شبی برای زنده شدن - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 84196
  پرینتخانه » اسلایدر, فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۰ |
شب‌های قدر تلألوی خداپرستی است

شبی برای زنده شدن

شبی را زنده بدار تا زنده شوی؛ شبی را بیدار بمان تا بیدار شوی، شبی را قدر بدان تا قدرپیدا کنی. پای تلویزیون خانه‌ات، در صحن امامزاده شهرت، در حرم مشهد یا قم، نزد شاهچراغ یا در مسجد محله. فرصتی که خودت را در آینه ببینی و همه روز و شب‌هایی که گذراندی را. شبی در اصل برای تو.
شبی برای زنده شدن

گروه فرهنگی
شبی را زنده بدار تا زنده شوی؛ شبی را بیدار بمان تا بیدار شوی، شبی را قدر بدان تا قدرپیدا کنی. پای تلویزیون خانه‌ات، در صحن امامزاده شهرت، در حرم مشهد یا قم، نزد شاهچراغ یا در مسجد محله. فرصتی که خودت را در آینه ببینی و همه روز و شب‌هایی که گذراندی را. شبی در اصل برای تو. شبی که خودت، دور از چشم همه، قاضی خودت می‌شوی.چنان با خودت تنها می‌شوی که خطاهایت را می‌بینی. فقط تویی و آنکه خطاهایت را پوشاند. فقط تویی و آنکه در تنبیه و تأدیب، صبور بود. فقط تویی و آنکه به ازای خطاهایت، روزی‌ات را نبرید. فقط تویی و آنکه در جواب خطاهایت، به تو پشت نکرد. فقط تویی و آنکه دید اما وانمود کرد ندیده. 

آدم‌های دنیا خوبی‌های تو را هم نمی‌دیدند، اما او بدی‌های تو را ندید. دعا می‌خوانی او را به هزار اسم صدا می‌زنی در شبی که برتر از هزار ماه است. او را می‌خوانی: یا جمیل. جمیل، مثل تمام صبح‌های روشنی که دیدی. مثل تمام غروب‌های باصفایی که دیدی. مثل دریایی که  لب ساحلش نشستی. مثل لبخند پدر و مادرت. مثل صدای گریه نوزادت. مثل برف‌هایی که آرام آرام می‌بارید. مثل تمام خبرهای خوبی که شنیدی. جمیل، مثل همه روزهای زیبایی که در سال گذشته بر تو گذشت. دعا می‌خوانی؛ دعا می‌گوید یا نعم المولی، یا نعم النصیر. نصیر، مثل همه بارهایی که نزدیک بود اما نشد. مثل همه بارهایی که ظاهرا تنها بودی اما یک نفر دیگر را هم با خودت حس می‌کردی. جدیدا داستان مردی را شنیده‌ام که دیوانه اکتشاف در جنوبگان بود؛ سرزمین‌های جنوبی کره زمین که در مرکزیت آن‌ها قطب جنوب قرار دارد. مردی در یکی از سفرها، مرگ با تمام توانش به او یورش می‌آورد. مرد برای نجات خود و همراهانش باید طول جزیره‌ای کوهستانی در قاره منجمد را بپیماید، تقریبا بدون تجهیزات و با دو همراه دیگر. او همراهانش خسته سفری طولانی، مهیب، بی‌نتیجه و طاقت‌فرسا بوده‌اند. در آن شرایط که احتمال مرگ بارها بیش از احتمال نجات است، آن‌ها زنده می‌مانند. اما آن مرد قدرتمند و باهمت که اصلا هم مذهبی نیست، جمله عجیبی درباره این پیاده‌روی مهلک می‌گوید، او می‌گوید حس می‌کردم یک نفر چهارمی با ما هست. نصیری که در رجب می‌خواندیمش: «یا من یعطی من سئله؛ یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه تحننا منه و رحمة».
در این سه شب خواسته اصلی آن است که از آتش برهیم و از آن عتیق شویم. عذاب از ما برداشته شود و پرونده‌مان از پرونده دوزخیان سوا شود. اما معنای آتش را می‌توان بسط داد. زندگی گناه‌آلود هم آتشی است که باید از آن رست. غیبت ولی خدا نیز آتشی است که باید از آن رست. گرفتاری‌های جامعه اسلامی نیز آتشی است که باید از آن رست. در این سه شب بی‌نظیر و اسرارآمیز، از تمام آتش‌ها پناه می‌خواهیم.
شب‌های قدر، بوی غدیر می‌دهد از بس که با مرتضی‌علی علیه‌السلام در هم آمیخته است. هم او که همچون شب قدر بی‌همتا بود. همان صاحب حکمت‌های ناب، همان اسطوره کرامت و بخشندگی، همان که از تن عمرو بن عبدود زره در نیاورد، همان که سفارش قاتلش را به پسرش می‌کرد، همان که در تنور پیرزن نان گذاشت، همان که در جنگ‌ها به رزمندگان سفارش می‌کرد کاری نکنند که زن‌ها به هیجان بیایند و اگر آن‌ها حرف تندی گفتند، هرگز واکنش ندهند. همان که تا سی سال بعد از شهادت صدیقه کبری سلام الله علیها، هنوز عزادار او بود و محاسنش را خضاب نمی‌کرد، همان که به برادرش گرمای آتش دوزخ را یادآوری کرد و از بیت‌المال به او چیزی نداد. همان که در نماز شهید شد، در مسجد، در محراب، در رمضان، در سحر، در شب قدر. همان که از شدت خنده‌رویی، جاهلان مناسب خلافتش نمی‌دانستند، همانکه هیبت صورتش پهلوانان عرب را می‌ترساند، همان که حتی به بهای کشتن مهره کلیدی جبهه دشمن، حاضر نشد چشم خود را به گناه آلوده کند. همان رفیق پیرمرد خرابه‌نشین که در پاسخ تو کیستی او؛ می‌گفت من هم فقیری‌ام همچون تو. همان معلم توحید، که جای پیامبر خوابید، همان سرسلسله عرفان، که دعای کمیل و مناجات شعبانیه‌اش بالاتر از هر دعوتی از فرط زیبایی خلق را به سمت خدا می‌خواند. همان علی… علی… این نام زیبا. شهید محراب، شهید رمضان، شهید شب قدر که خود جوشن کبیر اسلام است.
شب‌های قدر، بوی فاطمه زهرا را می‌دهد که تأویل لیلة القدر است. همان شبی که روز را زایید، فرزندان معصومش را. همان دریایی که ساحل را زایید. همان مادری که مطمئن‌ترین مأمن برای نجات از آتش، آغوش اوست…

|
برچسب ها
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.