید و اینکه انسان دقیقا چگونه موجودی است. پاسخ به چیستی انسان هم معمایی است که پاسخ دادن به آن تنها از هنر و زندگیهای هنرمندانه بر میآید. زندگیهایی که خود نیز معمایند و تنها باعث میشوند شگفتی ما در برابر نیروی آدمی افزوده گردد. کتابی چون تنها گریه کن، با ما از زن بودن نیز سخن میگوید، از مادر بودن و از اینکه چگونه عشق با حماسه میتواند در وجود یک زن ترکیب شود. خلاصه که «تنها گریه کن» را باید هر ایرانیای بخواند یا دستکم زنهای ایرانی باید آن را بخوانند. نه برای اینکه از اشرف سادات منتظری الگو بگیرند و تصمیم بگیرند ادامه زندگیشان را همچو او باشند، این حرف هرچند خوب است اما از دهان نگارنده بزرگتر است. تنها از این جهت که مفهوم زن ایرانی، بیش از پیش در نظرشان بالا برود.
اولین نکتهای که در این کتاب توجهم را جلب کرد، نویسندگی خوب آن بود. خانم اکرم اسلامی، این کتاب را با نثری پاکیزه، نجیب، ساده و در عین حال پخته به نگارش درآورده است. نثری خلاقانه و به دور از کلیشه، که در همان مقدمه کوتاه و شیرین کتاب نشان میدهد میداند کجا باید به جزئیات ورود پیدا کند، کجا باید بیان محاورهای راوی را حفظ کند، کجا باید کلام را با تشبیه و استعاره بیاراید و کجا بهتر است ساده پیش برود. نویسندگی و بالطبع نگاه هنرمندانه نویسنده، به انتقال هرچه بهتر زندگی باکیفیت و پرملات راوی کمک کرده است. هنگامی هم که کتاب شروع میشود، با یک دختر ی متفاوت مواجه میشویم. دختری که از کودکی قالی میبافد و به شکل عجیبی نترس است. وقتی در خانه را قفل مییابد، دیوار برایش دیو بلندقدی نیست که از بالا او را چپ چپ نگاه میکند، بلکه دیوار هم نوعی در است اما طریقه رد شدن از آن قدری متفاوت است. دختری که از درخت حیاط خانه بالا میرود تا جوجه یک کلاغ را در یقهاش بیندازد و وقتی آن جوجه کلاغ، ایل و تبارش را با قار قار کردن صدا میزند، جوجه را بگذارد سر جایش در لانه و فرار کند. دختری اهل حال که وقتی چشم بزرگترها را دور میبیند، کار را تعطیل میکند و میرود سر وقت مرغ بدبخت خانه و یک تخم مرغ از زیرش کش میرود و نیمرویش میکند و به خواهرش توصیه میکند غصه دنیا را نخورد و نیمرو بخورد. بله! کتاب حسابی اشک در میآورد اما شخصیت اشرف سادات متفاوتتر از آن است که نشود با آن خندید. شروع داستان که با کودکی اشرف سادات است، طلیعهای کامل است که به ما میفهماند با شخصیتی طرفیم که سختیهای زندگی را یکی یکی دریبل میکند و مارادوناوار، با گل حماسی خودش تورهای دروازه دنیا را به لرزه در میآورد. پس از ازدواج، زندگی آن روی سختش را به اشرف سادات نشان میدهد. اشرف سادات بیماریای دارد که ناشناخته است و باعث میشود ناگهان از حال برود. این بیماری در هنگام به دنیا آمدن فرزند دوم او تشدید میشود و زایمانی سخت را برای او ترتیب میدهد. هنگامی که فرزند دوم که یک پسر است به دنیا میآید، حال نوبت آن کودک یک ساله است که با مرضی مهلک و عجیب دست و پنجه نرم کند: مننژیت مغزی. اینکه مادری در جوانی با مشکلاتی اینچنین مواجه باشد، برای عمری افسردگی بس است. اما ارتباط اشرف سادات با اهل بیت او را نجات میدهد و تازه فصل انقلاب که آغاز میشود، دوران فعالیتهای عجیب و غریب و بیمحدودیت خانم منتظری نیز با وجود سه بچه قد و نیم قد آغاز میگردد. اشرف سادات از دست سربازهای شاه فرار میکند و به بالای تیر چراغ برق میرود و با لگدی به سینه سرباز، او را به پایین پرت کرده و سپس از طریق همان تیر چراغ برق، به پشت خانهای میرود و همین طور پشت بام به پشت بام میرود تا به خانه خواهر شوهرش برسد. اشرف سادات خانهاش را تبدیل به مأمن فراریهای تظاهرات میکند، تا جایی که سربازان به خانه حمله میکنند و و با پرتاب گاز اشکآور به داخل خانه، سعی در ورود به خانه دارند. اشرف سادات اعلامیههای امام را پخش میکند و به مجروحین کف خیابانها کمک میکند. اینها همه یعنی یک چریک به تمام معنا! البته که مهمترین فصل زندگی اشرف سادات، شهادت پسرش محمد است، مانند هر مادر شهید دیگری.
از چنین زندگیای، حیف است تنها یک کتاب دویست صفحهای بخوانیم. این زندگی، شایسته آثار سترگی است همچون «جان شیفته» و «ژان کریستوف» رومن رولان. این زندگی آنقدر گنجایش دارد که وقایعش اینهمه خاطرهوار و مختصر صرفا تعریف نشده باشند، بلکه به شکل یک رمان، آینهای باشند عدسیمانند برای بازتاب بخشی از تاریخ و فرهنگ این کشور. این کتاب همچنین نمایانگر عمق و ریشه دینداری در ایران است. همسر اشرف سادات منتظری، در دهه چهل اهل نماز شب است در حالی که صرفا یک بنای ساده است. پدرشوهرش، به قول خود راوی «یکپارچه نور است» و دائمالصیام و دائمالقیام. جالب آنجا است که در بحبوبحه بیماری فرزند راوی، یکی از همسایهها به او تشر میزند که بر خودش مسلط باشد و نماز حضرت رسول صلواتالله علیه را بخواند! وجود آگاهیهای اینچنینی در میان مردم معمولی آن هم در زمان طاغوت، بسیار جالب و پرمعنا است. ببینیم که یک زن مؤمن در دوران پهلوی نسبت به رادیو و تلویزیون چه حسی دارد: «خبرها را فقط در مسجد میشنیدم. ما توی خانه حتی رادیو نداشتیم. نه ما، خیلیها. توی رادیو و تلویزیون هیچ چیزی نبود که به درد دین و دنیایمان بخورد. ما همه چیز را با رضایت خدا و پیغمبر میسنجیدیم. همهجوره سعی میکردیم زندیگمان را حلال بگذرانیم؛ این بود که حتی یکبار نگفتم کاش تلویزیون داشتیم.
اشرف سادات، از این پس تنها گریه نمیکند.
بسیاری از مردم ایران نیز پابه پای رنجهای او اشک میریزند. مثل رهبر انقلاب، که برای این کتاب تقریظی بیسابقه نوشتهاند: «با شوق و عطش، این کتاب شگفتیساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقه تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علو و رفعت . هیچ سرمایه معنوی برای کشور و ملت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایه باارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که این ماجرای عاشقانه مادرانه به آن نیاز داشت.»
اشرف سادات منتظری , جواد شاملو , شهید معماریان
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.