شکست یک منجی - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 53589
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۴۰۰ - ۶:۲۲ |
رمان تل ماسه هربرت فرانک با پیش‌فرضی بوم‌شناسانه نسبت به غرب آسیا نگاشته شده است

شکست یک منجی

رمان ارباب حلقه‌های جی. آر آر تالکین، سرآغاز فصلی نو و جهانی تازه در عرصه ادبیات داستانی بود. این رمان، بر سبیل حماسه‌سرایی‌های اسطوره‌ای و باستانی همچون آثار هومر یا شاهنامه فردوسی، با استفاده از افسانه‌هایی که در فرهنگ عامه همچون ارواحی سرگردان می‌پلکیدند، یک داستان بلند کاملا منطبق بر اصول رمان‌نویسی ارائه داد.
شکست یک منجی
گروه فرهنگی
رمان ارباب حلقه‌های جی. آر آر تالکین، سرآغاز فصلی نو و جهانی تازه در عرصه ادبیات داستانی بود. این رمان، بر سبیل حماسه‌سرایی‌های اسطوره‌ای و باستانی همچون آثار هومر یا شاهنامه فردوسی، با استفاده از افسانه‌هایی که در فرهنگ عامه همچون ارواحی سرگردان می‌پلکیدند، یک داستان بلند کاملا منطبق بر اصول رمان‌نویسی ارائه داد. همچنین آنچه ارباب حلقه‌ها را متمایز می‌کرد، ارائه کلان‌روایت و جهان‌بینی بود؛ چیزی که باعث می‌شد این اثر و اقتباس سینمایی آن را اثری در ژانر آخرالزمانی خواند. حماسه‌های کهنی همچون ایلیاد و اودیسه و شاهنامه، تنها آغاز جهان را به شکلی افسانه‌ای و استعاره‌آلود بیان می‌کردند اما آثاری چون ارباب حلقه‌ها، بیشتر روایت‌گر پایان جهان بودند. ارباب حلقه‌ها و داستان‌هایی که بعد از آن و متأثر از آن نگاشته شد، روایت‌گر خیزش دوباره شر برای تصاحب ابدی دنیا و در مقابل، ظهور حق که در قالب شخصیتی پاک، برگزیده و نظرکرده ترسیم می‌شود بود. این جنگ‌ها چنان عظیم بودند، که نقطه پایانی بر داستان خیر و شر می‌گذاشتند. معمولا در آن‌ها شر با تمام توان و قدرتش بر می‌خاست؛ به شکلی که پیروزی جریان حق بر آن‌ محال می‌نماید و با سلسله‌ای از معجزات، جانفشانی‌ها و حکایت‌ها همراه می‌گردد. شخصیت‌های منجی جریان حق، اغلب ساده‌دل‌تر از آن هستند که خود را منجی بدانند اما نیرویی هست که منحصر به آن‌ها است و مواجهه با سونامی تمام‌کننده شر تنها از دست آن‌ها بر می‌آید. به راستی نیز آن‌ها ویژگی‌های خاصی را دارند که باعث می‌شود حتی اعضای قدرتمندتر جریان حق نیز پشت آن‌ها بیایند و آن‌‌ها رسما رهبری جریان را بر عهده بگیرند. این الگو را در ارباب حلقه‌ها می‌بینیم و در هری پاتر و در نغمه‌ای از آتش و یخ. هر سه این آثار فانتزی حماسی به شمار می‌روند. این ژانر را باید از خصوصیات تکرارشونده‌ای شناخت که همچون بیابان، هفت‌تیرکشی، کاباره و خیر و شر غلیظ در فیلم‌های وسترن، شاخصه این ژانر به حساب می‌آیند. در آثار فانتزی حماسی، معمولا المان‌های باستانی می‌بینیم. حتی هری پاتر که در زمان امروز رخ می‌دهد، فضای باستانی دارد. قلعه‌ای باستانی که دانش‌آموزانش ردا می‌پوشند و به سبیل حکایت‌های قدیمی جادوگری، روی جارو مسافرت می‌کنند. نغمه هم که کاملا باستانی است. گویی فضای باستانی برای صف‌آرایی خیر و شر و ساخت حماسه بیشتر مهیا است. شاخصه مهم دیگر همین صف‌آرایی خیر و شر است. می‌دانیم که داستان چیزی جز تقابل خیر و شر در وجود آدمی، در یک خانواده و یا در پهنه جهان نیست. اما در آثار فانتزی حماسی این تقابل عینیت و عظمت خاصی دارد. جنگ‌‌هایی بزرگ که با ابزار و آلات جنگ‌های قدیمی، زمینه فوق‌العاده‌ای برای حماسه‌آفرینی ایجاد می‌کنند. 
نوشتن رمان ارباب حلقه‌ها در ۱۹۴۹ به پایان رسید. ۱۰ سال بعد نویسنده دیگری به فکر خلق یک جهان فانتزی افتاد؛ نویسنده‌ای که رمانش هرگز مثل ارباب حلقه‌ها، هری پاتر و نغمه‌ای از آتش و یخ مورد استقبال سینمایی موفق قرار نگرفت. با اینکه نخستین فیلم‌سازی که به سراغ جهان داستانی او رفت، دیوید لینچ بود که کارگردانی است قدرتمند و سرشناس. دنی ویلنوو، آخرین کارگردانی که تصمیم به تصویر تل ماسه گرفت؛ تا امروز نسبت به هزینه و پشتوانه تبلیغاتی‌ای که فیلمش داشته ناموفق بوده. فیلمی پرستاره، با آهنگسازی افسانه‌ای و جلوه‌های ویژه قابل توجه. گمان می‌رود علت اقتباس‌های ناموفق این اثر، خود داستان باشد. داستان تل ماسه در میان یک صحرا است اما خود داستان‌نویسی هربرت فرانک هم به شکلی صحرایی و کویری است. کم‌اتفاق و آرام. خواننده تل ماسه هربرت فرانک، خیلی زودتر از خواننده ارباب حلقه‌ها و هری پاتر و نغمه‌ای از آتش و یخ خسته می‌شود و جانش به لب می‌رسد. تل ماسه یک فانتزی حماسی
 است چرا که مؤلفه‌های داستان حماسی فانتزی را دارد. آدم‌های آن به شکل قدیمی‌ها باشکوه و پوشیده لباس می‌پوشند، با شمشیر می‌جنگند و دستگاه سیاسی‌شان، سلطنتی است. اما تفاوت مهمی که این اثر با دیگر نمونه‌های این ژانر دارد، این است که تل ماسه در آینده‌ای دور اتفاق می‌افتد و نه همچون ارباب حلقه‌ها در عصر باستان. گویی روزگار مانند یک تاس به هوا پرتاب شده و چند چرخ خورده و بشر آینده دوباره به سبک زندگی باستانی خود بازگشته است. این سبک زندگی باستانی، در عین بهره‌گیری هوشمندانه انسان از تکنولوژی است. یعنی انسان هشت هزار سال بعد آگاهانه تکنولوژی را در محدوده‌های خاصی از زندگی خودش تعبیه کرده و اجازه نداده تکنولوژی پایش را از آن حد فراتر بگذارد. هربرت فرانک معتقد بوده بشر از تکنولوژی آسیب خواهد خورد و به این نتیجه می‌رسد که باید آن را محدود کند؛ اما به طور کل کنارش نمی‌گذارد. این پیشگویی، اکنون در سال ۲۰۲۱ به طرز عجیبی هوشمندانه به نظر می‌رسد آن هم با لحاظ این حقیقت که فرانک در سال ۱۹۸۴ از دنیا رفته و آنچه ما از تکنولوژی دیده‌ایم را هرگز ندیده. هربرت فرانک خود نیز به داستانش به عنوان پیشگویی نگاه می‌‌کند. او در ابتدای کتاب نخست این مجموعه، به عنوان تقدیم‌نامه می‌نویسد: «نوشته‌های پیشگویانه این حقیر در کمال خضوع و قدردانی تقدیم می‌گردد به آن‌ها که زحماتشان از تصورات فراتر می‌رود و در دنیای «مواد واقعی» تجلی می‌یابد. تقدیم به بوم‌شناسان سرزمین‌های خشک، در هر مکان باشند و هر زمان.» تقدیم شدن تل ماسه به بوم‌شناسان، کلید فهم بخش مهمی از ماهیت این اثر است. او در حین نوشتن این اثر، به عنوان بوم‌شناس و مشاور اجتماعی به ویتنام و پاکستان مسافرت می‌کند. مواجهه هربرت فرانک نویسنده رمان ۶‌جلدی تل ماسه، با غرب آسیا مواجهه‌ای بوم‌شناسانه بوده است. بوم‌شناسی همانند مردم‌شناسی، عبارت از سفر جامعه‌شناسان غربی است به مناطقی که دست تمدن، به عبارت بهتر تمدن غربی، به آن نرسیده است. فرانک در سال ۵۵ کتاب «اژدها در دریا» را می‌نویسد و در آن کتاب نیز اشاره می‌کند به جنگ‌های عالم‌گیری که بر سر نفت به وجود خواهد آمد. او نیز مانند تالکین نویسنده ارباب حلقه‌ها، با آموزه‌های ادیان مختلف آشنایی داشت اما بر خلاف تالکین مسیحی نمانده و بودایی شده بود. پس می‌توان مطمئن شد که فرانک با آموزه‌های اسلام نیز آشنایی داشته است.
 در تل ماسه، سیاره آراکیس که به دلیل سطح تماما ماسه‌ای به تل ماسه معروف است، مردمانی سیاه‌پوست دارد که برخی الفاظ عربی در زبان‌شان به گوش می‌خورد. الفاظی مانند لسان‌الغیب و مهدی برای منجی موعود و شئ الخلود، برای نوعی موجود اهریمنی. سطح این سیاره از نوعی سوخت سرشار است که تنها با آن می‌توان بین سیاره‌ها سفر کرد و خاندان‌های مختلف بر سر آن دعوا دارد. در واقع آراکیس، میدان جنگ خاندان‌های مختلف است. در عین حال در داستان امپراطوری وجود دارد که همه از او حساب می‌برند و او تصمیم می‌گیرد بالأخره در این سیاره صلح برپا شود. نشانه‌هایی که نویسنده در داستان گذاشته، به سرعت ذهن خواننده غرب آسیایی را به خاورمیانه معطوف می‌کند و این تفاوت دیگر رمان تل ماسه با آثار فانتزی حماسی دیگر است: نمادگرایی عیان و واضحی که در اثر دیده می‌شود. مثلا تالکین خود از خوانندگان می‌خواهد اثرش را با تطبیق‌های نمادی سلاخی نکنند اما به نظر می‌رسد هربرت فرانک خود با این اتفاق مشکلی نداشته است. امپراطور به خاندان آتریدیز دستور می‌دهد برای برپا کردن صلح به آراکیس می‌روند و اینجا است که پل، پسر پانزده ساله فرمانروای خاندان آتریدیز به آراکیس قدم می‌گذارد و مردم این سیاره، او را به عنوان منجی خود می‌شناسند. با ادامه دادن حدس و گمان درباره نمادهای داستان می‌توان شئ الخلود را مذهب دانست.
 شئ الخلود یا کرم‌ماسه، هیولای مارمانند عظیمی است که همچون یک خرطوم بزرگ است و می‌تواند سطح عظیمی از خاک را با هرچه که روی آن است ببلعد. با شنیدن هر صدای موزون، این موجود سر می‌رسد. برای بیننده غربی که مذهب را به داعش می‌شناسد، این تصویر قابل انطباق است. اینکه در جهان فکری هربرت فرانک یک سفیدپوست غربی باید به داد خاورمیانه برسد، اصلا دور از ذهن نیست.
تل ماسه فیلم جذابی نیست؛ درست مثل رمانش. کل فیلم تل ماسه به اندازه یک قسمت سریال بازی تاج و تخت جذابیت ایجاد نمی‌کند و مقایسه آن با ارباب حلقه‌ها؛ یاران حلقه یک ستم بزرگ است. رمان تل ماسه هم به سختی امکان چاپ می‌یابد. در حدود  بیست ناشر، از چاپ آن خودداری می‌نمایند. پل، یک منجی شکست‌خورده است!
تل ماسه یک فیلم رو است. رسما درباره اعتقادات ما سخن می‌گوید و مردم این سرزمین را به مثابه بومیانی به تصویر می‌کشد. بومیانی که انگار کر و لال‌اند و زبانی برای ارتباط بر قرار کردن با دنیا نمی‌دانند و می‌‌توان جلوی‌شان هر چیزی درباره‌شان گفت. ما با فیلمی بوم‌شناسانه طرفیم و این خود یک توهین است. بماند که این فیلم به خود اجازه داده مهدی ما را همچون اعتقادات اساطیری سراسر خرافه، به داستان بکشد. نشان به آن نشان که فیلم حرمت مسیحیت را نگه می‌دارد و می‌گوید بعد از هزاران سال، هنوز مذهب مسیحی از میان نرفته و یکی از شخصیت‌های مثبت، انجیل کهنی را به دست گرفته و می خواند. اما نسبت به اعتقادات اسلامی، این فیلم موهن ظاهر می‌شود. با دیدن تل ماسه، که بازیگر منجی آن تیموتی چالامه هنوز به نقش‌آفرینی در فیلم همجنس‌گرایانه «مرا با نام خودت صدا بزن» مشهور است، به یاد فیلم محمد رسول الله مجید مجیدی افتادم و آرزو کردم کاش اثری مثل آن بیشتر جدی گرفته می‌شد و برای انتشار بین‌المللی آن تلاش بیشتری می‌شد و حداقل در داخل، کمتر مورد نقد قرار می‌‌گرفت تا راه برای ساخت اثر بوم‌شناسانه در مورد ما، این‌همه هموار نباشد. 
|
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.