حَجاج عصر ما
جواد شاملو
در عصر ما حقیقت بزرگی جریان دارد. حقیقتی بزرگتر از آنکه در جهان سیاست اندازه شود. حقیقتی که میشود آن را بهاندازه تمام تاریخ، بزرگ دانست. در تمام تاریخ، دشمنی میان کشورها و ملتها وجود داشته است اما زورمندان همواره در پی مطامعشان بودهاند و اگر هم دشمنی و جنگ و خونریزی در کار بوده، بیشتر در راستای مطامع اصحاب قدرت بوده است. میگویم «مطامع» و اصرار دارم از «منافع» استفاده نکنم. منفعت را در اغلب اوقات، ضرورت ایجاب میکند. مثلا دو کشور که برای دسترسی به یک رودخانه میجنگند، برای بقای خود نیاز به آن رودخانه دارند و احتمالا جز این، دلیل دیگری برای دشمنیشان ندارند. آنها از ماهیت یکدیگر بدشان نمیآید، بلکه نیاز دارند دیگری نباشد تا مزاحم انتفاع آنان از یک عامل بقا نشود. این میشود تعارض منافع و حتی اگر چالشآفرین و فتنهانگیز باشد، میتوان آن را دشمنی نخواند و با گفتوگو، راهحلی بهجز جنگ پیدا کرد. اما جلوی طمع را نمیتوان با منطق گرفت، چراکه پشتش منطقی نیست، هوی و هوس است. شخصیت طماع هم کمتر به این فکر میافتد که طمعش را از راه منطق ارضا کند، بلکه بهزور متوسل میشود. ما در تاریخ بیش از آنکه منفعت ببینیم، طمع میبینیم. اسکندر، چنگیز، ناپلئون، هیتلر و دیگر جهانگشایان، برای بقای مملکتشان نیازی به جهانگشایی نداشتهاند. اساسا یکی از نیروهایی که تاریخ را بهپیش برده، طمع و هوس است و تعارض منافع و تلاش برای بقا سهم کمتری در ماجراهای خونآلود تاریخ دارد. به سلسله جهانگشایانی که عرض شد، باید نام دیگری را هم اضافه کرد. کریستف کلمب، غاصب و قصاب سرزمینهای بومی قارهای که بعدها آمریکا نامیده شده و غاصب سفاکش کلمب، «کاشف» خوانده شد! سرخپوستان آمریکا، به دلیل تعارض منافع سلاخی و نسلکشی نشدند؛ آنها به این دلیل مردند که روی طلاهای آقای کلمب و دیگر انگلیسیها و اسپانیاییهای غاصب آمریکا جا خوش کرده بودند.سالها گذشت ، صدها سال گذشت تا گازهای آلوده بمب اتم، یکییکی در خانههای مردم هیروشیما و ناکازاکی را بزند و نفسشان را ببرد.با وجود آنکه ظاهرا آمریکا در دفاع از بندرهای خودش وارد جنگ شده بود این بار پای طلاهای سرزمین دیگری در کار بود. اروپایی که بر اثر جنگ ویرانشده بود و پر از پول بود، اما خودش نمیتوانست خودش را بازسازی کند و این برای وارثان کریستف کلمب بهترین فرصت بود برای غارت قارهای دیگر. سفرهای دو ر و دراز برای اهالی قاره سرخپوستان، که حالا اسمش را گذاشته بودند ایالاتمتحده و دیگر اثر چندانی هم از سرخپوستان در آن نبود، پهنشده بود. سفره پهنشده بود و جزیرهای کوچک به نام ژاپن، همانند طفل صغیری داشت عرضاندام میکرد و مزاحم میشد. با دست بمب اتم، کودک به کناری پرتاب شد و ضیافت آغاز شد. کسانی که دشمنی آمریکا با ایران را تعارض منافع میخوانند، به این سؤال پاسخ دهند که آیا حمله آمریکا به ژاپن، براثر «تعارض منافع» بود؟ کدام منفعتی با قتلعام مردم دو شهر زیر سایه چتر بمب هستهای تأمین میشود؟ کسی که حمله هستهای به ژاپن را امضا کرد، میدانست دارد قدم تاریخی بزرگی برمیدارد، میدانست ایالاتمتحده ازاینپس کدخدا خواهد شد. اقتصاد ایالاتمتحده، همچون قارچ عظیمی که از هیروشیما و ناکازاکی رویید، ناگهان ورم خواهد کرد. حمله آمریکا به ژاپن، عظیم و غیرقابلباور بود و همچنان هست اما این هنوز هم آن حقیقت بزرگی نیست که در ابتدای متن گفتیم. این، آن حقیقتی نیست که بخواهد به بلندای تاریخ باشد. حمله آمریکا به ژاپن یا ویتنام یا عراق یا افغانستان، در ادامه تمام سفاکیها و جنایتهایی بود که در تاریخ در راستای دست یافتن به ثروت یا قدرتی انجام میشود. حقیقتی که از آن یاد میکنیم، بزرگتر آن است که در آن صرفا پای یک طمع در جریان باشد. در این معما نهتنها سخنی از تعارض منافع نیست، بلکه تنها با طمع، زورگویی، استثمار و استعمار هم نمیتوان پاسخ را یافت. پاسخ را پیری حکیم، تاریخخوانده و تاریخدیده، انسانشناس و جهانشناس و مجهز به بصیرت الهی میدهد: «دشمنان مستکبر، از رنج ملت ایران خوششان میآید! دلیلش بمبارانهای شیمیایی دوران دفاع مقدس؛ بله، این بمبارانها را صدام کرد اما آمریکا، انگلیس، فرانسه و دیگران تماشا میکردند، تحسین هم میکردند، کمکش هم میکردند! یا همین تحریم دارویی؛ خدا رحم کرد که دانشمندان جوان ما توانستند واکسن کرونا را تولید کنند. آنها دیدند اگر واکسن وارد نشود، خب خود ایران بیشتر تولید میکند.»
لذت! چرایی رفتار آمریکا با ملت ایران در این واژه نهفته و این حقیقت بزرگی است چراکه نشان میدهد بین ایران و آمریکا نهتنها دشمنی وجود دارد، بلکه این دشمنی یک دشمنی ساده هم نیست. نفرت گاهی آنچنان غلیظ میشود که صاحبش را بیمار میکند. بیمار، مثل پلیسی که پایش را روی گردن جورج فلوید گذاشت و آسودهخاطر نشست. اگر قائل باشیم آن پلیس با آن مجرم «تعارض منافع» داشت درست مثل این است که بگوییم آمریکا با ایران تعارض منافع دارد. رابطه پلیس با فلوید، حتی از دشمنی هم فراتر بود؛ لذت بود؛ سادیسم بود. تعارض منافع، بین دو دولت است یا شاید بین دو ملت، اما ما از دشمنیای سخن میگوییم که بین یک دولت و یک ملت است. در قتلعام مردم ژاپن، مردم تبدیل به ابزاری شدند برای بهزانو درآوردن حکومت و امپراطور ژاپن. بعد از بمباران، هیروهیتو، امپراطور ژاپن، که در فرهنگ و آیین شینتویی آن سرزمین یکی از خدایان مردم است، جلوی رئیسجمهور آمریکا، ترومن تعظیم کرد و از مردم درخواست کرد جنگ را پایان دهند و درراه پیشرفت قدم بردارند. پیشرفت یعنی همان مدرنیسم؛ معبدی که جدیدترین بتش، ایالاتمتحده آمریکا بود. حالا ژاپنیها خدای جدیدی داشتند و امپراطور جدیدی. مردم ژاپن، ابزاری بودند برای تسلیم امپراطور ژاپن. آمریکا از مردم ایران هم در برابر نظام اسلامی چنین استفادهای میکند اما در ایران قضیه به همین ختم نمیشود؛ آمریکا از مردم ایران نفرت دارد، مستقلا از آنها نفرت دارد؛ چند سال پیش وندی شرمن دریکی از نشستهای کنگره گفته بود: «فریبكاری بخشی ازDNA ایرانیان است». شرمن باهوش است، فهمیده بود چیزی در ایرانیها هست که استکبار را آزار میدهد اما آن چیز، نه فریبکاری که حقانیت است ر و حقانیت از دو نور اقتدار و مظلومیت برخوردار است. اقتدار و مظلومیت، همچنین دو بال یگانه شریعت راستین و یکتا اسلام ناب محمدی، یعنی تشیع است. ترامپ در یک سخنرانی گفته بود: «امروز درباره ایران سخنرانی خواهم کرد؛ یک «ملت تروریست» مانند چند ملت معدود (تروریست) دیگر. فکر میکنم شنیدنش برای شما جالب باشد.» سخن از ملت است. سخن از نفرتی است که سادیسم، یا همان دیگرآزاری ایجاد میکند. نباید از آمریکا شخصیتی در ذهن داشته باشیم که درراه رسیدن به منافع یا مطامعش، موانع را از سر راهکنار میزند و گاهی نیز بسیار خشن این کار را انجام میدهد. بلکه آمریکا آن سفاکی است که مجنونانه، از خود شکنجه و تعذیب و خشونت لذت میبرد. میتوان حتی شهادت شهید سلیمانی را هم در همین چارچوب نگریست. شهادت شهید حاجقاسم، بیش از آنکه اقدامی باشد ناظر به آینده، اقدامی ناظر به گذشته بود. یک انتقام جنونآمیز از ملت بود بیش از آنکه هدفی را در آینده دنبال کند.
فرق حجاج بن یوسف ثقفی، با دیگر حکام ظالم و جائر اموی و عباسی چه بود؟ تمام حکام اموی و عباسی با شیعیان و خاصتا با ائمه آنان دشمن بودند و با آنها با قتل و شکنجه روبهرو میشدند، اما ماجرای حجاج فرق داشت. او مانند دیگر حکام جور، تنها به دنبال این نبود که شیعیان را از سر راه بردارد و به دلیل مزاحمت آنان برای حکومتش از آنان منزجر باشد، او از دیدن شکنجه شدن شیعیان، مست میشد. حجاج، یک چهره سادیسمی تاریخی است که نفرت و خشم، بیمارش ساخته بود بهطوریکه نمیتوان گفت او تنها با شیعیان دشمن بود، او به مرحلهای رسیده بود که بیش از قتل، زندهبودن و عذاب دیدن دشمنانش را میخواست.
استکبار در مورد ایران، با ملت مواجه است. ملت بود که خمینی را یاری کرد و به او حکومت داد. ملت بود که هشت سال جنگید. ملت بود که انرژی هستهای تولید کرد. ملت بود که در ۹ دی بر آتش فتنه آب رخت. ملت بود که سلیمانی را آنچنان بینظیر تشییع کرد. ملت بود که مشتهایش را گره کرد تا آن مشتها آتش شود و به آسمان برود و در عینالاسد بر زمین کوفته شود. ملت بود که مدافع حرم داد. ملت بود که اربعین به راه انداخت. ملت بود که چهل بیستودوی بهمن علم کرد. ملت بود که خدا به او رحم کرد و توانست واکسن بسازد. ملت بود که تحریم را تحمل کرد. پیش از انقلاب اسلامی نیز ملت ایران، عنصری زنده بود. چرا دشمن نباید از این ملت متنفر باشد و چرا این تنفر نباید او را تا سر حد جنون بکشاند؟ شکنجه دادن ملت برای تسلیم کردن حکومت، یک سطح دشمنی آمریکا است، سطح دیگر شکنجه برای شکنجه است، شکنجه برای لذت یا همان سادیسم. چهره امروزین آمریکا، بیش از چهره تاریخی دیگری، با حجاج بن یوسف ثقفی قابل قیاس است و این چهره، واپسین چهره یک ظالم، پیش از نابودی و زوال آن است.
آمریکا , بایدن , جواد شاملو
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.