«روز صفر» قدرتمند، شیک، بیروح
جواد شاملو
«روز صفر» ایرانی نیست. این جمله میتواند هم تعریف باشد و هم نقد. ایرانی نیست چون سبک داستانگویی و اکشن فیلم بهعلاوه نماهای باکلاس و گریمهای حرفهای آن و همچنین تعدد مکانها یا لوکیشنها و خصوصا پلانهای اروپایی ابتدای فیلم ما را به یاد یک فیلم ایرانی نمیاندازد.
تا اینجا قدرت فیلم را میفهمیم که یک سر و گردن از سینمای ایران بالاتر است. اما ایرانی نبودن اولین اثرسعید ملکان، سویه دیگری هم دارد؛ آنجایی كه فیلم رنگ و بوی فرهنگ ایرانی هم ندارد. ایرانی نبودن به معنای سر بودن یک فیلم از تولیدات سینمای ایران آنجایی ارزش واقعی دارد که فیلم تولید فکر و فرهنگ ایران باشد. قهرمان فیلم روز صفر میتواند اهل هر جایی باشد. ما برای آنکه با یک فیلم همراه باشیم، نیاز به یک شخصیت متعین و با هویت داریم چراکه فیلم سینمایی با ویدئوگیم و بازی رایانهای متفاوت است و چیزی بیش از یک شخصیت با خصوصیات عجیب و غریب میطلبد. ملکان تهیهکننده «تنگه ابوغریب» است.
یک میدان جنگ که ما را به یاد خاطراتی که با بازیهای «ندای وظیفه» و «میدان جنگ» داریم میانداخت. او در روز صفر هم ما را به یاد ویدئوگیمهای معروف میاندازد. در بازی رایانهای آنچه بیش از همه اهمیت دارد این است که شخصیت «خفن» باشد. قهرمان یک ویدئوگیم باید باعث شود ما برگهایمان بریزد. اینگونه قهرمانها معمولا در اوج توانایی بدنی و مهارتهای گوناگون هستند چراکه آنها از اساس برای شکست خوردن خلق نشدهاند. آنها خلقشدهاند تا از پس غیرممکنترین مأموریتها که برای سرگرم ساختن بازیباز یا گیمر طراحیشدهاند بربیایند. این شخصیت برای فیلم اما چندان مناسب نیست. قهرمان فیلم روز صفر هرچند مشکلی ازنظر باورپذیری ندارد اما تلاش کارگردان برای خفن جلوه دادن او به چشم میآید. روز صفر میتواند یک نسخه سینمایی برای یک عنوان از سری بازیهای «فار کرای» باشد. بازیهایی جهانباز و با محوریت تیراندازی. قهرمان روز صفر، شخصیتی است که کارش را بلد است. بهتر است بگویم هر کاری که از سوی کارگردان به او سپرده میشود را بلد است. آنجایی که لازم است به تمیزی هرچه بیشتر دروغ سر هم میکند و از عنصر احساسات سوژههای مختلف بهره میگیرد. یک تیرانداز بینظیر است و با انواع اسلحهها، از کلت گرفته تا کلاش یا آرپیجی نشانهگیری میکند. انواع وسایل نقلیه را هم با اجرایی تماشایی میراند. قهرمان قصه ما در ادامه کاربلدی افسانهای خود، پیش هرکسی فیلم خودش را بازی میکند. گاهی خبرنگاری پاکنیت و وطندوست و قدری ساده جلوه میکند، جایی یک دلال هفتخط. او خفنتر از آن است که درباره کارش به کسی توضیح بدهد. در مقابل کسی که از او میپرسد از کجا فلان چیزی را فهمیدی؟ یک خاطره از خفنکاریهایش تعریف میکند و بهطرف میگوید که لازم نیست چیزی بپرسد؛ تنها کارش را انجام دهد. رابطه او با دستگاههای دیگر نیز از منطق خفن بودن پیروی میکند. اگر کسی از دستگاه و نهاد دیگری حرفاضافه زد، ابتدا به او میگوید: «وز وز نکن». اگر او باز به ویزیدن ادامه داد و درواقع با اقدام ما مخالفت کرد، یقهاش را میگیرد و پرتش میکند بیرون. از پاییندست او چیزی جز اطاعت نمیبینیم و البته بالادست و مافوقی هم برای او نمیبینیم. نمیبینیم به کسی جواب پس بدهد یا از کسی دستور بگیرد یا با فرماندهای بحث کند یا در جلسهای گزارش ارائه دهد. او گویی اساسا باکسی همکار نیست و مأمورانش را همچون مهرههای شطرنج جلو و عقب میبرد. نمیتوانم یاد گزینه صدا کردن اساسینها در بازی «فرقه اساسین» نیفتم. در آن بازی قهرمان با روشی بهخصوص سیگنالهایی برای صدا کردن سربازان داشت و آنها ناگهان ظاهر میشدند؛ اهداف را میکشتند و بیسروصدا زحمت را کم میکردند. یک منتقد و فعال فرهنگی قهرمان روز صفر را یک «ربات» خوانده بود. من به دلیل ارادتی که به سینمای ملی دارم و برکتهایی که برای آن متصورم، ابتدا با این سخن چندان موافق نبودم. حرفم این بود که اشکالی ندارد که آن بخشهایی از یک شخصیت را برجسته کنیم که با بخش بیشتری از جامعه اشتراک داشته باشد و بهاینترتیب زبان فیلم برای کلیت ملت قابلفهم باشد؛ اما بعد از دیدن فیلم، احساس میکنم ربات تشبیه نسبتا دقیقی برای این شخصیت است. گویی ما با یک ماشین طرفیم که تعدادی مأموریت در پردازنده آن ثبتشده و قابلیتهایی هم بر آن نصبشده؛ سپس با یک اینتر او همچون ترمیناتور کارش را آغاز میکند. این خفن بودن برای یک نمایش سینمایی لازم است و خوب اصلا سینمای قهرمانمحور که ما هم طرفدار آنیم، بر پایه همین شخصیت بدون چارچوب و ویژه استوار است. هویت داستان ایرانی هم اگر شاهنامه حکیم طوس باشد، با محوریت یک شخصیت خفن همچون رستم است. فردوسی پذیرفته که دارد یک ابرقهرمان و به معنای دقیقتر یک اسطوره خلق میکند؛ اما فیلم ملکان به ابرقهرمان و اسطوره نیاز ندارد. حتی رستم فردوسی هم گاهی از ویژگیهای ابرقهرمانی عدول میکند و عاجز میشود، شک میکند، به خواسته ناحق مافوقش تن میدهد، اشتباه میکند یا رکب میخورد. در روز صفر اما با قهرمان خفنی مواجهیم که معلوم نیست از کجا آمده و در پایان فیلم هم مثل جانوین در جویندگان، تک و تنها در افق محو میشود درحالیکه امنیت را برای مردم به ارمغان آورده و معطل قدرشناسی کسی هم نیست. تعدادی شعارها و شعرهای ملیگرایانه هم سر داده میشود که اصلا به ژست و استیل شخصیتمان نمیخورد.
تکروی و تنهایی، شجاعت و تهور، شکستن مرزها و قانونها و تابوها آنجایی که لازم است، لازمه یک قهرمان و حتی لازمه مسئول امروز کشور است؛ اما مشکل آنجاست که در روز صفر اساسا با ابرقهرمان مواجهیم تا قهرمان. برای مثال یک قهرمان خفن، میتوان به فیلم «منصور» اشاره کرد.
شهید منصور ستاری هم در این فیلم فرماندهای است بلندپرواز که اغلب درک نمیشود و آنجایی که میبیند قانون تبدیل به ابزاری برای منفعتطلبی یک عده است آن را درراه آرمانها زیر پا میگذارد، اما منطق این کارش نشان داده میشود. درست است که او تکروی میکند اما بحثها و استدلالهایش در جلسات عالی نظام به تصویر کشیده میشود. مهرههای منصور موضوعیت دارند و او آنها را با بدبختی و گاهی التماس جذب سیستم خودکرده است. منصور اگر جایی زیردستش را از یقه میگیرد و از یک جلسه نامربوط غیر کاری بیرون میکشد، در پایان فیلم و هنگامیکه کارها نتیجه میدهد نیروهای خود را در آغوش میگیرد. منصور ستاری با تمام خفن بودنش جزئی از یک سیستم است؛ نه ابرقهرمانی که از آسمان آمده و به آسمان بازمیگردد.روز صفر فیلم بدی نیست. بههیچوجه. نقطه قوت کم ندارد و قطعا از «منصور» درمجموع سر پاتر است اما نمیتوان آن را یک فیلم ملی ایدهآل دانست. چه آنکه با نمایش یک شکاف عمیق در حاکمیت ایران آنهم در یک موضوع ملی، بدون اینکه این شکاف توضیحی داده شود یا قدری باز شود، ادعای تماما ملی بودن فیلم هم کمی محل تأمل میشود.
«روز صفر» اما درهرحال یک اثر حماسی است که بخشی از مبارزه ایران با تروریسم تکفیری را به نمایش میکشد و امید است که دیدن آن بر پرده سینما، تجربه سینمایی و ملی خوبی را رقم بزند.
جواد شاملو , روز صفر , سعید ملکان
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.