اخبار ویژه »
شناسه خبر : 86348
پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه
تاریخ انتشار : 02 خرداد 1402 - 6:36 |
«خاتون و قوماندان» یگانگی ما با همسایه شرقی را یادآوری میکند
روایت زندگی با یک چریک بیمرز
«خاتون و قوماندان» تنها داستان زندگی یک زن و شوهر نیست. داستان حیات درهمتنیده دو سرزمین است که مرزی موهوم میانشان جدایی انداخته. داستان ایران و افغانستان است که دشمن نهایت تلاش خود را برای جداییافکنی میانشان انجام داد اما درنهایت، هر دوبهیک هارمونی و هماهنگی رسیدند، آنها در خارج از مرزهای خودشان. «خاتون و قوماندان» داستان قدرت اعتقاد است. اعتقادی که مرزهای جدید ترسیم میکند، دولتی جدید تعیین میکند و به پشتوانه ایمان، در دهن استکبار میکوبد. داستان تیپ فاطمیون است.
جواد شاملو
«خاتون و قوماندان» تنها داستان زندگی یک زن و شوهر نیست. داستان حیات درهمتنیده دو سرزمین است که مرزی موهوم میانشان جدایی انداخته. داستان ایران و افغانستان است که دشمن نهایت تلاش خود را برای جداییافکنی میانشان انجام داد اما درنهایت، هر دوبهیک هارمونی و هماهنگی رسیدند، آنها در خارج از مرزهای خودشان. «خاتون و قوماندان» داستان قدرت اعتقاد است. اعتقادی که مرزهای جدید ترسیم میکند، دولتی جدید تعیین میکند و به پشتوانه ایمان، در دهن استکبار میکوبد. داستان تیپ فاطمیون است.
لشکری افغانیتبار که به پشتوانه اعتقاد به تشیع، به ایران میپیوندند و در سوریه، از حرم زینب کبری سلامالله علیها دفاع میکند. این اعتقاد، در کدام دستگاه محاسباتی قابل پیشبینی بود؟ کجا سیا و موساد میتوانستند تصور کنند که جوانانی از افغانستان جلوی داعش بایستند، درحالیکه کاری به سیاست ندارند، بلکه خشت خشت حرم دختر امیرالمؤمنین و رسولالله برایشان موضوعیت دارد؟ کجا میتوانستند تصور کنند که عشق به عقیله بنیهاشم مرز میان ایران و افغانستان را آنهمه مضحک کند که مصطفی صدرزاده ما برای شرکت در نهضت دفاع از حرم خود را عضوی از فاطمیون جا بزند؟ «خاتون و قوماندان» به ما توضیح میدهد که تیپ فاطمیون یکشبه تشکیل نشد، بلکه ریشه در بخشی از جامعه افغانستان داشت که از ابتدا همقدم و همدل انقلاب اسلامی بودند و هرگز آن را مختص ایران ندیدند. داستان برای آنها داستان اسلام بود، این است که پدر ام البنین حسینی وقتی در میانه تهاجم شوروی به افغانستان راهی ایران میشود، عکس امام را که میبیند گریه میکند. از دل چنین خانوادههایی سه دهه بعد رزمندههای فاطمیون به حاجقاسم پیوستند. «خاتون و قوماندان» داستان زندگی یک زوج افغانی در ایران. تصویر کلیشهای مردم ایران از یک مهاجر افغانی، کارگری بناست با لباسهای چرک بنایی و لهجه غریب و کلمات بعضا ناآشنا. اگر یک ایرانی، هموطن خود علیرضا توسلی را سر ساختمان میدید، هرگز به فکرش نمیرسید او طلبهای است که در حوزه علمیه قم و مشهد تحصیلکرده است، در جنگ ایران و عراق شرکت داشته و در جبهه کردستان رزم کرده، از سرداران دفاع از افغانستان در برابر شوروی و طالبان است و در ادامه یکی از تأثیرگذارترین چهرههای نبرد بینالمللی سوریه خواهد شد. کسی تصور نمیکرد این کارگر بنا، فرمانده و بنیانگذار تیپ فاطمیون خواهد شد. یک نظامی خبره و چریک بیمرز که سرمای خشک کوهستانهای یخزده افغانستان از او یک جانباز ساخته است. «خاتون و قوماندان» بار دیگر یگانگی ما با همسایه شرقیمان را یادآوری میکند و این یادآوری در این روزگار، چقدر لازم است. در کدام روزگار؟در روزگاری که دست دشمن برای تنشافکنی بین ایران و افغانستان مشهود است. خروج آمریکا از افغانستان هرچند یک شکست برای او بود، اما با مینگذاریهایی نیز همراه بود. تنشافکنی بین ایران و افغانستان به بهانه مقابله با طالبان، خط فکریای بود که از لحظه استقرار طالبان بر افغانستان از سمت رسانههای خارجی فارسیزبان و همچنین جریانهای غربگرای اتفاقا جنگگریز، پیگیری میشد. امروز هم لجاجت طالبان بر مسئله حقابه هیرمند، کاملا طبیعی به نظر نمیرسد. گویی جریانی قصد دارد با دستکاری کردن یک زخم، ایران را به وادی تصمیمات هیجانی بکشاند. این حدس زمانی در ما تقویت میشود که مشابه این بازی با احساسات و عواطف ملی را در زبان مسئولان جمهوری آذربایجان هم دیدهایم. در آنجا هم تحریک ایران به مداخله جدیتر در بحران قرهباغ و درگیری با جمهوری آذربایجان کاملا مشهود بود. اینها همه در حالی اتفاق میافتد که ایران در بنای نظم نوین غرب آسیا موفق عمل کرده و اکنون شاهد نتیجه تلاشها و صبرهای خود خصوصا یک دهه گذشته است. استقرار نظم غیرآمریکایی و ضدصهیونیستی در غرب آسیا، رؤیایی بود که جمهوری اسلامی ایران هر دم به آن نزدیکتر میشود. سم مهلک تحقق این رؤیا نیز درگیری فرساینده ایران ویکدلمشغولی بیسرانجام و غیرضروری منطقهای است. ایرانی که قدرت نظامی خود را در سوریه به رخ کشیده و طرف حسابش شیطان بزرگ و رژیم غاصباند و زمینبازیاش امروز پهنه جهان است. امروز ایران به قوتی رسیده که رقبایی همچون ترکیه و عربستان را بهضرورت همکاری با خود قانع ساخته است، چه نیازی دارد با دولتها یا شبهدولتهای دستهچندمی گلاویز شود که نه یک تهدید، بلکه توطئه بهحساب میآیند.ما شدیدا به روایت زندگی افغانستانیها در ایران نیاز داریم. یک روایت واقعی و دستاول. داستان زندگی این مردم در ایران، داستان مهاجرینی است بدون انصار. چقدر تکاندهنده است جایی که ام البنین حسینی از کامیونهایی میگوید که افغانیها را از خانههایشان بار میزد و لب مرز میبرد و ول میکرد. باورنکردنی است وقتی راوی میگوید این کامیونها کاری نداشتند این خانواده بچهاش خانه است یا مدرسه، مردش خانه است یا سر کار. مرد از سر کار میآمده و میدیده خانه خالی است. بچه از مدرسه میآمده و میدیده مادر و خواهر و برادرش نیستند؛ کجایند؟ لب مرز! راوی میگوید چه مردانی که از دیدن این صحنه سکته نکردند و جان نباختند. عذابی که راوی برای تحصیل میکشد تکاندهنده است. آنهم کسی که خود یک نویسنده به تمام معناست و سرشار از قریحه نوشتن. «علیرضا رفت سراغ بچهها. نشست روی زمین و فاطمه را بوسید. طوبی را بوسید. موهایشان را بویید. اولین بار بود که بچهها سر کاسه آب و سینی قرآن غوغا نمیکردند. علیرضا کنار حمیدرضا دوزانو شد. موهایش را نوازش کرد. زل زده بود به چهره معصومانه غرق خوابش. لبهایش میجنبید. گفتم حتما دارد برای پسرش دعا میخواند. ماندنش کنار بالش حمیدرضا طولانی شد. صدای بوق ماشین آمد. ساعت پنج شده بود. چادرم را سر کردم. هر دو پاورچین از پلهها پایین رفتیم. دستش را از دستم بیرون کشید. میخواستم نگهش دارم. چشم در چشم شدیم. نه صحبتی، نه وداعی، نه حتی سفارشی که «مواظب خودت باش»، «تو هم مواظب خودت و بچهها باش»، مرد تنومند من داشت میرفت. »این بخشی از کتاب است که فرهیختگان آنلاین آن را انتخاب کرده و نوشته است: دوستان ابوحامد، تعریفهای زیادی از او میکنند و به گفته خودشان اگر بخواهند این خاطرات را منتشر کنند، حتما چندین جلد کتاب میشود. بلال رزمنده لشکر فاطمیون است و در مورد ابوحامد میگوید: «همیشه بعد از هر عملیاتی که انجام میشد چند روزی ابوحامد را نمیشد بهراحتی پیدا کرد، حتما باید دنبالش میگشتیم. برایم جای تعجب بود که آخر کجا میرود، چهکار میکند؟ بعدها که شناختم از حاجی بیشتر شد یا بهقولمعروف خودمانیتر شدیم جواب سؤالم را پیدا کردم، حاجی همیشه بعد از هر عملیات به عیادت رزمندههای مجروحی که در بیمارستان بستری بودند میرفت و جویای حالشان میشد. این کار تا آخرین روز که رزمندهها در بیمارستان بودند ادامه داشت، کاری که شاید از کمتر فرماندهی سر بزند» کتاب «خاتون و قوماندان»، بهجای اینکه به سراغ دوستان ابوحامد برود، همسرش را انتخاب کرده، کسی که در تمام لحظات در کنار او بوده و روایتش ناب و خواندنی است.
مریم قربانزاده، نویسنده این کتاب در گفتوگویی که با «تسنیم» داشته است در مورد انتخاب زندگی این شهید و روایتی که همسر شهید داشته است، میگوید: «روایت زندگی شهدا و رزمندگان از زبان همسران و مادران آنها، درواقع تأکیدی است بر بُعد اجتماعی جنگ. این مسئله ربطی به نوع جنگ ندارد، هم میتوان این قضیه را در جنگ تحمیلی جست و دنبال کرد و هم در زندگی رزمندگان و شهدای مدافع حرم و… پرداختن به این وقایع وزندگی رزمندگان و شهدا از دریچه نگاه زنان، کاری است در جهت ارائه درست تاریخ.
«خاتون و قوماندان» تنها داستان زندگی یک زن و شوهر نیست. داستان حیات درهمتنیده دو سرزمین است که مرزی موهوم میانشان جدایی انداخته. داستان ایران و افغانستان است که دشمن نهایت تلاش خود را برای جداییافکنی میانشان انجام داد اما درنهایت، هر دوبهیک هارمونی و هماهنگی رسیدند، آنها در خارج از مرزهای خودشان. «خاتون و قوماندان» داستان قدرت اعتقاد است. اعتقادی که مرزهای جدید ترسیم میکند، دولتی جدید تعیین میکند و به پشتوانه ایمان، در دهن استکبار میکوبد. داستان تیپ فاطمیون است.
لشکری افغانیتبار که به پشتوانه اعتقاد به تشیع، به ایران میپیوندند و در سوریه، از حرم زینب کبری سلامالله علیها دفاع میکند. این اعتقاد، در کدام دستگاه محاسباتی قابل پیشبینی بود؟ کجا سیا و موساد میتوانستند تصور کنند که جوانانی از افغانستان جلوی داعش بایستند، درحالیکه کاری به سیاست ندارند، بلکه خشت خشت حرم دختر امیرالمؤمنین و رسولالله برایشان موضوعیت دارد؟ کجا میتوانستند تصور کنند که عشق به عقیله بنیهاشم مرز میان ایران و افغانستان را آنهمه مضحک کند که مصطفی صدرزاده ما برای شرکت در نهضت دفاع از حرم خود را عضوی از فاطمیون جا بزند؟ «خاتون و قوماندان» به ما توضیح میدهد که تیپ فاطمیون یکشبه تشکیل نشد، بلکه ریشه در بخشی از جامعه افغانستان داشت که از ابتدا همقدم و همدل انقلاب اسلامی بودند و هرگز آن را مختص ایران ندیدند. داستان برای آنها داستان اسلام بود، این است که پدر ام البنین حسینی وقتی در میانه تهاجم شوروی به افغانستان راهی ایران میشود، عکس امام را که میبیند گریه میکند. از دل چنین خانوادههایی سه دهه بعد رزمندههای فاطمیون به حاجقاسم پیوستند. «خاتون و قوماندان» داستان زندگی یک زوج افغانی در ایران. تصویر کلیشهای مردم ایران از یک مهاجر افغانی، کارگری بناست با لباسهای چرک بنایی و لهجه غریب و کلمات بعضا ناآشنا. اگر یک ایرانی، هموطن خود علیرضا توسلی را سر ساختمان میدید، هرگز به فکرش نمیرسید او طلبهای است که در حوزه علمیه قم و مشهد تحصیلکرده است، در جنگ ایران و عراق شرکت داشته و در جبهه کردستان رزم کرده، از سرداران دفاع از افغانستان در برابر شوروی و طالبان است و در ادامه یکی از تأثیرگذارترین چهرههای نبرد بینالمللی سوریه خواهد شد. کسی تصور نمیکرد این کارگر بنا، فرمانده و بنیانگذار تیپ فاطمیون خواهد شد. یک نظامی خبره و چریک بیمرز که سرمای خشک کوهستانهای یخزده افغانستان از او یک جانباز ساخته است. «خاتون و قوماندان» بار دیگر یگانگی ما با همسایه شرقیمان را یادآوری میکند و این یادآوری در این روزگار، چقدر لازم است. در کدام روزگار؟در روزگاری که دست دشمن برای تنشافکنی بین ایران و افغانستان مشهود است. خروج آمریکا از افغانستان هرچند یک شکست برای او بود، اما با مینگذاریهایی نیز همراه بود. تنشافکنی بین ایران و افغانستان به بهانه مقابله با طالبان، خط فکریای بود که از لحظه استقرار طالبان بر افغانستان از سمت رسانههای خارجی فارسیزبان و همچنین جریانهای غربگرای اتفاقا جنگگریز، پیگیری میشد. امروز هم لجاجت طالبان بر مسئله حقابه هیرمند، کاملا طبیعی به نظر نمیرسد. گویی جریانی قصد دارد با دستکاری کردن یک زخم، ایران را به وادی تصمیمات هیجانی بکشاند. این حدس زمانی در ما تقویت میشود که مشابه این بازی با احساسات و عواطف ملی را در زبان مسئولان جمهوری آذربایجان هم دیدهایم. در آنجا هم تحریک ایران به مداخله جدیتر در بحران قرهباغ و درگیری با جمهوری آذربایجان کاملا مشهود بود. اینها همه در حالی اتفاق میافتد که ایران در بنای نظم نوین غرب آسیا موفق عمل کرده و اکنون شاهد نتیجه تلاشها و صبرهای خود خصوصا یک دهه گذشته است. استقرار نظم غیرآمریکایی و ضدصهیونیستی در غرب آسیا، رؤیایی بود که جمهوری اسلامی ایران هر دم به آن نزدیکتر میشود. سم مهلک تحقق این رؤیا نیز درگیری فرساینده ایران ویکدلمشغولی بیسرانجام و غیرضروری منطقهای است. ایرانی که قدرت نظامی خود را در سوریه به رخ کشیده و طرف حسابش شیطان بزرگ و رژیم غاصباند و زمینبازیاش امروز پهنه جهان است. امروز ایران به قوتی رسیده که رقبایی همچون ترکیه و عربستان را بهضرورت همکاری با خود قانع ساخته است، چه نیازی دارد با دولتها یا شبهدولتهای دستهچندمی گلاویز شود که نه یک تهدید، بلکه توطئه بهحساب میآیند.ما شدیدا به روایت زندگی افغانستانیها در ایران نیاز داریم. یک روایت واقعی و دستاول. داستان زندگی این مردم در ایران، داستان مهاجرینی است بدون انصار. چقدر تکاندهنده است جایی که ام البنین حسینی از کامیونهایی میگوید که افغانیها را از خانههایشان بار میزد و لب مرز میبرد و ول میکرد. باورنکردنی است وقتی راوی میگوید این کامیونها کاری نداشتند این خانواده بچهاش خانه است یا مدرسه، مردش خانه است یا سر کار. مرد از سر کار میآمده و میدیده خانه خالی است. بچه از مدرسه میآمده و میدیده مادر و خواهر و برادرش نیستند؛ کجایند؟ لب مرز! راوی میگوید چه مردانی که از دیدن این صحنه سکته نکردند و جان نباختند. عذابی که راوی برای تحصیل میکشد تکاندهنده است. آنهم کسی که خود یک نویسنده به تمام معناست و سرشار از قریحه نوشتن. «علیرضا رفت سراغ بچهها. نشست روی زمین و فاطمه را بوسید. طوبی را بوسید. موهایشان را بویید. اولین بار بود که بچهها سر کاسه آب و سینی قرآن غوغا نمیکردند. علیرضا کنار حمیدرضا دوزانو شد. موهایش را نوازش کرد. زل زده بود به چهره معصومانه غرق خوابش. لبهایش میجنبید. گفتم حتما دارد برای پسرش دعا میخواند. ماندنش کنار بالش حمیدرضا طولانی شد. صدای بوق ماشین آمد. ساعت پنج شده بود. چادرم را سر کردم. هر دو پاورچین از پلهها پایین رفتیم. دستش را از دستم بیرون کشید. میخواستم نگهش دارم. چشم در چشم شدیم. نه صحبتی، نه وداعی، نه حتی سفارشی که «مواظب خودت باش»، «تو هم مواظب خودت و بچهها باش»، مرد تنومند من داشت میرفت. »این بخشی از کتاب است که فرهیختگان آنلاین آن را انتخاب کرده و نوشته است: دوستان ابوحامد، تعریفهای زیادی از او میکنند و به گفته خودشان اگر بخواهند این خاطرات را منتشر کنند، حتما چندین جلد کتاب میشود. بلال رزمنده لشکر فاطمیون است و در مورد ابوحامد میگوید: «همیشه بعد از هر عملیاتی که انجام میشد چند روزی ابوحامد را نمیشد بهراحتی پیدا کرد، حتما باید دنبالش میگشتیم. برایم جای تعجب بود که آخر کجا میرود، چهکار میکند؟ بعدها که شناختم از حاجی بیشتر شد یا بهقولمعروف خودمانیتر شدیم جواب سؤالم را پیدا کردم، حاجی همیشه بعد از هر عملیات به عیادت رزمندههای مجروحی که در بیمارستان بستری بودند میرفت و جویای حالشان میشد. این کار تا آخرین روز که رزمندهها در بیمارستان بودند ادامه داشت، کاری که شاید از کمتر فرماندهی سر بزند» کتاب «خاتون و قوماندان»، بهجای اینکه به سراغ دوستان ابوحامد برود، همسرش را انتخاب کرده، کسی که در تمام لحظات در کنار او بوده و روایتش ناب و خواندنی است.
مریم قربانزاده، نویسنده این کتاب در گفتوگویی که با «تسنیم» داشته است در مورد انتخاب زندگی این شهید و روایتی که همسر شهید داشته است، میگوید: «روایت زندگی شهدا و رزمندگان از زبان همسران و مادران آنها، درواقع تأکیدی است بر بُعد اجتماعی جنگ. این مسئله ربطی به نوع جنگ ندارد، هم میتوان این قضیه را در جنگ تحمیلی جست و دنبال کرد و هم در زندگی رزمندگان و شهدای مدافع حرم و… پرداختن به این وقایع وزندگی رزمندگان و شهدا از دریچه نگاه زنان، کاری است در جهت ارائه درست تاریخ.
برچسب ها
جواد شاملو , خاتون و قوماندان
به اشتراک بگذارید
https://resalat-news.com/?p=86348
تعداد دیدگاه : دیدگاهها برای روایت زندگی با یک چریک بیمرز بسته هستند
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.