خیام؛ شاعر تلنگر
جواد شاملو
رباعی یکی از خاصترین قوالب شعر فارسی است. ساختار آن به این صورت است که سه مصرع مقدماتی در ابتدا میآید و سپس مصرع چهارم همچون یک سیلی در گوش مخاطب عمل میکند. همچون تلنگری که بزرگتری به لاله گوش یک طفل بیگناه میزند. همچون یک ترمز محکم، یک رعد و برق و یا جرقه یک ایده در ذهن. مصرع چهارم رباعی، شوکآور، بیدارکننده و تکاندهنده است و این یکی از امکانات به خصوص شعر سنتی فارسی است. مهمترین مصرف رباعی، یادآوری یک نکته است. نکتهای که نمیتوانیم بگوییم مخاطب از آن کاملا بیاطلاع است؛ بلکه از آن سخت غافل است و به هر دلیل میل ندارد با آن مواجه شود. رباعی، مثل دیدن ناگهانی آشنایی است که سالها تلاش کرده بودیم از دیدارش بگریزیم. محملی برای بیان حقایق سنگین زندگی است که زیر غبار غفلتهای آدمی پنهان گشتهاند. اعظم این حقایق که هر کسی از وجود آن مطلع است و کمتر کسی از آن غافل نیست؛ مرگ است. سیلی رباعی، از جنس سیلی حقیقتی است که شعر زیر به آدم میزند:
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بیباده ارغوان نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ما تماشاگه کیست…؟
مای خواننده در مصرع چهارم، ناگهان با تصویری غریب مواجه میشویم. سبزههایی که از خاک پیکر ما رستهاند؛ وقتی نه از گوشت تن و نه از استخوانهای ما چیزی مانده. سبزههایی که مینگریم نیز بسا آدمهاییاند که هزاران سال پیش میزیستهاند و زیر فشار خاک و مرور زمان؛ تجزیه شدهاند. وقتی از منطقهای باستانی دیدن میکنیم، از تخت جمشید مثلا یا بیستون کرمانشاه، حس میکنیم جایی قدم میزنیم که آدمهایی هزاران سال پیش از ما درست همان جایی ما که ما راه میرفتهایم راه رفتهاند. حال چه میشود اگر تصور کنیم آن خاکی که رویش ایستادهایم زمانی یک انسان بوده و روزی انسان دیگری روی خاکی میایستد که زمانی ما بوده؟ این چندان هم بعید نیست؛ تجزیه قانون طبیعت است. اگر موهای دستتان کمی سیخ شده؛ باید بدانید که این منتها الیه هنر یک رباعی است. سیخ کردن مو بر تن انسان. آنکه تمام ظرفیتهای قالب رباعی را اینچنین به نحو عالی آزاد میکند؛ کسی نیست جز صاحب رباعی بالا، حکیم خیام نیشابوری.
خیام این قالب را برای سرایش خود برگزید، چه محتوای سخن شعرش تلنگرهایی به غایت تکاندهنده بود. یادآوریهایی سخت کوتاه و سخت عمیق. او جز در قالب رباعی شعری ندارد و در مجموع رباعیهایش نیز وحدت موضوعی به چشم میخورد. خلاصه اشعار کمتعداد این شاعر، این است که «جهان گذرا است». یگانه قهرمان شعر او مفهوم زمان است. همان که ورقها را بر میگرداند، جوانها را پیر میکند، مرگ را سر راه زندگی آدمها قرار میدهد و اجساد را میپوساند. زمان است که در نهایت جهان را به سرمنزل میرساند و همهچیز را به پایان میبرد. زمان غارتگری قاهر است که همه چیز ما را از ما میگیرد و ما در مواجهه با او تنها یک سلاح داریم؛ بی خیالی، سرخوشی، آرامش و لذت بردن از زندگی.
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
مقصود خیام در نهایت گرفتار دنیا نبودن است. چراکه دنیا، تلهای است که اهریمنی به نام زمان برای ما کاشته؛ اگر در این تله گرفتار شویم، آن وقت زمان ما را شکنجه خواهد کرد. یک روز میدهد، روزی میگیرد، آن روزی هم که میدهد به زودی ما را به آنچه که داریم عادت میدهد و گرفتار ملالمان میسازد و آرزویی دیگر را در دلمان میکارد. مقصود شعر خیام، دلبسته دنیا نشدن است که او این مقصود را با استعاره شرب خمر و سرخوشی بیان میکند. در واقع پیام شعر خیام را باید در زندگی او نیز جست. آیا خیام سبک زندگی یک میخواره را پیشنهاد میکند و آیا یک پوچگرا است؟ خیام در زندگی واقعی، ریاضیدانی بزرگ و منجمی دانشمند بود. از اساس خیام نیشابوری بیش از آنکه یک شاعر باشد، یک دانشمند است و این حقیقت با مقایسه حجم تألیفات علمی با دیوان بسیار لاغر شعری او نیز به دست میآید. نمیشود یک شخصیت علمی را آدم دائم الخمری تصور کرد که به دیگران نیز بدمستی و زندگی بیحاصل را پیشنهاد میکند. همچنین نمیتوان یک دانشمند را پوچگرا دانست. خیام با دنیا سر جنگ دارد و ماهیت غارتگر و منافق آن را مدام یادآوری میکند و از اینکه کسی بازیچه دست زمان باشد حرص میخورد.
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست؛ فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
ما حتی اگر از زندگی علمی خیام هم هیچ اطلاعی نداشتیم، بر مبنای اشعار او باز نمیتوانستیم او را پوچگرا بخوانیم و کسی که خیام را پوچگرا میخواند، احتمالا از معنای این اصطلاح برداشت درستی ندارد. شاید کسی بتواند خیام را بر مبنای شعرش مادیگرا جا بزند، اما او هیچجوره پوچگرا نیست. پوچگرایی یا نهلیسم، بنبستی غیر قابل بازگشت و چاهی عمیق است. خلائی که هر کس در آن گرفتار شود راهی جز خودکشی ندارد. در واقع برای نهلیست، منطقیترین و درستترین کار خودکشی است؛ کاری که هدایت انجام داد. هدایت ظاهرا به خیام توجه زیادی نشان میداد؛ دو کتاب در مورد او نوشت و از کسانی بود که تصحیح و پاک سازی دیوان او را به طور جدی آغاز کرد. میتوان حدس زد هدایت علاقه زیادی داشت که خودش «خیام ادبیات معاصر ایران» باشد. اما او به معنای واقعی پوچگرا بود و جهان را سراسر نحوست، وحشت و کثافت مییافت. خوانندهای که بوف کور را میخواند، احساس میکند تمام غمهای عالم بر دلش سنگینی میکند اما کسی که خیام میخواند، سبک میشود. خیام به لذت بردن از زندگی دعوت میکند؛ هدایت به نفرت داشتن از آن. خیام دانشمندی بود که تقویم ایرانی را سامان داد و نتایج اقدامات علمی او تا امروز مورد استفاده مردم است؛ اما در زندگی هدایت کمتر اقدام سودمندی به چشم میخورد. به بیان دیگر هیچ وقت یک پوچگرا دم از لذت بردن از زندگی نمیزند. هدایت در آدمها احساس خودکشی بر میانگیزاند؛ اما خیام مرگآگاهی ما را تقویت میکند. هدایت جهان را پوچ میدید؛ اما خیام خود را هیچ میدید و میان این دو فاصله بسیار است. خیام هم فلسفه میدانست و هم نجوم. کیهانشناسی و فلسفه از جهاتی به هم بسیار نزدیکاند. یکی پهناور بودن جهان عین را به آدمی میآموزد و دیگری پهناور بودن جهان ذهن و اندیشه را. کسی که از پهناور بودن جهان طبیعت آگاه باشد و بداند جسم فیزیکیاش چه جای اندکی را در این جهان بیکرانه اشغال میکند و از سوی دیگر دانش فلسفه به او آموخته باشد با چه جهان اسرارآمیزی طرف است؛ پیداست که اینگونه میسراید:
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو،
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من!
یا اینکه:
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
وز تار امید عمر ما پودی کو؟
چندین سرو پای نازنینان جهان
میسوزد و خاک میشود دودی کو…
خیام فیلسوفی شکاک است و همچنین یک شاعر؛ پس نمیتوانیم هرچه در دیوانش دیدیم را اعتقاد متقن او بخوانیم. از سوی دیگر میدانیم که خیام، دارای بیشترین منسوبات است و در تاریخ ادبیات به او بیش از هر کسی شعر منسوب شده؛ در حالی که واقعا سروده او نیست. بحث منسوبات خیام آنهمه جدی است که دکتر شفیعی کدکنی، حتی وجود شخصیتی به نام خیام را نیز قابل تشکیک میداند. پس داوری درباره کلیت شخصیت حقیقی خیام نیشابوری با تمسک به اشعار او، تقریبا غیرممکن است. او به هر حال شناختهشدهترین شاعر ایرانی در خارج از مرزهای ما است. شخصیتی جامع که رهبر معظم انقلاب، شناخت او را باعث تقویت هویت ملی میدانند:
«ما از اول، درس هایمان اینطور بوده که اسم دانشمند یونانىِ قدیم – طالس فرض بفرمایید – تا دانشمندان گوناگون غربی در قاعده هندسه یا در فرمول شیمی را می شناختیم؛ و همینطور دانشمندان دیگر را تا امروز؛ اما به قدر یک تاریخ علمنویس مانند «جرج سارتُن» – من سی چهل سال پیش، هم کتاب «پیر روسو» را که تاریخ علوم است، هم کتاب «جرج سارتن» را دیده بودم – که دورههای علمی اسلامی را تقسیم می کند به دوره جابربنحیان، دوره خوارزمی و دوره فلان، دانشمندان خودمان را نمی شناسیم! دانشجوی ما آنها را نمی شناسد، ولی آنها می شناسند! خیام را به عنوان یک دانشمند و یک ریاضیدان بزرگ در دنیای غرب میشناسند؛ اما دانشجوی ما خیام را مثلاً با کوزه گلىِ می شناسد؛ اگر هم بشناسد. نمی داند خیام که بوده است. ببینید اینها موجب می شود که آن اعتماد به نفس ملی از دست برود و دانشجوی ما سابقه علمی، گذشته علمی و میراث عظیم علمی خودش را نشناسد و افتخارات علمی خودش را در گذشته نداند.»
جواد شاملو , خیام
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.