اخبار ویژه »
شناسه خبر : 53166
پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه
تاریخ انتشار : 08 آبان 1400 - 6:46 |
اصغر فرهادی در نهمین فیلم خود، سیر تبدیل شدن یک قهرمان به یک قربانی را روایت میکند
از ابله فیودور تا قهرمان فرهادی
داستایوسکی در توصیف صورت قهرمان رمان ابله، پرنس میشکین اینگونه مینویسد: «جوانی بیستوشش هفتساله بود، قامتی از میانه اندکی بلندتر و موی طلایی پرپشتی به رنگ کاه داشت و گونههایش توافتاده و زنخ ریشش تنک و اندکی نوکتیز و تقریبا سفید بود.
جواد شاملو
داستایوسکی در توصیف صورت قهرمان رمان ابله، پرنس میشکین اینگونه مینویسد: «جوانی بیستوشش هفتساله بود، قامتی از میانه اندکی بلندتر و موی طلایی پرپشتی به رنگ کاه داشت و گونههایش توافتاده و زنخ ریشش تنک و اندکی نوکتیز و تقریبا سفید بود. چشمانش درشت و کبود بود و نگاهی نافذ داشت. در نگاهش کیفیتی بود آرام و سنگین، حالت عجیبی که بعضی بینندگان به نخستین نگاه آن را به صرع حمل میکنند.» اگر از رنگ خاص و روسی موهای پرنس میشکین بگذریم، قهرمان رمان داستایوسکی با قهرمان فیلم فرهادی بیشباهت نیست. اما شباهت بین «ابله» فئودور با «قهرمان» فرهادی از ظاهر فراتر می رود.
پرنس میشکین جوانی است سادهدل و بیاندازه خیرخواه که پول هنگفت به ارث رسیدهاش را مثل آب خوردن به این و آن میدهد. او در جامعه روسیه که مستعد دشمنی و جنایت است، شدیدا خوشبین و دیگردوست است و دائما به دنبال آن است که با گفتوگو ،آدمها را به یکدیگر نزدیک کند. او مثل بیشتر افراد سادهدل، در میان بچهها طرفدار بیشتری دارد و گویی که با آنها راحتتر میتواند ارتباط بگیرد. پرنس که چند سال در اروپا گذرانده بود، درست در میانه یک بحران عاشقانه جنایتآلود به پترزبورگ میرسد. (میدانم عاشقانه جنایتآلود شدیدا تناقضآمیز است اما هنر داستایوسکی ویراژ دادن روی این تناقضها است.) پرنس میشکین جوانی است با خلقیاتی پیامبرگونه و خردمند و باهوش که سر تا پایش را خیرخواهی فراگرفته، اما دستکم در نظر اول نمیتواند این خوبی را به مردم اثبات کند، نمیتواند آنها را رهبری کند. در خرد متعالی از جامعهاش برتر است، اما در زرنگی و رندی زمینی از آنان عقب است.
«قهرمان» فرهادی هم چنین شخصیتی است. یک جوان حدودا سیساله که به دلیل بدهی مالی زندانی است. رحیم سلطانی جوانی است نجیب و سربهزیر و خندهرو که همیشه آرام صحبت میکند و وقتی از او تعریف میکنند، مثل کودکان خجالت میکشد و با لبخند سرش را پایین میاندازد. این جوان شیرازی در یکی از مرخصیهایش به تعدادی سکه دست پیدا میکند که میتواند با کمک آنها، هفتاد میلیون از بدهی صد و پنجاه میلیونی خود را بپردازد و با قول پرداخت باقی مبلغ، دیگر از مرخصی به زندان باز نگردد. این سکهها در یک کیف زنانه پیدا میشود و این کیف را زنی به رحیم میدهد که بعدا قرار است با او ازدواج کند اما هنوز کسی از رابطه آنها خبر ندارد. رحیم که در ابتدا تصمیم میگیرد از این سکهها برای پرداخت بدهیاش بهره بگیرد، در نهایت در برابر سپاه وجدانش شکست میخورد و سکهها را به صاحبشان باز میگرداند.
در ادامه داستان، رحیم به عنوان زندانی مالیای که میتوانست با آن سکهها از زندان رهایی پیدا کند اما آنها را به صاحبشان برگرداند، تبدیل به یک قهرمان میشود. او را در زندان تشویق میکنند و ۱۰ روز به مرخصی میفرستند. از طرف تلویزیون و روزنامه با او مصاحبه میکنند. برای او از طرف یک خیریه خوشنام گلریزانی ترتیب داده میشود و مبلغی بالغ بر سیوچهار میلیون تومان جمعآوری میگردد. اما طلبکار هنوز راضی نیست.
«قهرمان»، داستان کسی است که در نظر مردم از یک قهرمان، به اهریمن تبدیل میشود. رحیم چنان ساده و پاکدل بود که از صاحب سکهها هیچ نام و نشانی نگرفته بود و به همین دلیل در برابر شایعاتی که در فضای مجازی علیه او شکل گرفته بود، بیسلاح ماند. رحیم به راستی خوب بود، با همین خوبی آن مبلغ را به صاحبش باز گردانده بود و باز با همین خوبی از او نشانی نگرفته بود. رحیم میدانست که با خوب بودنی اینچنین، که داستایوسکی نام آن را بلاهت میگذارد، شاید نتوان سری در میان سرها درآورد و خود را به جامعه نشان داد؛ اما هرگز فکر نمیکرد این خوب بودن مفرط بتواند برایش دردسر شود.
آنچه او را تبدیل به قهرمان کرده بود خوبی و پاکنیتی بود، اما همان خوبی و پاکنیتی حالا داشت او را بیآبرو میکرد. حالا دیگر مردم پذیرفته بودند احتمالا رحیم داستان بازگرداندن سکهها را از خودش درآورده و شاید هم این دروغی از طرف مسئولان زندان بوده است. زندانی که چند روز پیش از آن کسی در دستشوییهایش خودکشی کرده بود و زندان لابد در پی پاک کردن این لکه بوده است. طلبکار با بازی محسن تنابنده، به راحتی در فضای مجازی علیه رحیم با بازی امیر جدیدی شایعهپراکنی میکند. شایعهپراکنیهای طلبکار را مسائلی مثل مجهول بودن صاحب سکهها، فیلم دعوای رحیم با طلبکار و دروغ غیرقابل مذمتی که رحیم گفته بود تقویت میکند. اما گویی نیرویی نامرئی و اسرارآمیز، جریان بازی را علیه رحیم تغییر میدهد. گویی این تنها طلبکار نیست که بر رحیم پیروز میشود، جامعه نیز میل دارد که او را طلبکار نداند.
شخصیت منفی فیلم فرهادی در درجه اول تنابنده نیست؛ بلکه خود جامعه است. جامعهای که نمیتواند قهرمان بسازد و سادگی و نجابت در آن میتواند به «بد» بودن منجر شود. جامعهای که اشخاص اگر نتوانند در آن خوبیهای خود را به نمایش بگذارند و بروز دهند، گردنشان از دم تیغ قضاوت زهرآگین مردم خواهد گذشت. جامعهای که فرهادی آن را در «قهرمان» تصویر میکند، نسبت به افراد ابله بیتفاوت نیست، بلکه آنها را اهریمن میداند! در جامعه فرهادی فرد ابله که احتمال زیاد بلاهتش آن روی سکه انسانیت و بلندنظری و فرهیختگی او است
نه تنها آدم خوبی به حساب نمیآید بلکه مردم میل دارند او را بد بدانند. این جامعه با جامعه داستایوسکی متفاوت میشود
داستایوسکی معتقد بود انسان پاکطینت و سادهدل در جامعه روسی «ابله» شمرده میشود، اما فرهادی معتقد است چنین فردی در جامعه ایرانی «اهریمن» به حساب میآید. این نام فیلم فرهادی بود اگر او نیز میخواست مثل داستایوسکی نام اثرش را انتخاب کند: «اهریمن». فرهادی زیر لحاف داستان این فیلم در مورد جامعه ایرانی صراحتا چنین میگوید: «در ایران قهرمان شدن بهانههای بزرگ میخواهد و اهریمن شدن بهانههای کوچک.» در مورد اینکه این مدعا چه اندازه حقیقت دارد، ما را یارای اظهار نظر نیست. به نظر میرسد این رفتار واقعا دیده میشود، حال اینکه غلبه دارد یا نه، چه زمینههایی دارد و مردم این خطه چه اندازه در آن مقصر هستند و … بحث متفاوتی است. اما بر فرض حقیقت، وظیفه هنرمند در اینجا چیست؟
باز گردیم به «ابله» داستایوسکی. پرنس میشکین هرگز مورد هجوم جامعهاش قرار نمیگیرد. بر عکس، مردم و اطرفیان او کم کم ویژگیهای درخشانش را در مییابند و به او علاقهمند میشود. میشکین در رمان «ابله» رفته رفته تبدیل به فرشته و قهرمان میشود اما رحیم در فیلم فرهادی تدریجا اهریمن و قربانی میگردد. به نظر من، تفاوت این دو اثر داستانی بیش از آنکه به جوامعشان باز گردد، به خالقانشان باز میگردد. زمانی که روشنفکری ایرانی به فیلمساز داستان ما اجازه نمیدهد نسبت به مردمش رویکرد مثبتی داشته باشد و آنان را متهم نکند و برای اثبات فرزانگی خویش، بیانیهای علیه بیاخلاقی مردم صادر نکند! رحیم بهراستی قهرمان است، اما راه و رسم قهرمانی را بلد نیست. اصغر فرهادی اما راه و رسم قهرمان بودن در ایران را میداند: «به آنها بد و بیراه بگو؛ محبوب خواهی شد!» اصغر فرهادی یک نمونه از قهرمانان این سرزمین است. برای هر فیلمش به اسکار میرود و مردم سادهدل ایران از ته دل او را تشویق میکنند. اما فرهادی در فیلمش خوبی آنان را به نمایش نمیگذارد؛ در سراسر این فیلم، یک صحنه زیبا از شیراز نمیبینیم. اتفاقی است؟ آیا شیراز یک خیابان درست و درمان ندارد؟
واقعیت این است که رحیم هیچ شانسی برای قهرمان شدن ندارد. هیچ مدرکی دال بر اثبات ادعای او نیست و البته این دلیل خوبی هم برای بیآبرو شدنش نمیشود. اینکه یک فیلم دعوا از او در فضای مجازی منتشر شود و حالا او باشد و سیل تهمتها و بیاحترامیها، از بیانصافیهای خاص این روزگار است و متهم درجه اولش هم شبکههای اجتماعی که فرهنگ قضاوت زودهنگام را در خود دارند. اگر فیلم نسبت به این فرهنگ خاص در شبکههای اجتماعی نقد وارد میکرد و هدف تیر کارگردان و شبکههای اجتماعی بود، ما با یک نقد اجتماعی خوب طرف بودیم اما «قهرمان» ضداجتماع است.
آنچه قهرمان فرهادی از آن رنج میبرد، این است که واقعه بار درام قصه را بر دوش نمیکشد. صحنه پایانی، رحیم است که چشم به در باز زندان دوخته و منتظر است که خود را به حراست زندان معرفی کند و آرزوی آزادی را با خود به گور زندان ببرد؛ اما این صحنه آن اندازه که باید، دردناک نیست. ضربهای که در نظر کارگردان است با بازگشت رحیم به زندان بر مخاطب وارد نمیآید. ضربهای که در «فروشنده» و «جدایی» محسوس است. این یعنی واقعه آن اندازه وزن ندارد که از پس پرداخت دراماتیک بر بیاید.
«قهرمان» مرثیهای است برای انسانی که در جامعهای گرفتار است که نمیتواند قهرمان بسازد. نالهای در فراق «جامعه قهرمانساز». با تأیید این سطح از سخن که جامعه ما آنطور که باید قهرمانساز نیست و آن اندازه که باید ظرفیت بالا بردن آدمها را ندارد، باید گفت ما در کمبود «قهرمان جامعهساز» نیز هستیم و کار هنرمند این است که با چشاندن طعم جامعهای که بتواند آدمها را بالا برده و به آنها افتخار کند، به راستی اعضای جامعه را به آن سو ببرد. درس اخلاقهای روشنفکرانه در این عرصه، کمتر به کار میآید.
داستایوسکی در توصیف صورت قهرمان رمان ابله، پرنس میشکین اینگونه مینویسد: «جوانی بیستوشش هفتساله بود، قامتی از میانه اندکی بلندتر و موی طلایی پرپشتی به رنگ کاه داشت و گونههایش توافتاده و زنخ ریشش تنک و اندکی نوکتیز و تقریبا سفید بود. چشمانش درشت و کبود بود و نگاهی نافذ داشت. در نگاهش کیفیتی بود آرام و سنگین، حالت عجیبی که بعضی بینندگان به نخستین نگاه آن را به صرع حمل میکنند.» اگر از رنگ خاص و روسی موهای پرنس میشکین بگذریم، قهرمان رمان داستایوسکی با قهرمان فیلم فرهادی بیشباهت نیست. اما شباهت بین «ابله» فئودور با «قهرمان» فرهادی از ظاهر فراتر می رود.
پرنس میشکین جوانی است سادهدل و بیاندازه خیرخواه که پول هنگفت به ارث رسیدهاش را مثل آب خوردن به این و آن میدهد. او در جامعه روسیه که مستعد دشمنی و جنایت است، شدیدا خوشبین و دیگردوست است و دائما به دنبال آن است که با گفتوگو ،آدمها را به یکدیگر نزدیک کند. او مثل بیشتر افراد سادهدل، در میان بچهها طرفدار بیشتری دارد و گویی که با آنها راحتتر میتواند ارتباط بگیرد. پرنس که چند سال در اروپا گذرانده بود، درست در میانه یک بحران عاشقانه جنایتآلود به پترزبورگ میرسد. (میدانم عاشقانه جنایتآلود شدیدا تناقضآمیز است اما هنر داستایوسکی ویراژ دادن روی این تناقضها است.) پرنس میشکین جوانی است با خلقیاتی پیامبرگونه و خردمند و باهوش که سر تا پایش را خیرخواهی فراگرفته، اما دستکم در نظر اول نمیتواند این خوبی را به مردم اثبات کند، نمیتواند آنها را رهبری کند. در خرد متعالی از جامعهاش برتر است، اما در زرنگی و رندی زمینی از آنان عقب است.
«قهرمان» فرهادی هم چنین شخصیتی است. یک جوان حدودا سیساله که به دلیل بدهی مالی زندانی است. رحیم سلطانی جوانی است نجیب و سربهزیر و خندهرو که همیشه آرام صحبت میکند و وقتی از او تعریف میکنند، مثل کودکان خجالت میکشد و با لبخند سرش را پایین میاندازد. این جوان شیرازی در یکی از مرخصیهایش به تعدادی سکه دست پیدا میکند که میتواند با کمک آنها، هفتاد میلیون از بدهی صد و پنجاه میلیونی خود را بپردازد و با قول پرداخت باقی مبلغ، دیگر از مرخصی به زندان باز نگردد. این سکهها در یک کیف زنانه پیدا میشود و این کیف را زنی به رحیم میدهد که بعدا قرار است با او ازدواج کند اما هنوز کسی از رابطه آنها خبر ندارد. رحیم که در ابتدا تصمیم میگیرد از این سکهها برای پرداخت بدهیاش بهره بگیرد، در نهایت در برابر سپاه وجدانش شکست میخورد و سکهها را به صاحبشان باز میگرداند.
در ادامه داستان، رحیم به عنوان زندانی مالیای که میتوانست با آن سکهها از زندان رهایی پیدا کند اما آنها را به صاحبشان برگرداند، تبدیل به یک قهرمان میشود. او را در زندان تشویق میکنند و ۱۰ روز به مرخصی میفرستند. از طرف تلویزیون و روزنامه با او مصاحبه میکنند. برای او از طرف یک خیریه خوشنام گلریزانی ترتیب داده میشود و مبلغی بالغ بر سیوچهار میلیون تومان جمعآوری میگردد. اما طلبکار هنوز راضی نیست.
«قهرمان»، داستان کسی است که در نظر مردم از یک قهرمان، به اهریمن تبدیل میشود. رحیم چنان ساده و پاکدل بود که از صاحب سکهها هیچ نام و نشانی نگرفته بود و به همین دلیل در برابر شایعاتی که در فضای مجازی علیه او شکل گرفته بود، بیسلاح ماند. رحیم به راستی خوب بود، با همین خوبی آن مبلغ را به صاحبش باز گردانده بود و باز با همین خوبی از او نشانی نگرفته بود. رحیم میدانست که با خوب بودنی اینچنین، که داستایوسکی نام آن را بلاهت میگذارد، شاید نتوان سری در میان سرها درآورد و خود را به جامعه نشان داد؛ اما هرگز فکر نمیکرد این خوب بودن مفرط بتواند برایش دردسر شود.
آنچه او را تبدیل به قهرمان کرده بود خوبی و پاکنیتی بود، اما همان خوبی و پاکنیتی حالا داشت او را بیآبرو میکرد. حالا دیگر مردم پذیرفته بودند احتمالا رحیم داستان بازگرداندن سکهها را از خودش درآورده و شاید هم این دروغی از طرف مسئولان زندان بوده است. زندانی که چند روز پیش از آن کسی در دستشوییهایش خودکشی کرده بود و زندان لابد در پی پاک کردن این لکه بوده است. طلبکار با بازی محسن تنابنده، به راحتی در فضای مجازی علیه رحیم با بازی امیر جدیدی شایعهپراکنی میکند. شایعهپراکنیهای طلبکار را مسائلی مثل مجهول بودن صاحب سکهها، فیلم دعوای رحیم با طلبکار و دروغ غیرقابل مذمتی که رحیم گفته بود تقویت میکند. اما گویی نیرویی نامرئی و اسرارآمیز، جریان بازی را علیه رحیم تغییر میدهد. گویی این تنها طلبکار نیست که بر رحیم پیروز میشود، جامعه نیز میل دارد که او را طلبکار نداند.
شخصیت منفی فیلم فرهادی در درجه اول تنابنده نیست؛ بلکه خود جامعه است. جامعهای که نمیتواند قهرمان بسازد و سادگی و نجابت در آن میتواند به «بد» بودن منجر شود. جامعهای که اشخاص اگر نتوانند در آن خوبیهای خود را به نمایش بگذارند و بروز دهند، گردنشان از دم تیغ قضاوت زهرآگین مردم خواهد گذشت. جامعهای که فرهادی آن را در «قهرمان» تصویر میکند، نسبت به افراد ابله بیتفاوت نیست، بلکه آنها را اهریمن میداند! در جامعه فرهادی فرد ابله که احتمال زیاد بلاهتش آن روی سکه انسانیت و بلندنظری و فرهیختگی او است
نه تنها آدم خوبی به حساب نمیآید بلکه مردم میل دارند او را بد بدانند. این جامعه با جامعه داستایوسکی متفاوت میشود
داستایوسکی معتقد بود انسان پاکطینت و سادهدل در جامعه روسی «ابله» شمرده میشود، اما فرهادی معتقد است چنین فردی در جامعه ایرانی «اهریمن» به حساب میآید. این نام فیلم فرهادی بود اگر او نیز میخواست مثل داستایوسکی نام اثرش را انتخاب کند: «اهریمن». فرهادی زیر لحاف داستان این فیلم در مورد جامعه ایرانی صراحتا چنین میگوید: «در ایران قهرمان شدن بهانههای بزرگ میخواهد و اهریمن شدن بهانههای کوچک.» در مورد اینکه این مدعا چه اندازه حقیقت دارد، ما را یارای اظهار نظر نیست. به نظر میرسد این رفتار واقعا دیده میشود، حال اینکه غلبه دارد یا نه، چه زمینههایی دارد و مردم این خطه چه اندازه در آن مقصر هستند و … بحث متفاوتی است. اما بر فرض حقیقت، وظیفه هنرمند در اینجا چیست؟
باز گردیم به «ابله» داستایوسکی. پرنس میشکین هرگز مورد هجوم جامعهاش قرار نمیگیرد. بر عکس، مردم و اطرفیان او کم کم ویژگیهای درخشانش را در مییابند و به او علاقهمند میشود. میشکین در رمان «ابله» رفته رفته تبدیل به فرشته و قهرمان میشود اما رحیم در فیلم فرهادی تدریجا اهریمن و قربانی میگردد. به نظر من، تفاوت این دو اثر داستانی بیش از آنکه به جوامعشان باز گردد، به خالقانشان باز میگردد. زمانی که روشنفکری ایرانی به فیلمساز داستان ما اجازه نمیدهد نسبت به مردمش رویکرد مثبتی داشته باشد و آنان را متهم نکند و برای اثبات فرزانگی خویش، بیانیهای علیه بیاخلاقی مردم صادر نکند! رحیم بهراستی قهرمان است، اما راه و رسم قهرمانی را بلد نیست. اصغر فرهادی اما راه و رسم قهرمان بودن در ایران را میداند: «به آنها بد و بیراه بگو؛ محبوب خواهی شد!» اصغر فرهادی یک نمونه از قهرمانان این سرزمین است. برای هر فیلمش به اسکار میرود و مردم سادهدل ایران از ته دل او را تشویق میکنند. اما فرهادی در فیلمش خوبی آنان را به نمایش نمیگذارد؛ در سراسر این فیلم، یک صحنه زیبا از شیراز نمیبینیم. اتفاقی است؟ آیا شیراز یک خیابان درست و درمان ندارد؟
واقعیت این است که رحیم هیچ شانسی برای قهرمان شدن ندارد. هیچ مدرکی دال بر اثبات ادعای او نیست و البته این دلیل خوبی هم برای بیآبرو شدنش نمیشود. اینکه یک فیلم دعوا از او در فضای مجازی منتشر شود و حالا او باشد و سیل تهمتها و بیاحترامیها، از بیانصافیهای خاص این روزگار است و متهم درجه اولش هم شبکههای اجتماعی که فرهنگ قضاوت زودهنگام را در خود دارند. اگر فیلم نسبت به این فرهنگ خاص در شبکههای اجتماعی نقد وارد میکرد و هدف تیر کارگردان و شبکههای اجتماعی بود، ما با یک نقد اجتماعی خوب طرف بودیم اما «قهرمان» ضداجتماع است.
آنچه قهرمان فرهادی از آن رنج میبرد، این است که واقعه بار درام قصه را بر دوش نمیکشد. صحنه پایانی، رحیم است که چشم به در باز زندان دوخته و منتظر است که خود را به حراست زندان معرفی کند و آرزوی آزادی را با خود به گور زندان ببرد؛ اما این صحنه آن اندازه که باید، دردناک نیست. ضربهای که در نظر کارگردان است با بازگشت رحیم به زندان بر مخاطب وارد نمیآید. ضربهای که در «فروشنده» و «جدایی» محسوس است. این یعنی واقعه آن اندازه وزن ندارد که از پس پرداخت دراماتیک بر بیاید.
«قهرمان» مرثیهای است برای انسانی که در جامعهای گرفتار است که نمیتواند قهرمان بسازد. نالهای در فراق «جامعه قهرمانساز». با تأیید این سطح از سخن که جامعه ما آنطور که باید قهرمانساز نیست و آن اندازه که باید ظرفیت بالا بردن آدمها را ندارد، باید گفت ما در کمبود «قهرمان جامعهساز» نیز هستیم و کار هنرمند این است که با چشاندن طعم جامعهای که بتواند آدمها را بالا برده و به آنها افتخار کند، به راستی اعضای جامعه را به آن سو ببرد. درس اخلاقهای روشنفکرانه در این عرصه، کمتر به کار میآید.
برچسب ها
اصغر فرهادی , جواد شاملو , سینما , قهرمان
به اشتراک بگذارید
https://resalat-news.com/?p=53166
تعداد دیدگاه : دیدگاهها برای از ابله فیودور تا قهرمان فرهادی بسته هستند
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.