حافظ؛ آیینه تمامنمای هنر
جواد شاملو
وقتی از حماسهسرایی در شعر فارسی سخن میگوییم، غالبا نام فردوسی به ذهنمان میآید. اما حماسه شعر فارسی حافظ است؛ اگر ملک شعر رستمی باشد، کسی جز خواجه شیراز نیست. این ادعا از آن جهت است که حافظ با زبان فارسی کاری کرد که ادیب دیگری موفق به انجام آن نشده است. برخی به شدت معتقدند مرد شماره اول شعر و ادبیات فارسی، سعدی است و نه حافظ. ممکن است اینگونه باشد، اما پیچیدگی و ظرفیتهای زبان فارسی را حافظ به ما نشان داد. شعر حافظ یک هزارتوست؛ برخلاف تصویری که در ذهن اغال ما نقش بسته است. ما حافظ و حافظ خواندن را اینگونه میشناسیم که بزرگتری فالی بگیرد و همه سری تکان دهند و به بهی بگویند. اما حافظ خواندن و فهمیدن، قلق دارد. فکر میخواهد و گاهی بسیار دشوار است. برخی غزلیات حافظ، مصداق همان شب تاریک و بیم موج و گرداب حائلی است که خودش میگوید. بیاییم در این گردابها غوطهور شویم:
حال خونیندلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
لحن غزل، لحن جدی یک شخص طلبکار و شاکی است. خم جام شراب است؛ حافظ گلایه دارد که چرا کسی می ناب نمیآورد؟ چراکه می سرخرنگ است و برای جام، همچون خون است. حافظ همزمان با این معنی، میگوید چه کسی در جهان به خونخواهی جام شراب بر میخیزد؟ حالا معلوم میشود منظور شاعر از خونیندلان در مصراع نخست نیز همان جام شراب است. جام شراب، قهرمان و شخصیت اصلی غزلی است که مطلعش را آوردیم. حافظ دقیقا چه میخواهد و از چه گلایه دارد؟ مصرع بعد این سؤال را پاسخ میدهد:
جز فلاطون خمنشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
حافظ ساقیای چون افلاطون، فیلسوف و حکیم شهیر یونانی را طلب میکند. کسی که رابطهاش با حکمت، همچون رابطه خم با شراب است. پس معلوم شد لحن جدی و طلبکار شاعر در این غزل، از چه مایه میگیرد. حافظ با اهل فلسفه دعوا دارد و میگوید چرا از میان اینهمه فیلسوف، کسی چون افلاطون حکیم اسرار حکمت را عیان نمیکند. حکیمی چون افلاطون است که حال خونیندلان را روایت میکند؛ خونیندلان همان عارفان حکمتطلب هستند؛ کسانی تنها مست نیستند بلکه خود جام شراباند. حافظ افلاطون را دوست دارد و او را برملاکننده اسرار حکمت میداند. افلاطون، همان فیلسوفی است که دستیابی به حکمت و حقیقت را از رهگذر ذوق و شهود ممکن میداند و از میان حکمای شرقی، شیخ اشراق، شهابالدین سهروردی نیز از میان تمام فلاسفه بیشتر به او گرایش دارد. گلایه حافظ، از فلسفه مشایی ارسطو و ابن سیناست که بر استدلال محض عقلی تکیه دارد. حکمتی که حافظ را سیراب نمیکند. تمام این معانی، از دو بیت شعر حافظ بیرون میآید؛ البته که این تنها در حد وسع اندک نگارنده است. این غزل اما در ادامه هم به راستی گردابی از مفاهیم و تصاویر است. در بیتی از این غزل میخوانیم:
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
پرده یک اصطلاح موسیقیایی است؛ هر نغمهای در یک پرده نواخته میشود. در مصرع اول، شاعر یا میگوید چنگ زیاده از حد نواخته و ما را خسته کرده است، یا میگوید چنگ، بیش از اندازه در پرده و لفافه سخن گفته. سخن چنگ، بیش از اندازه ایماگونه و اشارهآمیز و کنایهآلوده بوده. باید این چنگ را ساکت کرد که بیش از این نگوید، بیش از این سر بر ملا نکند یا بیش از این رازآلود سخن نگوید. باید تار ساز را برید. مویش را برید تا بیش از این نموید. در کنار بازی دو کلمه موی و مویه، میدانیم در قدیم زنانشوهر مرده، موی خود را میبریدهاند. گویی حافظ همزمان درباره زنی شوهرمرده میگوید مویش را طبق رسم ببرید تا مویه و عزاداری را تمام کند.
در بیت آخر این غزل اسرارآمیز، خواجه میسراید:
گِرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
خم، خانه شراب است و شراب حرام است، پس خم، بیت الحرام است. از سوی دیگر با توجه به فضای غزل و عبارت خونیندل در مصرع نخست غزل، خم خود شاعر و به عبارتی قلب و دل اوست و ما در احادیث داریم: «القلب حرم الله». پس قلب و دل عارف هم بیت الحرام است. حالا حافظ تا روز مرگم گرد این بیتالحرام هروله میکنم. هروله کردن سنتی است در قسمتهایی از سعی بین صفا و مروه استحباب دارد. هروله کردن دور دل، کنایه از چه کاری است؟ حافظ این عبارت را در آخرین بیت این غزل به کار برده است. منظور شاعر از دور دل طواف کردن آن هم به شیوه هروله، همین شعر گفتن است. بیان حال دل را شاعر به دور دل گشتن تشبیه کرده است. شعر گفتن حافظ، گردیدن به دور دلی است خون، که خانه خدا گشته است. این شعر بود یا منظومه؟ به جد معتقدم که در رابطه با شعر حافظ با نظم طرف نیستیم، با منظومه طرفیم. منظومهای پیچ در پیچ که برای فهم آن باید با فرهنگ ایرانی، معارف اسلامی و علوم مختلفی از فلسفه گرفته تا فقه و نجوم آشنایی نسبی داشته باشی.
آنچه در شرح این غزل گفتیم، تفسیر این غزل نبود. هرکه این غزل را باید برای دل خودش بخواند و بسته به حال و شرایط و زندگی خودش از آن دریافت داشته باشد. آنچه گفتیم، معنی این غزل نبود. تنها مهندسی معکوس صناعات و پرداختههای بدیع زبانی شاعر بود. تفسیر حافظ، او را کوچک میکند. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در این باره معتقد است:
«وظیفهٔ هنرمند خلق و آفرینش هرچه بیشتر احتمالات است. ویتگن اشتاین گفت: « در جستجوی معنی مباش، در جستجوی کاربرد باش».
به جای اینکه در جستجوی معنی شعر حافظ باشیم بایستی در جستجوی کاربرد شعرش باشیم. حوزهٔ «معنی» چیز بسیار محدودی است. حوزهٔ «یعنی» (کاربرد) بسیار وسیع است.
به علت وسعتِ کاربرد شعری حافظ و ایجاد هرچه بیشتر احتمالات در شعرش به هر کس این امکان را میدهد که برای خودش آنگونه که میخواهد تعبیر و تفسیر نماید. حافظ ذهن انسان را نمیخواند بلکه او مجموعهٔ احتمالات را آنچنان فراهم میکند که با زندگی هر انسانی همخوانی دارد. با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد.
حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسی او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آینهٔ اندیشههای خود بدانند و در زندگی روزانه، مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفرهٔ عقد و هفتسین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند. چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصر بهفرد است و همانند ندارد.»
جواد شاملو , حافظ
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.