اهمیت فروپاشی بازدارندگی رژیم صهیونیستی
هجوم همهجانبه حماس در هفت اکتبر در همان ساعات اولیه برای اسرائیل و جهان مشخص کرد که رژیم صهیونیستی بازدارندگی خود را در برابر حمله نظامی آنهم توسط یک گروه مقاومت که فاقد نیروی حرفهای هوایی، دریایی و حتی زمینی است ازدستداده است. حماس نه جنگندههای پیشرفته دارد، نه دارای ناوهای جنگی است و نه نیروی زمینی با تجهیزاتی مانند تانک و نفربر دارد. حال این سؤال مطرح میشود، اسرائیل در صورت مورد هجوم واقعشدن توسط یک نیروی مجهز و کاملاً حرفهای به چه سرنوشتی دچار میشد؟ ، مفهوم بازدارندگی، مفهومی راهبردی است و شکست و خلل در آن، برای بسیاری از قدرتهای نظامی تقریباً جبرانناپذیر است. اما بازدارندگی در سرزمینهای اشغالی به چه معناست و این امر برای اسرائیل چه هزینههایی بهدنبال داشته است.
استراتژی نظامی و بازدارندگی اسرائیل
استراتژی نظامی عبارت است از فن و علم تحول و بهکارگیری نیرویهای مسلح برای دستیابی به اهداف سیاسی – ملی، اهدافی که از طریق کاربرد نیروی مسلح و یا تهدید به استفاده از آن و یا قرار گرفتن توانمندیهای نیروهای مسلح در محاسبات طرف مقابل، عملی میشود. با توجه به تعریف فوق اسرائیل به توانایی و توانمندی نیروی مسلح خود، توجه و اهتمام خاصی دارد. بهدلیل ضعف و تزلزلی که جهان عرب از آن رنج میبرد، اسرائیل توانسته استراتژی نظامی خود را عملی سازد و به تجاوز مستمر خود که تضمینکننده هستی این رژیم است، ادامه دهد. نخستین مشکل اسرائیل مسئله «بودن و نبودن» و به عبارتی «باقی ماندن یا فنا شدن» است. ازاینجهت ایجاد «امنیت» محور اصلی و مرکز ثقل تفکر استراتژیک را تشکیل میدهد. برقراری ثبات و امنیت از بدو ایجاد اسرائیل تاکنون، اولویت اول را در تلاش صهیونیسم به خود اختصاص داده است. حل قطعی این مسئله تنها از طریق افزایش نیروهای لازم برای مقابله با قوایی که امنیت اسرائیل را از خارج تهدید میکند، امکانپذیر است.
اصولاً استراتژیهای نظامی کشورها با توجه به موقعیت جغرافیایی و جایگاه یک کشور در منطقه و جهان طرحریزی میشوند. اسرائیل دارای یکی از قدرتمندترین ترکیب نیروهای مسلح در غرب آسیا است، اما همچنان با چالشهای روبهرو است که جغرافیا و جمعیت این رژیم را تحت تأثیر قرار میدهد. اسرائیل کشور کوچکی است که توسط قدرتهای عرب و مسلمان مرزهای آن محاصرهشده است. کل این سرزمین ۷۰۰۲۰ کیلومترمربع است. ۲۶۶ کیلومتر مرز مشترک با مصر، ۵۱ کیلومتر با غزه، ۷۹ کیلومتر با لبنان، ۲۷ کیلومتر با سوریه، ۲۳۸ کیلومتر با اردن و ۳۰۷ کیلومتر مرز با کرانه باختری دارد. نوار ساحلی آن در قسمت مدیترانه ۲۳۷ کیلومتر و نوار ساحلی کوچکی نیز در بخش خلیج عقبه دارد. همانند همسایگان عرب خود با چالشهایی در زمینه تأمین آب و کشاورزی روبهرو است. تنها ۱۶٫۴ درصد این سرزمین قابلکشت است. جمعیت این کشور ، بالغبر ۹ میلیون نفر است، از این جمعیت ۷۳ درصد یهودی و۲۷ درصد نیز غیریهود هستند. این شرایط فیزیکی، اسرائیل را بهصورت کشور کوچکی درآورده که نهتنها دارای عمق استراتژیک نیست، بلکه مرزهای فعلی آن نیز مورد مناقشه است. بنابراین طرحریزی هرنوع استراتژی باید بر اساس همین شرایط موجود باشد. بنا بر منابع رسمی نظامیان اسرائیلی، اهداف آنها «همیشه حصول اطمینان از بقای اسرائیل و امنیت شهروندان» این کشور و سیاست دفاعی آن، حفظ توانایی بازدارندگی توانمند برای جلوگیری از حملات دشمنان بالقوه اسرائیل بوده است. این رژیم بنابر دکترین امنیتی و استراتژی دفاعی خود، نباید حتی در یک جنگ هم شکست بخورد، اگر جنگی بهوقوع بپیوندد، اسرائیل ناگزیر است که قاطعانه و بهسرعت دشمن را وادار به شکست نماید. در ضمن، بهدلیل فقدان عمق استراتژیک، این کشور باید به هر قیمتی مانع از ورود نیروهای دشمن به قلمرو خود شده، تلاش کند تا بهسرعت صحنه نبرد را به قلمرو دشمن بکشاند. امری که بارها در دو دهه اخیر با خدشه روبهرو شده و گروههای مقاومت توانستهاند به قلمرو او ورود کنند، عملیات انجام دهند و تلفات سنگینی بهویژه در جنگ اخیر از طرف مقابل بگیرند.
یکی از اصول سیاستگذاریهای امنیت ملی اسرائیل، تأکید بر کیفیت وبرتری در این زمینه است. با توجه به تفاوت بین اسرائیل و همسایگان عربش ازلحاظ مساحت جغرافیایی، جمعیت و منابع اقتصادی، بنیانگذاران این رژیم کوشیدهاند تا بر دشمنان احتمالی خود با دستیابی بربرتری کیفی مسلط شوند. چنین برتری با اتکا بر فناوری پیشرفته، و نیز انگیزه داشتن، اتکا عمل، مهارتهای خردمندی و زبردستی تاکتیکی بهدست آوردنی است. دولت تلآویو حساسیت خاصی نیز به تسلیحات اتمی از خود نشان داده است. دیوید بن گورین دستیابی به سلاحهای هستهای را برای امنیت اسرائیل حیاتی میپنداشت. وی که نگران ملیگرایی اعراب بهویژه پس از روی کارآمدن عبدالناصر در مصر در سال ۱۹۵۲، در تلاش بود تا زیر چتر هستهای ایالاتمتحده قرار گیرد. اما دولت آیزنهاور خود را با دولت یهودی متعهد نکرد. رهبران اسرائیلی به این نتیجه رسیده بودند که اساس امنیت ملی خود را باید بر «دفاع از خود» و خوداتکایی، قرار دهند، و بسیاری معتقد بودند که یک زرادخانه هستهای برای بقای دولت یهودی ضروری است.
اسرائیلیها خود را همواره در معرض جنگ میبینند و بخشی از این مسئله به غیرممکن بودن یک پیروزی نهایی برای اسرائیل برمیگردد. ازنقطهنظر آنها، هیچوقت یک نبرد نهایی وجود نخواهد داشت و هیچوقت نمیتوانند فرض کنند که بتوانند تا با یک ضربه نهایی بر دشمن، به نبرد آخری برسند که پسازآن هیچوقت نیازی به نبرد نباشد. اما شرایط برای همسایگان برعکس این وضعیت است؛ چراکه میتوانند فرض کنند نبرد بعدی، آخرین نبرد باشد و چنان ضربهای به اسرائیل بزنند که نابود شود.
باتوجه به چنین وضعیتی است که برخلاف تصوری که بسیاری از کشورهای دیگر در مورد جنگ آینده دارند، مقامات اسرائیلی آن را یک تهدید برای تمامیت وجود و بقای خود میدانند. افزون بر آن، محدودیتهای گسترده سرزمینی، جمعیتی و اقتصادی نیز موجب آسیبپذیری فراوان از هر حملهای شده و آن را از سایر دول مستثنی کرده است. به همین علت است که گفته میشود جامعه اسرائیل جامعهای نظامی و «یک ملت مسلح» است که همواره در انتظار جنگ به سر میبرد. در فرهنگ امنیتی اسرائیل چند فرض اساسی وجود دارند که عبارتاند از:
۱- تهدید برای اسرائیل، تهدید بقا است. بر این اساس، خطرات امنیتی اسرائیل، بقای آن را نشانه رفتهاند و بسیار وحشتناک پنداشته میشوند و این امر بیشتر به سبب ماهیت غاصبانه و شیوه تأسیس کشور بر اساس اشغال سرزمینهای دیگران است. تهدیدی که مقامات این رژیم در مراحل مختلف حیات رژیم اسرائیل احساس کردهاند برخلاف تهدیدی است که سران هر کشور معمولی دارند. آنها تهدید را بخشی از جمعیت یا سرزمین و یا حکومت و حاکمیت، بلکه برای کل جمعیت، سرزمین و حاکمیت خود میدانند و ازاینرو، مسئله بودن یا نبودن مطرح است.
۲- اسرائیل دارای محدودیتهای فراوانی است. ازنظر سرزمین، اسرائیل هیچگونه عمق استراتژیکی ندارد و با توجه به اینکه گفته میشود، فناوری موجب کماهمیت شدن جغرافیا شده است و یا به قول ریمون آرون، «براساس قانون دگرگونی، ارزش نظامی، جمعیت شناختی و اقتصادی قلمرو در اثر تحول روشهای جنگ و تولید همراه با روابط و نهادهای انسانی دگرگون میشود،» اما هنوز هم اینیک واقعیت است که برای کشورهایی که در فشار سرزمینی قرار دارند، ژرفای راهبردی امری حیاتی انگاشته میشود. همچنین، جمعیت اندک و اقتصاد کوچک و تحریم شده از سوی کشورهای منطقه، از این رژیم جزیرهای کوچک در میان مجموعه گسترده و پهناور کشورهای مسلمان و عرب و در محاصره آنها ساخته است.
۳- استثنا بودن مفهوم امنیت در اسرائیل. همه شرایط بالای امنیت را برای رژیم صهیونیستی بهصورت موضوعی درآورده که با کشورهای دیگر جهان متفاوت است.
این فرضها موجب شکلگیری چند اصل در سیاست امنیت ملی اسرائیل شده است که عبارتند از:
الف- ایجاد یک استراتژی بزرگ امنیتی که بر همهچیز سیطره دارد. در اسرائیل مسئله امنیت و قدرت بر همهچیز سایه افکنده است و اقتصاد، سیاست، جامعه وسیاست خارجی در چارچوب آن معنا مییابد.
ب- ایجاد یک ملت مسلح، بهطوریکه همه مردم سربازانی پنداشته میشوند که سالی ۱۱ ماه در مرخصی بهسر میبرند. تشکیل نیروهای نظامی بر پایه خدمت نظاموظیفه اجباری با پشتیبانی نیروهای بسیار گسترده ذخیره آموزشدیده و قابل بسیج در ظرف مدتی کوتاه از مهمترین مسائل موردتوجه مقامات اسرائیلی بوده است.
ج- اصل خودکفایی. اثرات روانی و فرهنگی تاریخ یهودیان و انزوای آنها به میل خود و یا تبعیض در اروپا، مانع علاقه و احترام آنها به دنیای خارجشده و در اصل خود را قوم برگزیده در نظر میگیرند، و این احساس در نسلهای متوالی بهنوعی خوداتکایی بدبینانه منجر شده بود. این موضوع، بهویژه ازآنجهت که ممکن بود فشارهای خارجی مانع از برخی اقدامات آنها در برخورد با مردم فلسطین و اعراب شود، به تلاش برای دستیابی خودکفایی به فناوریهای جدید منجر شد.
د- در عین وجود روحیه بالا، ضرورت یافتن یک حامی بزرگ خارجی هیچگاه ازنظر اسرائیل دور نمانده است بهطوریکه در مراحل اولیه، به انگلیس و بعدها به آمریکا تکیه کردهاند.
از این فرضها و اصولی که برای سیاست امنیتی اسرائیل مطرح شد، دکترین نظامی آن رژیم مبتنی بر اصول زیر شکلگرفته است:
۱-اصل بازدارندگی: احساس خطر از جانب کشورهای مسلمان و بهویژه پس از شکست اولیه اسرائیل در جنگ کپور ۱۹۷۳ موجب شد تا دکترین نظامی آن به این سمت حرکت کند که تلآویو باید از چنان قدرت نظامی برخوردار باشد که هیچ دولتی جرئت حمله به آن را نیابد. اما سابقه این اصل به سال ۱۹۴۸ برمیگردد و از آن زمان، رژیم اسرائیل همواره بر سیاستهای بازدارندگی برای جلوگیری از حملات خارجی تأکید کرده است. چون مرزهای محدود و جمعیت اندک، اسرائیل را از سوی کشورهای مسلمان آسیبپذیر کرده است، از همان آغاز مقامات رژیم اسرائیل نسبت به ایجاد یک قدرت نظامی برای ترساندن رقیب از حمله اهتمام ورزیدهاند. اسرائیلیها مدعیاند که بازدارندگی هستهای موجب شد که مصر در سال ۱۹۷۳ از یک حمله محدود به اسرائیل پا فراتر نگذارد و ترس و واهمه صدام از تلافیجویی گسترده اسرائیل موجب شد که عراق از بهکارگیری جنگافزارهای شیمیایی یا میکروبی خود علیه اسرائیل در طول جنگ خلیجفارس خودداری کند.
۲- اصل هشدار استراتژیک: چنانچه اصل بازدارندگی نتواند موفق باشد و یک قدرت خارجی به فراهم آوردن نیرو و توان لازم مبادرت ورزد و یا جرئت حمله به اسرائیل را بیاید، نظام اطلاعاتی اسرائیل باید پیش از حمله، باخبر شود و بهسرعت هشدار لازم را بدهد تا با اتخاذ اقداماتی نظیر ضربات پیشگیرانه و تهاجم پیشدستانه، مانع از نابودی خود شوند. درگذشته در مراحل مختلف، اسرائیلیها مبادرت به چنین اقداماتی کردهاند و حمله به راکتور هستهای اسیراک عراق در سال ۱۹۸۱ و سوریه در سال ۲۰۰۷، نمونههای از این سیاست میباشد. مارک هیلر، نویسنده اسرائیلی، اصل مزبور را چنین تبیین میکند، «قابلیت نیروهای عرب در تغییر سریع وضعیت از حالت دفاعی به حمله موجب شده است تا سیستم اصلی نظامی اسرائیل بر اساس هشدار سریع استوار گردد. علاوه بر آن، اصول و استراتژی نظامی ارتش بر اساس انجام فعالیتهای پیشگیرانه مؤثر علیه دشمنان خویش که قصد دستیابی به توان جدیدی دارند یا گامهای جدیدی را برای افزایش توان خود برمیدارند، استوار گردید». اما باید به حمله ۷ اکتبر اشاره کرد که علاوه بر فروپاشی بازدارندگی اسرائیل، سیستم اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل در اجرای اصل هشدار استراتژیک شکست خوردند و حماس توانست آنها را غافلگیر کند.
۳- اصل پیروزی قاطع و سریع: این اصل برای مواردی در نظر گرفتهشده است که حتی سیستم هشدار سریع نیز نتواند عمل کند و نیروهای کشور دیگری وارد خاک اسرائیل شوند و نیز مواردی که رژیم اسرائیل اقدام به تجاوز به خاک کشورهای دیگر میکند. در چنین مواردی نیروی نظامی اسرائیل، باید به شیوهای کوبنده و سریع پیروز شود و این اقدامات نیز در خاک دیگران انجام شود. گفته میشود که اسرائیل حتی نباید یکبار هم شکست بخورد.
اینها اصول اساسی دکترین نظامی اسرائیل بود که عمدتاً در فضای سالهای دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ میلادی و بیشتر برای مقابله با تهدیدات متعارف شکلگرفته بود. اما مجموعه تحولاتی که در دهههای ۱۹۸۰تا ۲۰۰۰ در منطقه و جهان روی داد، همگی بر دکترین نظامی اسرائیل تأثیرگذار بودهاند. سقوط اتحاد جماهیر شوروی و از دست رفتن حامی اعراب خود یک تحول بنیادین در این عرصه بود. انقلاب در ایران، جنگ اول خلیجفارس، حملات موشکی عراق به اسرائیل، حملات ۱۱ سپتامبر، جنگ دوم خلیجفارس، جنگهای ۳۳ روزه لبنان و جنگ غزه ازجمله این تحولات هستند. شاید بتوان عامل مهم دیگر را موفقیت اسرائیلیها در قانع کردن سران دولتهای عربی به بینتیجه بودن اقدامات نظامی و ایجاد ترس در میان آنها با استفاده از سیاست ابهام هستهای تلآویو دانست که از اواخر دهه ۱۹۷۰ به روند تدریجی سازش کمک کرده است.
یکی از مباحث مهم درزمینه سلاحهای هستهای و شاید مهمترین جنبه آنکه کشورها را راغب به تهیه این سلاحها میکند، موضوع بازدارندگی هستهای است. بازدارندگی به همه تدابیری اطلاق میشود که یک کشور یا مجموعهای از کشورها بهمنظور جلوگیری از انجام اقدامات خصمانه که ممکن است یک کشور یا مجموعهای از کشورها متجاوز بر ضد آن کشورها مرتکب شوند، اتخاذ میکنند. این امر با برانگیختن ترس و وحشت در طرف مقابل و یا منصرف ساختن او از توسل به هرگونه اقدام تجاوزکارانه صورت میگیرد.
یک ماه قبل از حمله هستهای آمریکا به ژاپن در سال ۱۹۴۵، اولین آزمایش هستهای در نیومکزیکو روی داد. جی رابرت اوپنهایمر، طراح اصلی سلاح هستهای، پس از مشاهده آزمایش، برخی از ابیات شعر مذهبی هندوها را بهخاطر آورد: «اکنون من به مرگ تبدیل شدم، تخریبکننده جهانها، در انتظار لحظهای که سرنوشت شوم آنها فرارسد». چند ماه بعد برنارد برودی کتاب سلاح کامل را به چاپ رساند، که در آن کتاب وی به این موضوع پرداخته که قدرت سلاحهای هستهای تخریب کننده و وحشتناک آنچنان بود که اینگونه سلاحها بازدارندهای ترسناک از حمله خواهند بود و در آینده وظیفه اولیه نیروهای مسلح جهان پیروزی در جنگها نخواهد بود، بلکه جلوگیری از جنگ خواهد بود.
اندیشه بازدارندگی موضوع جدیدی در عصر هستهای و روابط بینالملل نیست. درواقع بازدارندگی، تلاشی است جهت نفوذ و تأثیرگذاری بر رفتار بهوسیله اقدام به تهدید احتمالی برای واردکردن ضربهای تنبیهی که این ضربه بسیار بزرگتر از سود و مزیتی است که طرف متخاصم ممکن است از قصد و نیت اولیه خود درپی آن باشد.
اولین نوع بازدارندگی را بازدارندگی ساده، غیرفعال، یا نوع اول مینامند و دومی را بازدارندگی گسترده، فعال یا نوع دوم. البته از زمان انحلال سازمان ورشو و فروپاشی شوروی این بازدارندگی مربوط به هر نوع حمله تهاجمی علیه ناتو میشود. انتقاد کلی از بازدارندگی گسترده آن است که کسب توانایی اتمی تلافیجویانه از سوی شوروی سابق بهعنوان یک ابرقدرت رقیب، اینگونه بازدارندگی را بسیار خطرناک کرده بود. فرض بر آن است که چنانچه بازدارندگی ساده دوجانبه شود، بازدارندگی گسترده خنثی خواهد شد؛ زیرا چنین بازدارندگی ممتدی مستلزم شروع حملهای هستهای است. عدهای از صاحبنظران برخلاف این استدلال کردهاند و معتقدند که عدم اطمینان از معقول بودن دولت موردحمله قرارگرفته برای جلوگیری از تجاوز متعارف علیه منافع حیاتی وی کافی است. بازدارندگی میتواند تحت تأثیر «ماهیت دولت» و «نوع رژیم» قرار گیرد. بیشتر نظریهپردازان ادعا کردهاند که برای موفقیت استراتژی بازدارندگی باید دولتها و سیاستمداران معقول باشند.
معمولاً در بازدارندگی، عمل متقابل یا تلافیجویانه نقش اساسی دارد. این پیام باید طوری باشدکه اگر دشمن، جنگ را آغاز کند، بهای سنگینی را بپردازد. بازدارندگی بین دو دولت الف و ب عبارت است از قدرت تهدید از ناحیه الف علیه ب بهمنظور پیشگیری از آغاز جنگ از ناحیه ب، بهنحوی که در فقدان این قبیل تهدیدات ب بتواند به جنگ مبادرت ورزد. اگر بازدارندگی از طریق سلاحهای سنتی و غیرمتعارف انجام گیرد، آن را بازدارندگی متعارف گویند؛ یعنی تهدید به رنج از طریق سلاحهای متعارف صورت میگیرد و برعکس اگر تهدید به رنج از طریق سلاحهای هستهای انجام گیرد، آن را بازدارندگی هستهای گویند. ازآنجاکه درد و رنج سلاحهای هستهای شدیدتر از سلاحهای متعارف است، لذا تهدید به آسیبرسانی از طریق سلاح هستهای آثار بازدارندگی بیشتری خواهد داشت. بازدارندگی هستهای ممکن است «کلی یا آنی» و نیز حداقل باشد. بازدارندگی کلی یا آنی سیاستی است که تمام دارندگان سلاحهای هستهای در آرزوی بهدست آوردن آن هستند ولی در عمل تنها عدهای توان آن رادارند. لذا این نوع بازدارندگی در اختیار ابرقدرتهاست.
اسرائیل بهمنظور تحقق اهداف راهبردی خود در خاورمیانه، سیاست بازدارندگی را در دو سطح متعارف و غیرمتعارف اعمال کرده است. دستیابی به پیشرفتهترین سلاحها و ادوات نظامی، ورود به جنگهای گسترده یا محدود با کشورهای عربی بهمنظور تحقق اهداف راهبردی این رژیم در منطقه بوده است. باگذشت زمان اسرائیل به این نتیجه رسید که با اتکا به سلاحهای متعارف قادر نخواهد بود تا اهداف خود را محقق سازد، بنابراین تصمیم گرفت تا به گزینه دیگری روی آورد. رویکرد این کشور به گزینه هستهای درست درزمانی بود که اسرائیل در گزینه نخست با چالشهایی روبهرو گشت. بنابراین اسرائیل گزینه هستهای خود را با سرعت بیشتری دنبال کرد و سلاحهای هستهای را در راهبرد نظامی خود جای داد.
لازم به یادآوری است، روشهایی که اسرائیل از آنها بهعنوان نیروی بازدارنده در برابر کشورهای عربی استفاده کرده است، روشهای جدیدی نیستند. بلکه بهدلیل نگرانی مستعمری که این رژیم از زمان تأسیس تاکنون نسبت به محتمل بودن موجودیتش داشته است، روشهای بازدارنده بهکار گرفتهشده توسط این رژیم نیز از همان آغاز تأسیس، ضرورت و اقتضای خود را ازدستدادهاند. دراینباره لازم به یادآوری است که اسرائیل تنها چند هفته پس از تأسیس خود، اقدام به ساخت خمپارهای بهنام «دافیدکا» کرد. هدف اصلی این رژیم از ساخت این خمپاره، ایجاد یک نیروی بازدارنده روحی و روانی بر ضد ارتشهای عربی بود. پس از آتشبس سال ۱۹۴۸، اسرائیل برای توپهای خود بمبی ساخت که ازلحاظ تأثیر واقعی مانند بمبهای معمولی بود اما این بمب دارای صدای وحشتناکی بود که تأثیر آن دهها برابر بیشتر از بمبهای کنونی بود. این توپها تأثیر بد خود را بر روی ارتشهای عربی عملاً برجای گذاشت. همچنین اسرائیل همواره تلاش میکند تا بهمنظور حفظ برتری کیفی خود بر همسایگانش، سیاست ارعاب و تهدید را ادامه دهد، شاید این سیاست، بقای این رژیم را تضمین کند.
در مورد سیاستهای فوق، یکی از ژنرالهای رژیم اسرائیل میگوید: «استراتژی امنیتی ما همواره بر این مهم تصریح کرده است که ارتش اسرائیل باید بهطور مستمر قدرت بازدارندگی خود را حفظ نماید و چنانچه بازدارندگی کافی نبود بر ارتش اسرائیل لازم است که کار را با جنگ یک سره
کند. ما هرگز بازدارندگی را در مقابل جنگ قرار ندادهایم، بلکه ما بازدارندگی و جنگ را دوروی سکه میدانیم. پس بازدارندگی به معنای قدرت ورود به جنگ است. حال اگر بازدارندگی مؤثر واقع نشد، خواه این امر از ارزیابی غلط دشمن از تواناییهای ما باشد و خواه دشمن بر این عقیده باشد که میتواند به اهداف خود در جنگ دست یابد حتی اگر دشمن موفق به یک جنگ نشد- در این صورت آن نیروی بالقوه به یک نیروی عملیاتی و بالفعل در میدان جنگ تبدیل میشود.»
این رژیم همچنین کشورهای عربی را از اینکه در برقراری یک توازن بین خود و این رژیم موفق شوند، بازداشته است. بهطوریکه آنها نتوانند در مواقع ضرورت به تعیین خطمشی بپردازند. لذا اسرائیل بهخوبی میداند که امکان تداوم بقایش جز از طریق حفظ برتری نیروهایش بر نیروهای عربی همجوار، امکانپذیر نیست. بدین ترتیب یکی از مهمترین اهداف استراتژی نظامی این رژیم حفظ موازنه میان خود و کشورهای منطقه است. همچنین این رژیم هرگاه که احساس کند این موازنه بهنفع اعراب تغییرکرده است یا اینکه کشورهای عرب همجوار از توان و قدرت بیشتری بهویژه در زمینه تسلیحاتی برخوردارند، دست به جنگهای گستردهای خواهد زد.
بدین ترتیب اسرائیل همواره تلاش کرده تا برتری قدرت بازدارندگی خود را برهمسایگان عرب حفظ نماید. درنتیجه نسبت به بقای خود مطمئن خواهد شد؛ زیرا هرگونه شکستی برای اسرائیل بهمنزله پایان موجودیت آن رژیم خواهد بود. ژنرال «حییم بارلو» رئیس ستاد ارتش اسرائیل در سال ۱۹۶۸ اذعان داشت: «درسی که ما از جنگ ۱۹۶۷ آموختیم این بود که توسط کشورهای غنی ازلحاظ منابع و نیروهای انسانی احاطهشدهایم، اما قادر هستیم نهتنها موازنه قوای بین خود و همسایگان را حفظ کنیم، بلکه میتوانیم این موازنه را در جهت منافع و مصالح خود بهبود بخشیم. جنگ ۱۹۶۷ برای ما ثابت کرد تفاوت میان اعراب ازآنچه در جنگ ۱۹۵۶ بود، بیشتر بود و این تفاوت بیشتر از آن چیزی بود که در جنگ ۱۹۴۸ وجود داشت.» نکته اساسی در دکترین امنیتی اسرائیل از زمان تأسیس آن رژیم تاکنون، نیروی بازدارندهای بوده که ارتش اسرائیل آن را برای انصراف کشورهای عربی از شروع جنگی علیه اسرائیل بهکاربرده است. بر اساس این دکترین هنگامیکه جنگی از سوی دشمن آغاز شود، در صورت عبور دشمن از خطوط قرمز باید انتقال جنگ به منطقه کشور آغازگر جنگ و اشغال منطقهای از اراضی آن کشور و با واردکردن ضربهای کوبنده بر نیروهای نظامی، آن کشور را تنبیه و مجازات کرد. همچنین بر اساس این دکترین در صورت شکست عملیات بازدارندگی، باید به عملیات نظامی بر ضد نیروهای مهاجم در مرحله اولیه دست زد. بدین ترتیب توسل به یک عملیات تهاجمی متقابل، صحنه نبرد به سرزمین دشمن منتقل خواهد شد.
جنگ ۱۹۷۳ و رویدادهای پسازآن آثار عمیقی بر تفکر راهبردی اسرائیل برجای گذاشت؛ اسرائیل بهرغم اینکه از پیشرفتهترین سلاحهای متعارف برخوردار بود، درهمان چند روز اول جنگ، بسیاری از امکانات و تجهیزات خود را از دست داد. این کشور به این نتیجه رسید که ورود به یک جنگ طولانی با اعراب، خسارتهای جانی، مالی و اقتصادی بالایی به آن وارد خواهد کرد و موجب خواهد شد تا فضای نگرانکنندهای در جامعه اسرائیل حاکم گردد، بنابراین دستیابی به سلاح هستهای میتواند به اعتبار و موقعیت این رژیم در میان یهودیان بیفزاید. عامل دیگری که در رویکرد اسرائیل به بازدارندگی غیرمتعارف مؤثر بود، شرایط خاصی بود که پس از جنگ ۱۹۷۳ برای اسرائیل در منطقه و جهان پیش آمد. اسرائیل پسازاین جنگ چه در سطح خاورمیانه و چه در سطح بینالمللی در انزوا بهسر میبرد؛ مجامع بینالمللی قطعنامههایی را صادر کرده بودند که سیاستهای اسرائیل را در قبال اراضی عربی که در جنگ ۱۹۶۷ اشغال کرده بود، محکوم میکرد. این قطعنامهها همچنین سیاستهای اسرائیل را در قبال فلسطینیها محکوم میکرد. از سوی دیگر کشورهای عربی مطالبات فراوان سیاسی و منطقهای را در خصوص مناطق اشغالشده از اسرائیل داشتند. دستیابی اسرائیل به سلاح اتمی میتوانست به انزوای این رژیم پایان دهد و به اعتبار و موقعیت این رژیم در میان کشورهای خاورمیانه بیفزاید. نکته دیگر آنکه اسرائیل از قدرت متعارف خود رضایت کامل نداشت. همانطور که اشاره شد، این رژیم پس از شکست اولیه در جنگ ۱۹۷۳ به این نتیجه رسید که در جنگ با کشورهای عربی، سلاح متعارف کارایی لازم نخواهد داشت؛ زیرا در آن جنگ آنچه که اسرائیل را از ورطه نابودی نجات داد، کمکهای گسترده نظامی آمریکا به این رژیم بود. اسرائیل پس از شکست تصمیم گرفت تا باروی آوردن به گزینه اتمی، همه اعراب را از اندیشه تجاوز به اراضی اشغالی بازدارد و هم از اتکای خود به کمکهای آمریکا بکاهد. بدین ترتیب تمام ملاحظات فوق در تصمیم اسرائیل مبنی بر دستیابی به سلاح هستهای مؤثر بوده است. اسرائیل با توجه به ملاحظات فوق به تولید و ذخیرهسازی بمب اتمی پرداخت تا اگر روزی احساس کرد امنیت و موجودیتش در معرض خطر قرارگرفته، سلاح مزبور را علیه دشمن خود بهکار گیرد.
اما آنچه در هفتههای اخیر به اثبات رسیده، بازدارندگی هستهای اسرائیل در برابر گروههای مقاومت در اطراف این دولت کارساز نیست و اصولاً قادر بهکارگیری سلاح هستهای در سرزمینهای اطراف خود نیست. ازاینرو باید بازدارندگی متعارف و غیرمتعارف این رژیم را شکستخورده فرض کرد که برای بازیابی آن باید دست به اقداماتی بزند که ممکن است بقای خود رژیم را با نابودی قطعی روبهرو سازد.
رژیم صهیونیستی , مصطفی هدایی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.