تحریمطلبی؛ بزرگترین گروگانگیری تاریخ
جواد شاملو
جنگ احزاب با دیگر جنگهایی که مشرکان و دشمنان اسلام بر پیامبر خاتم تحمیل کردند، تفاوتی داشت و آن این بود که اینبار دشمن، با وحدت کلمه و اتحاد بین تمام احزاب خود وارد میدان شده بود. دشمن در غزوه خندق، یکپارچه و یکدست برای نابودی اسلام رو به مدینه کرده بود، از قریشی گرفته تا غیرقریشی، از بتپرست گرفته تا اهل کتابهای یهودی. در چهل و چهارسالی که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، همه جنگهای غرب علیه ایران، جنگ احزاب بود. از جنگ تحمیلی عراق گرفته تا جنگ سوریه و جنگ اقتصادی. جبهه دشمن در تمام این جنگها، یکدست و یکپارچه با ایرانیان، این واحد سیاسی زخمی و مظلوم جنگید. در این سالها جنگ رسانهای هم پسزمینه، پیرنگ و آهنگ متن جنگها بود. در یکی دو سال اخیر اما اتفاق جدیدی افتاده و آن این است که نه تنها جبهه دشمن متحدانه میجنگد، بلکه بین خود جنگها هم وحدت و همزمانی اتفاق افتاده است. وحدت جنگها را اکنون ما با کلیدواژههای جنگ ترکیبی یا هیبریدی میشناسیم. اتفاق جدید دیگر آن است که جنگ رسانهای از حالت پسزمینه و تسهیلکننده خارج شده و تبدیل به پهلوان اصلی میدان و غول مرحله آخر گشته. این نبرد چندبعدی، به گونهای پیش میرود که با استفاده از شکافها و چالشهای داخلی، معضلاتی رقم بزند که حاصل گره خوردن یک چهارراهاند. حاصل تصادف سیاست و امنیت و فرهنگ و جامعه. معضلاتی پیچیده و چندوجهی که طبق برنامهریزی دشمن، باید ایران را به نقطه بحران برسانند.
آغاز حماسی یک سمفونی
جنگ ترکیبی، تیر چندشعبهای است که حلقوم ایران اسلامی را هدف گرفته. دو شعبه از مهمترین پیکانهای این تیر، عبارت از تحریمطلبی و حملهطلبی است. یعنی درخواست تحریم مضاعف ایران (و از آنجا که ایران پذیرای هر تحریمی که بتوان فکر آن را کرد شده) امتداد و عدم تخفیف تحریمها و از سوی دیگر، مداخله نظامی در ایران. مورد دوم، در سالها و خصوصا در ماجرای اخیر، با شدت بیشتری پیگیری شد. این مداخله نظامی پس از ایجاد درگیریها یا جنگهای داخلی صورت میگیرد تا موجه باشد و نزد افکار عمومی دنیا، مشروع.
مرگ مرحومه مهسا امینی، نت ابتدایی ساز و آواز تحریم و جنگ علیه ایران بود. این نت، باید حماسی آغاز میشد. باطل از حق تقلید میکند و دشمن از حماسهای که ملت برای حاجقاسم آفرید. باید برای مهسا، لشکر کشیده میشد. دشمن این لشکر را ندارد، اما میتواند لشکرهایی از ربات و ترول خلق کند تا میلیونها هشتک خلق شود. تا عدد لایکها و کامنتها و ریتوییتهای علی کریمی و دیگران، مردم را به این نتیجه برساند که اتفاقی عظیم رخ داده. همانگونه که وقتی سردار به شهادت رسید، ما عظمت اتفاق را درک میکردیم. مرگ مهسا دلخراش بود؛ اما باید حول آن یک حماسه شکل میگرفت تا مردم حس کنند «وقت یک اتفاق بزرگ رسیده»؛ حسی که ما بعد سیزدهم دی ماه نود و هشت داشتیم. مرگ مهسا باید تبدیل به یک بیگ بنگ میشد که صرفا سرچشمه یک جنبش نباشد، جنبشی همانگونه که در مورد جورج فلوید رخ داد. قتل جورج فلوید آغاز یک جنبش سیاهپوستی و ضدتبعیض بود؛ همین و بس. مرگ مهسا اما باید تبدیل به آغازی برای یک پایان میشد! نت ابتدایی با قوت به صدا درآمد، همچون لحظه آغازین موومان چهارم سمفونی نهم بتهوون. گویی از فراز منارهای در جهان، ناقوسی به صدا درآمد که هر رسانه، چهره، شخصیت و مقام سیاسیای را در جهان برای شرکت در یک کارزار فرا میخواند. انگار کسی دستهایش را چندبار به هم زد و سپس ایران را نشان داد. این توجه جهانی علیه جمهوری اسلامی ایران، باید دست حرملهای که تیر چندشعبه جنگ ترکیبی را به سمت ایران نشانه گرفته محکم کند؛ هیاهویی که باعث شده
ابن سعد حرمله را فرا بخواند.
ایران کوچک در برابر ایران قوی
طلب تحریم یا مداخله نظامی در ایران، هر یک ماهیت مخصوص به خودش را دارد. تحریم، یعنی گروگان گرفتن مردم برای اخاذی از یک حکومت. جنگ یعنی خشکاندن یک ریشه گسترده چندهزارساله، به بهانه چند میوه. ایران، ریشهای پرقدمت است. اگر هم زور جنگ به این ریشه پرقدمت نرسید، میتوان تنه را زخمی کرد یا چند ساقه را انداخت. یا باید ایران نابود شود و یا همانگونه پیشتر مقام اسرائیلی به آن اشاره کرده بود، کوچک شود. انتهای مسیر پروژه ناامنسازی و سوریهساز ایران، تحقق رؤیای صهیونیستی ایران کوچک و کممساحت است و ایران کوچک، تضمینی برای راهبرد استکباری ایران ضعیف خواهد بود. «ایران قوی»، مهمترین انتقام حاجقاسم و راهبرد اصلی جمهوری اسلامی است و همزمان مهمترین دلیل پروژههای دشمن برای ناامنسازی و ضربه زدن به ایران. «ایران قوی» دقیقا چرا اینقدر مهم است؟ یک دلیل این است که قوی شدن ایران، لاجرم به معنای ضعیف شدن دشمنان ایران است. همچون یک ترازو، که هر کفه تنها همزمان با پایین آمدن کفه دیگر بالا میرود و بالعکس. ایران قوی پایان رؤیاهای صهیونیستی است. پایان باجگیری غرب از غرب آسیا و پایان مفهومی به نام «خاورمیانه» و تقویت جبهه شرق و تکمیل پازل نظم پساآمریکایی و پساغربی جهان و تقویت افق اسلام برای حرکت ملتها و منشا آغازها و پایانهای دیگر.
در جنگ ترکیبی با ایران باید همچون یک پادگان نظامی برخورد شود نه یک کشور و نقش مردم تنها نقش گروگان است. از این رو نه تنها معیشت آنان، بلکه تمام زندگی آنان باید مختل شود. اینکه تیم ملی ایران، با کانادا بازی کند، چه نفعی به حکومت میرساند؟ مردم را راضی و خوشحال میکند، آنهم اندکی، مردم راضی و خوشحال به نفع حاکمیت ایران است، پس مردم نباید راضی باشند. حق ندارند بخندند. حق ندارند تفریح کنند. پس تیم ملی ایران نباید با کانادا بازی کند، نباید به جام جهانی برود. تحریمها نباید تخفیف پیدا کنند، باید به ایران حمله شود.
تبدیل غم بزرگ به ظلم بزرگ؟
حامد اسماعیلیون یکی از افرادی است که خواهان تحریم و حمله به ایران است. یک نویسنده و دندانپزشک ساکن کانادا. خوشتیپ و خوشظاهر که وقتی منتظر بود همسر جوان و دختر خردسالش پس از تعطیلات ژانویه به کانادا بازگردند، به ناگه فهمید از آن دو تنها دو جنازه برای او باقی مانده. برای اسماعیلیون سخت بود این را یک اتفاق بخواند و نظام را به جنایت متهم نکند. سخت بود هر روز علیه نظام فریاد نزند و یک فعال جدی اپوزیسیون نشود. او این کار سخت را نکرد و طبیعی هم بود که نمیکند؛ اما به همین هم بسنده نکرد. او تبدیل به یک ایرانستیز شد. چهرهای که از او ساخته شد اینگونه است: مردی که ظلم بزرگی بر او تحمیل شده و او اکنون خشمگین و نستوه، به دنبال انتقام است. مردی همواره اخمآلود با چهرهای اصلاح نشده، با چشمانی که خون جلوی آنها را گرفته و با تیپ و هیبتی که گویی همیشه آماده مبارزه و انتقامگیری است. این چهرهسازی، باید یک مفهوم را القا میکرد: با اسماعیلیون نباید حرف زد. منطقی نیست که با او حرف بزنی، حتی حرف منطقی. دردی که او کشیده فراتر از آن است که بشود با او حرف زد. او همواره در موضع حق است، حرف زدن با و زیر سؤال بردن انتقامش، مثل زیر سؤال بردن هولوکاست است، ضدانسانی و بیرحمانه و به دور از شرف. جورج آر. آر. مارتین در رمان «نغمهای از آتش و یخ»؛ شخصیتی دارد به نام کتلین استارک. کتلین زنی است که رقبا، شوهرش را میکشند و پسرش را جلوی چشمش به خون میافکنند و دیگر بچههایش را نیز آواره میسازند. آنها خود کتلین را هم میکشند، اما کتلین بعد از این ظلمهای هولناک به طرزی جادویی به صورت یک زامبی به حیاتی متفاوت باز میگردد و از آن پس تنها به فکر انتقام گرفتن است. چهره اسماعیلیون را هم تبدیل به یک زامبی کردند که هیچکس نه باید و نه میتواند سد راهش شود. برای اسماعیلیون نوعی مقام تظلم ساختند که هر کاری در آن مجاز است.
فردوسی در داستان اختلاف سه پسر فریدون از قول تور میسراید: «فراز آورم لشکری گرزدار؛ ز ایران و ایرج برآرم دمار». تور به ایرج، برادر کوچک خود حسادت میکرد و با او دشمنی داشت؛ اما تصمیم گرفت نه تنها ایرج، که ایران را هم نابود کند. اسماعیلیون میتواند تبرش را به ریشه ایران بزند؛ چرا؟ چون عصبانی است! پس حق دارد! حال آنکه اسماعیلیون باید بیش از دیگران دلش برای مردم میسوخت. انتقام واقعی این بود که در کنار مردمش بایستد و دستکم با ژست اپوزیسیونی، برای توانمند ساختن آنها بکوشد. مثلا برای حق اعتراض آنان، رسیدگی به خانوادههای بازماندگان و بهبودی اقتصادی مردم. اما مردم گروگانند و حامد خشمگین است. معمولا میگویند غم بزرگ را تبدیل به نیروی بزرگ کن در راستای خدمت به انسانها؛ او اما غم بزرگش را تبدیل به ظلم بزرگ کرد. او یکی از افرادی است که جبهه تحریمطلبان را تشکیل میدهند و یگانه فردی که نمیتوان در این مورد با او سخن گفت.
ندای وظیفه از ایران برخاست
کال آف دیوتی (ندای وظیفه)، شاید محبوبترین بازی سبک تیراندازی یا شوتر در دنیاست. سری جدید این بازی که یک ریمیک (بازسازی یک نسخه قدیمی) است، با صحنه ترور حاجقاسم که در بازی فردی به نام ژنرال قربرانی (یک فامیلی عجیب شاید برای اینکه به هیچ شخصیت واقعی مربوط نشود) است آغاز میشود و محوریت بازی، مقابله با جریان انتقامگیری ژنرال ترور شده است. کال آف دیوتی یا جنگهای جهانی را بازسازی میکرد و یا جنگهای آمریکا با روسیه را. آمریکا با روسیه جنگی نداشته، اما همواره سایه و احتمال چنین جنگی وجود داشته و بازسازی آن، یک ایده تخیلی نیست. کال آف دیوتی همواره خطرات واقعی علیه ایالات متحده را تصویر کرده و تاکنون به سراغ یک خطر دیگر رفته. مطرح شدن ایران به عنوان یک تهدید نظامی توسط رسانه باعظمت و پرمخاطب ویدئوگیم (سه میلیارد نفر از مردم دنیا گیمر هستند)، شاید تکه دیگری از پازل تجزیهطلبی و مداخله نظامی در ایران است.
مظلوم مقتدر
چه تحریم و چه مداخله نظامی، هر دو چند خصیصه مشترک دارند. اول اینکه اصل ایران را نشانه گرفتهاند و دو اینکه نابودی مردم را در پی دارند. جورج مارتین که بالاتر وصف کتابش رفت، شخصیت دیگری دارد به نام دنریس تارگرین، معروف به مادر اژدهایان؛ کسی که سوار بر اژدها از مردم تحت امر دشمنش انتقام گرفت و تمام آنها را سوزاند. داستان زندگی مردم ایران را اما نه جورج مارتین نوشته و نه اسماعیلیون. داستان زندگی ایران را خدا نوشته. همان خدایی که سلمان فارسی را از ایران به پیامبرش رساند تا در جنگ احزاب، پیشنهاد حفر خندق بدهد. داستان زندگی ایران را فردوسی نوشته و در داستان او، فریدون و رستم -این مظلومهای مقتدر- همواره پیروزند؛ حتی اگر به سوگ ایرج و سهراب بنشینند. این ملت وقتی میخواهد دست به زانو بگیرد و برخیزد، اسم مظلومترین و مقتدرترین مرد تاریخ را میآورد. ندای وظیفه انتقام خون سردار دلها، در دیماه نود و هشت از منارههای مصلی تهران به گوش ایرانیان رسید: «ما باید قوی شویم». برای این نوع انتقام، دیگر نمیتوان بازی ساخت.
تجریم , جنگ , جواد شاملو
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.