جهاد پشت دیوارهای اشرف
جواد شاملو
نمیدانم تولید «سرهنگثریا» با کارگردانی و نویسندگی لیلی عاج، پیش از طرح شعار «زن زندگی آزادی» آغاز شده یا بعد از آن. نمیدانم خالق اثر، آگاهانه و عامدانه در خلق شخصیت ثریا، به این شعار نظر داشته یا نه اما به هر ترتیب، ثریا عبداللهی، مادری که نقش اول «سرهنگ ثریا» است و ژاله صامتی به خوبی از پس اجرای آن بر میآید، مصداق تامی است از این شعار و جلوه زیبایی است از زن، از زندگی و آزادی. مادری که فرمانده یک جنبش رهاییبخش است. جنبشی که اعضای آن، جمعی غریبند با چند کانکس در دل بیابان اردو زدهاند. جمعی متشکل از خانوادههایی با لهجههای مختلف از گوشه و کنار ایران. پدران، مادران، خواهران و برادرانی که در دل این بیابان، خواستهای جز دیدار فرزندشان ندارند. تنها مطالبه آنان، ملاقات است. خواستهای ناچیز و حداقلی که با سبعیت و بیرحمی از آن جلوگیری میشود.
زن
ثریا فرمانده است؛ اما همچون یک زن. وجود او سراسر قدرتنمایی و عرض اندام زنانه است اما روایت او، هرگز تبدیل به یک روایت فمنیستی نشده است. ثریا مادری است که نیروی مادری، باعث میشود او در موقعیتهای بحرانی نقش رهبر، پیشران و مدیر گروه را بر عهده گیرد. حس دفاع از فرزند و به دست آوردن دوباره او، از او یک انقلابی و یک عنصر فعال ساخته که در نهایت، یک سازمان نظامی و بیرحم همچون سازمان مجاهدین خلق را عاصی میکند. کاری که او میکند، بیدارباش دائمی دادن به خانوادههاست، مدام زنده نگه داشتن امید و مدام تذکر این نکته که خالی کردن میدان و بازگشتن به ایران، همان است که سران پادگان اشرف میخواهند. این کاری است که یک زن میتواند انجام دهد. بیدار نگه داشتن وجدانها و سیلی زدن به خفتهها و حقطلبی تا مرز عاصی کردن دشمن. مردان میتوانند بجنگند اما هرگز نمیتوانند زنانه عاشق باشند و زنانه پای حق خود بایستند. ثریا نیرویی دارد که آن را زنانگی خود و از حس مادری خود میگیرد. مادر، فرزندش را میخواهد و در این راه مانعی نمیشناسد، خسته نمیشود، سازش نمیکند، یادش نمیرود و نرمش نشان نمیدهد. فرزند همین مادر، در تلویزیون منافقین اعلام میکند که خواهان دیدار مادرش نیست و خانوادهای ندارد. مادر، با پوزخندی که حاکی از عمق ایمان و عشق او به پسر است به خانوادههای دیگر میگوید دروغ است. در همان حال میگوید چقدر سبیل به پسرش میآید. داستان همان قلبی است که به دست پسری از سینه مادری خارج شده بود و قلب هنوز نمیتوانست زمین خوردن پسر را ببیند. زن راحت به گریه میافتد، اما راحت هم میتواند پوستهای سخت از عشق و اعتقادش به تن کند و به جای اشک ریختن، به میدان بزند.
زندگی
سلاح این خانوادهها در برابر اهریمنان و دیوانی که با زنجیرهای جهل، فرزندان این خانوادهها را به اسارت گرفتهاند، زندگی است. در دل آن بیابان سوزان در کشور غریب، ثریا و ارتش چندرنگ و سادهاش، ریسه میشکند و شیرینی پخش میکنند. سبزه میکارند و هفتسین میچینند. آواز میخوانند و دست میزنند. آنها از هر بهانهای برای زندگی کردن استفاده میکنند؛ در مقابل، اهریمن به کوچکترین بهانهای که نشانهای از زندگی داشته باشد، نه میگوید. در اسلام، نیکی کردن به پدر و مادر، حتی کافر و مشرک هم نمیشناسد. اسلام مرز مسلمانان و کفار را پررنگ میداند اما فرزند حتی حق ندارد به والدین کافر یا مشرک خود بیاحترامی کند. در پادگان اشرف، در این قلعه جهل و در این سرای ابلیس، خانواده نفی میشود چراکه زندگی نفی میشود. جنگهایی که حق برای دفاع از خود به آن تن میدهد سرشار از زندگی است. سرشار از موعظه، دلرحمی، عطوفت و پرهیز از بیجهت کشتن است. چراکه این جنگها در جهت هدایت و زندگی و صلح و عزت است. اهل حق هرچند در کارزار جهاد از خود و زندگی خود دل میکنند اما این به آن جهت است که یاد و خاطره زندگانی، آنان را چنان اسیر نکند که از جهاد باز بمانند. تروریستهای منافقین اما اینگونه آموخته بودند که باید تبدیل به زامبی شوند و هیچ نسبتی با زندگی نداشته باشند. باید بیخانواده، بیوطن، بیاحساس، بیغیرت، بیایمان و بیروح شوند. ارتشی از رباتها که تنها چند اصطلاح مارکسیستی را بلغور میکند و سپس بیرحمانه میکشد. در فیلم هم دیدیم که رفتار سربازان منافقین، درست مثل یک ربات بود. نظمی بیروح و حرکاتی خشک که نشان از روح خشک و مرده آنان میداد. در سمت اردوگاه خانوادهها، هر چه بود زندگی بود. در سمت اردوگاه، هرچه بود مرگ. تمام تلاشهای خانوادهها برای گرفتن ملاقات سرکوب میشود، با چماقزنی و با سنگپرانی و ایجاد خرابکاری در اردوگاه کوچک خانوادهها.
آزادی
این خانوادهها پشت دیوارهای یک زندان به اعتراض مشغول نبودند. اشرف یک پادگان بود و فرزندان این خانوادهها علاوهبر آنکه اسیر رژیم مخوف رجوی بودند، اسیر جهل خود نیزبودند. دستگاه کوچک اما درنده رجویها که با هر نمادی از انسانیت مقابله میکرد، با فرزندان این چند خانواده برخورد خوبی نداشتند و آنان را به قرنطینه همراه با انواع آزار و اذیتها میفرستادند، اما خیلی از آنها هم تحتتأثیر مغزشویی سازمان، خود به این زندان تن داده بودند. ما در ابتدای فیلم، دلمان به حال این قربانیان میسوزد اما هرچه میگذرد و هرچه ممانعت آنها از دیدار با والدین را میبینیم، حس ترحم تبدیل به حس نفرت میشود. خانوادهها که مجاهدان حقیقیاند در سیر تلاش خود موفق میشوند فراریانی از پادگان صید کنند. اما هیچیک از این فراریها، از فرزندان آنها نیستند. سازمان مجاهدین خلق، با هیچ چیز به اندازه زن و زندگی و آزادی نجنگید. اما مریم رجوی، یکی از حامیان به اصطلاح جنبش «زن زندگی آزادی» بود. هر ورق از حیات این سازمان، نوبرانهای است از توحش و اسارت و جهل. چگونه سازمانی که معنای مادر و خانواده را نمیفهمد، میخواهد درد کارگر و قشر مستضعف را دریابد؟
از عراق تا آلبانی
نتیجهگیری فیلم غافلگیرکننده است. کسانی که خانواده خود را بیرحمانه پس زدند و یک نگاه خود را از کسانی که دوستشان داشتند دریغ کردند در یک تحریریه پیر مشغول کارند. نماهای پایانی فیلم «سرهنگ ثریا» مقتبس از تصویری است واقعی که از منافقان آلبانینشین در فضای مجازی منتشر شد. در این تحریریه، اعضای سازمان مجاهدین خلق، مشغول تولیدمحتوا در شبکه اجتماعی توییتر هستند. محتواهایی که معلوم نیست در کدام سازمانها و اندیشکدههای صهیونیستی و آمریکایی پس از پیمایش افکار عمومی ایران تولید میشود. واقعیت تلخی است. همین عقیده چندشآور، همین پیران پیزوری، همین خانوادهفروشهای پستفطرت بیوطن، کسانی که در مرصاد آموختند بازگشت فیزیکیشان به ایران غلطی است که به آنها نیامده و در قوارهشان نیست، کسانی که فروغ جاویدانشان به ورطه سقوط جاویدان انداختشان، اکنون با فضای مجازی تروریسم نوینی راه انداختهاند و همچون سالهای آغازین دهه شصت، بیرحمانه میکشند؛ روانها را، عقیدهها را و امیدها. مرصادی دیگر باید و صیادی دیگر تا باز این شیطان رجیم را از حریم فکری وطن براند.
جواد شاملو , سرهنگ ثریا
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.