اخبار ویژه »
شناسه خبر : 74112
پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه, ویژه
تاریخ انتشار : 23 مهر 1401 - 6:37 |
به اجتماعات موزاییکی مغرور نشویم
جامعه ایران در جستجوی یک مرهم
رضاامیرخانی در کتاب «نیمدانگ پیونگ یانگ» که شرح دو سفر به کره شمالی است، صحنهای را روایت میکند که بیانگر خطمشی امروز اوست. باری او و تیمش به دریاچه یخزدهای در پایتخت کره شمالی میرسند که وقتی روی آن میروند، از قضا ترک بر میدارد. یک پای نویسنده یک سوی ترک و پای دیگر او نیز سوی دیگر است.
جواد شاملو
رضاامیرخانی در کتاب «نیمدانگ پیونگ یانگ» که شرح دو سفر به کره شمالی است، صحنهای را روایت میکند که بیانگر خطمشی امروز اوست. باری او و تیمش به دریاچه یخزدهای در پایتخت کره شمالی میرسند که وقتی روی آن میروند، از قضا ترک بر میدارد. یک پای نویسنده یک سوی ترک و پای دیگر او نیز سوی دیگر است. نویسنده با فشار پا، تکههای دو سوی گسل را همطراز میکند. یکی از همراهان به او میگوید: «این کاری بود که شما باید در هشتاد و هشت انجام میدادید.» اینکه امیرخانی در هشتاد و هشت چه کرد، الآن نه موضوعیت دارد و نه مورد بررسی نگارنده این متن بوده است. منی که تنها از رهگذر آثار رضاامیرخانی با او آشنایی دارم، گمان دارم سعی او در هشتاد و هشت هم همین بود؛ اما این روزها او به وضوح میخواهد مرهم باشد. بسیاری دیگران را دعوت میکنند به عدم تفرقهافکنی، اما مرهم بودن و وسط ایستادن و دو پا را این سو و آن سوی گسلها نهادن دشوار است و پیامدش، ناسزا شنیدن از هر دو طرف. امیرخانی شخصیت تأثیرگذاری بوده است. بخواهیم یا نه، «منِ او» محبوبترین رمان ایرانی از یک نویسنده معتقد به دین و انقلاب در دوران پس از انقلاب است. بخواهیم یا نه، او در «نشت نشا» و «نفحات نفت»، حرف دارد برای گفتن، خاصه برای افرادی که دغدغه و درد مدیریت دارند. او حتی در «رهش» که رمان بدی بود، حرفهای قابل تأملی میزند که نمیتوان نادیدهشان گرفت. فکر نو، استقلال، نگاه نو و رابطه ساختن با مخاطب، چیزی است که رضاامیرخانی را از نویسندگان انقلابی و حتی بسیاری از غیرانقلابیها متمایز میسازد. با تمام اینها اما بحث ما بر سر شخصیت این نویسنده نیست، بحث بر سر جامعهای است که مرهم میخواهد، شخصی که بتواند سوزن فحش خوردن از چپ و راست را تحمل کند اما نخی باشد برای وصله و پینه شدن گسلهای جامعه. نمیتوان جفت پا را در یک سوی گسل نهاد، اما شعار تفرقهستیزی داد.
نگاه کنیم به مشی رهبر انقلاب و سردار دلها. حاجقاسم کسی بود که از شخصی چون حسن روحانی، به دلیل یک اقدام عزتمندانه و خوب قدردانی میکرد و آن هم نه رقیق و خسیسانه؛ بلکه جاندار و سخاوتمندانه؛ در حد بوسیدن دست! آقا کسی است که در هشتاد و هشت مرز خود را با فتنهگران مشخص میکند اما هرگز بین طرفداران یک نامزد و نامزد دیگر، تبعیض قائل نمیشود؛ بلکه میزان خود را قانون قرار میدهد.
برای مرهم بودن، لازم است کسانی را که مردم آنها را دوست دارند تمسخر نکنی. لازم است دختر بدحجاب را دختر خودت بخوانی. کسی که مردم را به قشر ارزشی طرفدار نظام محدود میکند، نمیتواند دم از وحدت بزند. مسئولی که با دیدن حمایت قشر انقلابی و درصحنه، خود را از پرداختن به مابقی مردم بینیاز میداند، گرفتار عجب و غرور در عرصه حکمرانی است. چنین نگاهی مربوط به افرادی است که مدتها احساس کم بودن کردهاند و نظام را بییار پنداشتهاند و اکنون، مدام تشنه به خیابان آمدن مردم انقلابی هستند. ما اما نباید به اجتماعات موزاییکی دل خوش کنیم. اینکه مردمی را به میدان بیاوریم یکپارچه و یکرنگ و سپس ذوقزده با خود بگوییم: «ما که اینها را داریم، از دیگران بینیازیم»؛ گرفتار آفت غرور شدن است که امیرالمؤمنین علیهالسلام در عهدنامه مالک اشتر صراحتا یار خویش را از آن انذار میدهد: «از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئنترین فرصتهای شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را محو و نابود کند.» حمایت همیشگی قشر انقلابی از نظام، نقطه قوت نظام است، اما مغرور شدن به آن دامگاه شیطانی است. جمهوری اسلامی نظامی است که میتواند حماسه تشییع جنازه حاج قاسم را رقم بزند. آنهمه علایق و سلایق گوناگون، آن همه چهرههای مختلف همه زیر تابوت یک نفر.
خصلت تفکر حاجقاسم این بود که گفتمانهای متفاوتی را برای داخل و خارج کشور پی میگرفت. برای خارج، گفتمان سردار امنیت و استقلال بود. برای خارج، حاجقاسم شیر غضبناکی بود که اخمش را نمیشد تاب آورد. در مواجهه با داخل اما گفتمان او آزادی و عدالت بود؛ دست پیرمرد سیلزده را میبوسید و دختر بدحجاب را دختر خویش میخواند. در مقابل، کسی که بخواهد با نگاه امنیت و استقلال به داخل نگاه کند، مردم انقلابی حاضر در خیابان را نشان میدهد و میگوید: «بیا! مردم ما اینهایند!» او به این ترتیب دیگران را نفی میکند و از اساس به رسمیت نمیشناسد! آدمی که دیده نمیشود، طبیعی است که فریاد میزند تا دیده شود. بخشی از خشونت رسوبکرده در برخی اقشار را نیز باید حاصل از دیده نشدن خواند.
دشمن، انتقام وحدتی که ما در عزای سردار دلها از خود نشان دادیم را میستاند. این روزها بیش از همه، جای حاجقاسم خالی است، جای کسی که همه را به رسمیت بشناسد، اقشار گوناگون را به رسمیت بشناسد و در عوض مرزهای دشمنساخته را موهوم بخواند. کسی که اغتشاشگر را محکوم کند، اما تمام مردم را فرزند خودش بداند. فقط این آدم است که میتواند خودش را شاگرد مکتب امام و آقا بداند.
رضاامیرخانی در کتاب «نیمدانگ پیونگ یانگ» که شرح دو سفر به کره شمالی است، صحنهای را روایت میکند که بیانگر خطمشی امروز اوست. باری او و تیمش به دریاچه یخزدهای در پایتخت کره شمالی میرسند که وقتی روی آن میروند، از قضا ترک بر میدارد. یک پای نویسنده یک سوی ترک و پای دیگر او نیز سوی دیگر است. نویسنده با فشار پا، تکههای دو سوی گسل را همطراز میکند. یکی از همراهان به او میگوید: «این کاری بود که شما باید در هشتاد و هشت انجام میدادید.» اینکه امیرخانی در هشتاد و هشت چه کرد، الآن نه موضوعیت دارد و نه مورد بررسی نگارنده این متن بوده است. منی که تنها از رهگذر آثار رضاامیرخانی با او آشنایی دارم، گمان دارم سعی او در هشتاد و هشت هم همین بود؛ اما این روزها او به وضوح میخواهد مرهم باشد. بسیاری دیگران را دعوت میکنند به عدم تفرقهافکنی، اما مرهم بودن و وسط ایستادن و دو پا را این سو و آن سوی گسلها نهادن دشوار است و پیامدش، ناسزا شنیدن از هر دو طرف. امیرخانی شخصیت تأثیرگذاری بوده است. بخواهیم یا نه، «منِ او» محبوبترین رمان ایرانی از یک نویسنده معتقد به دین و انقلاب در دوران پس از انقلاب است. بخواهیم یا نه، او در «نشت نشا» و «نفحات نفت»، حرف دارد برای گفتن، خاصه برای افرادی که دغدغه و درد مدیریت دارند. او حتی در «رهش» که رمان بدی بود، حرفهای قابل تأملی میزند که نمیتوان نادیدهشان گرفت. فکر نو، استقلال، نگاه نو و رابطه ساختن با مخاطب، چیزی است که رضاامیرخانی را از نویسندگان انقلابی و حتی بسیاری از غیرانقلابیها متمایز میسازد. با تمام اینها اما بحث ما بر سر شخصیت این نویسنده نیست، بحث بر سر جامعهای است که مرهم میخواهد، شخصی که بتواند سوزن فحش خوردن از چپ و راست را تحمل کند اما نخی باشد برای وصله و پینه شدن گسلهای جامعه. نمیتوان جفت پا را در یک سوی گسل نهاد، اما شعار تفرقهستیزی داد.
نگاه کنیم به مشی رهبر انقلاب و سردار دلها. حاجقاسم کسی بود که از شخصی چون حسن روحانی، به دلیل یک اقدام عزتمندانه و خوب قدردانی میکرد و آن هم نه رقیق و خسیسانه؛ بلکه جاندار و سخاوتمندانه؛ در حد بوسیدن دست! آقا کسی است که در هشتاد و هشت مرز خود را با فتنهگران مشخص میکند اما هرگز بین طرفداران یک نامزد و نامزد دیگر، تبعیض قائل نمیشود؛ بلکه میزان خود را قانون قرار میدهد.
برای مرهم بودن، لازم است کسانی را که مردم آنها را دوست دارند تمسخر نکنی. لازم است دختر بدحجاب را دختر خودت بخوانی. کسی که مردم را به قشر ارزشی طرفدار نظام محدود میکند، نمیتواند دم از وحدت بزند. مسئولی که با دیدن حمایت قشر انقلابی و درصحنه، خود را از پرداختن به مابقی مردم بینیاز میداند، گرفتار عجب و غرور در عرصه حکمرانی است. چنین نگاهی مربوط به افرادی است که مدتها احساس کم بودن کردهاند و نظام را بییار پنداشتهاند و اکنون، مدام تشنه به خیابان آمدن مردم انقلابی هستند. ما اما نباید به اجتماعات موزاییکی دل خوش کنیم. اینکه مردمی را به میدان بیاوریم یکپارچه و یکرنگ و سپس ذوقزده با خود بگوییم: «ما که اینها را داریم، از دیگران بینیازیم»؛ گرفتار آفت غرور شدن است که امیرالمؤمنین علیهالسلام در عهدنامه مالک اشتر صراحتا یار خویش را از آن انذار میدهد: «از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئنترین فرصتهای شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را محو و نابود کند.» حمایت همیشگی قشر انقلابی از نظام، نقطه قوت نظام است، اما مغرور شدن به آن دامگاه شیطانی است. جمهوری اسلامی نظامی است که میتواند حماسه تشییع جنازه حاج قاسم را رقم بزند. آنهمه علایق و سلایق گوناگون، آن همه چهرههای مختلف همه زیر تابوت یک نفر.
خصلت تفکر حاجقاسم این بود که گفتمانهای متفاوتی را برای داخل و خارج کشور پی میگرفت. برای خارج، گفتمان سردار امنیت و استقلال بود. برای خارج، حاجقاسم شیر غضبناکی بود که اخمش را نمیشد تاب آورد. در مواجهه با داخل اما گفتمان او آزادی و عدالت بود؛ دست پیرمرد سیلزده را میبوسید و دختر بدحجاب را دختر خویش میخواند. در مقابل، کسی که بخواهد با نگاه امنیت و استقلال به داخل نگاه کند، مردم انقلابی حاضر در خیابان را نشان میدهد و میگوید: «بیا! مردم ما اینهایند!» او به این ترتیب دیگران را نفی میکند و از اساس به رسمیت نمیشناسد! آدمی که دیده نمیشود، طبیعی است که فریاد میزند تا دیده شود. بخشی از خشونت رسوبکرده در برخی اقشار را نیز باید حاصل از دیده نشدن خواند.
دشمن، انتقام وحدتی که ما در عزای سردار دلها از خود نشان دادیم را میستاند. این روزها بیش از همه، جای حاجقاسم خالی است، جای کسی که همه را به رسمیت بشناسد، اقشار گوناگون را به رسمیت بشناسد و در عوض مرزهای دشمنساخته را موهوم بخواند. کسی که اغتشاشگر را محکوم کند، اما تمام مردم را فرزند خودش بداند. فقط این آدم است که میتواند خودش را شاگرد مکتب امام و آقا بداند.
برچسب ها
جواد شاملو , شهید سلیمانی
به اشتراک بگذارید
https://resalat-news.com/?p=74112
تعداد دیدگاه : دیدگاهها برای جامعه ایران در جستجوی یک مرهم بسته هستند
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.