از شرق تا اشراق
گروه فرهنگی
ژاپن کشور عجیبی است و از هر نظر قابلمطالعه. در ایران ژاپن را به کشوری آسیایی میشناسند که علیرغم فاصله جغرافیایی با اروپا و آمریکا، توانسته خود را به قافله تمدن غرب برساند و ازاینرو قابل الگوگیری و مدح و ستایش است. این ایده خصوصا در دهه هفتاد که توسعه آرمان بخشی از زمامداران کشور بود، بیشتر مطرح میشد و در همین زمان است که چشم تیزبین شهید آوینی، بیراهه بودن این نوع الگوگیری را میبیند و مقاله «راز سرزمین آفتاب» را مینویسد که اکنون در کتاب «فردایی دیگر» قابل مطالعه است. بااینکه برخی میپندارند اگر ایران به راه ژاپن برود به توسعه میرسد، تفاوتهای زیادی بین این دو سرزمین وجود دارد، آنچنانکه وقتی به آن دیار میاندیشیم، گویی سرزمینی افسانهای و خیالی را تصور کردهایم. ژاپن جزیره است و جزیره اساسا درونگرا است. از قرنها پیش ژاپنیها همه زندگی و فرهنگ و اعتقاد خود را درون این جزیره خلاصه دیدهاند. این جزیره خدای آنان و دین آنان است. مذهب شینتو خدایان متعددی دارد که یکی از آنها خود ژاپن است و بنابراین واقعیترین معنای «میهنپرستی» را میتوان در میان مردم ژاپن و پیروان شینتوئیسم پیدا کرد. در امتداد خدای وطن، امپراطور قرار دارد. این جایگاه نیز در آیین شینتو، دارای مرتبه الوهیت است و نهتنها اطاعت، که عبادت میشود. پرستش وطن، امپراطور و حتی پدربزرگ، یکی از مهمترین ریشههای جمعگرایی ملت کهن ژاپن است. رفتهرفته آیین بودا هم به شینتوئیسم راه پیدا کرد و در آن ادغام شد؛ آیینی که خود حامل فرهنگ جمعگرای چین بود. جمعگرایی به معنای مقدم داشتن خواستههای جمع بر خواستههای فرد در بسیاری فرهنگها با شدت و ضعف مختلف پیدا میشود اما در ژاپن، جلوهای بیمانند دارد. گفته میشود سی سال پس از پایان جنگ دوم، هنوز سربازانی یافت میشدند که داشتند برای ژاپن میجنگیدند، چون دستور توقف جنگ به آنها نرسیده بود. هاروکی موراکامی مینویسد در یک مدرسه میخواستند فردگرایی را تبلیغ کنند، روی دیوار نوشتند باید فردگرایی را افزایش دهیم، دانشآموزان این جمله را درنیافتند، پس این جمله را اینگونه اصلاح کردند: «ما باید به کمک هم فردگرایی را افزایش دهیم!». یعنی حتی افزایش فردگرایی هم باید توأم با جمعگرایی باشد.
از این فرهنگ عجیب تا فرهنگ ایرانی که جمعگرایی آن پر از اهداف ریز فردی است و همواره انقلابی و منتقد است، مسافت درازی است و ایجاد رابطه بینفرهنگی عمیق بین این دو کشور، بسیار عجیب است.
کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» از این نظر اهمیت بسیاری دارد که راوی شکلگرفتن یک رابطه بینفرهنگی بسیار عمیق بین ایران و ژاپن است. همچنین نشان میدهد چگونه اسلام پلی است که میتواند دورترین فرهنگها را به یکدیگر متصل گرداند. سفر از فرهنگ ژاپن به فرهنگ ایران، سفر از شرق است به اشراق. سفر از سرزمین آفتاب است به اعماق آفتاب دین.
صاحب این قلم درجایی، از دریچه رمانی از هاروکی موراکامی ژاپن را تصویر میکند. کونیکو، زنی از دیار شینتوئیسم و بودیسم است که به مقام مادر شهید بودن نائل میآید. اگر بخواهیم درک کنیم این گزاره بسیار عجیب است، باید بیشتر ژاپن امروز را بشناسیم.
ماهنامه ترجمان چند شماره قبلتر، تیتر یک و طرح جلد خود را اختصاص داده بود به موضوع خودکشی؛ با این تیتر: هر خودکشی، بیش از یک نفر را میکشد. پرونده ترجمان برای خودکشی از این حیث جدید و تازه بود که خودکشی در آن تنها یک عمل ترحمانگیز که از شخصیتی به ستوه آمده و به آخر رسیده سر میزند نبود؛ بلکه خودکشی میتوانست یک جنایت باشد در حق دیگران و خصوصا نزدیکان و اطرفیان فرد خودکشی کرده. خودکشی که در مواردی حتی میتواند بهمثابه نوعی انتقامگیری از اطرافیان باشد، غالبا دومینویی از خودکشی و افسردگی را آغاز میکند و ضربهای کاریتر از سوگواری معمولی به دیگران وارد میسازد. سوگواری و فقدان معمولی، همچون یک حفره خالی است اما خودکشی همچون سیاهچالههای کیهانی دیگران را به سمت خود میکشاند.
رمان «جنگل نروژی» هاروکی موراکی داستان یک خودکشی را روایت میکند اما در لایهای پایینتر، داستانی است که پس از یک خودکشی آغاز میشود و در اصل نشان میدهد چگونه یک خودکشی، میتواند ریشه یک خودکشی دیگر باشد. نشان میدهد خودکشی چگونه از یک نفر هم قربانی میسازد و هم جانی. رمان در مورد دختری است که داستان از زبان دوستش، پسری به نام تورو واتانابه روایت میشود. آغاز داستان، خودکشی پسری است که دوست مشترک آنها است. او یک شب کاملا عادی و پس از یک بازی بیلیارد دلچسب، خودش را میکشد. چرا؟ مطلقا کسی نمیداند؛ حتی شاید خود او هم نمیدانست. این آغاز سرازیری زندگی نائوکو، دوست تورو واتانابه است. نائوکو شاید میتوانست با خودکشی دوستش کنار بیاید، اگر سالها قبل خواهر بزرگتر و محبوبش را در اتاقش نیافته بود، درحالیکه با گردنی کج شده از پنجره بیرون را نگاه میکرد و قدش به دلیل چهارپایه زیر پایش بلندتر از همیشه بود.
جنگل نروژی موراکامی پر از خودکشی است. مضمونی که رد پای آن در دیگر آثار این نویسنده محبوب ژاپنی نیز به چشم میخورد. خودکشیهایی با دلایلی مبهم و ناشی از احساس تنهایی و ناکامی و درکناشدگی بسیار عمیق. خودکشیهایی که هرکدام مرگ دیگری را در پی دارند.
هاروکی موراکامی مانند هر نویسنده خوب دیگری، جعبه سیاه جامعه خویش است. جامعه ژاپن، کشوری که در روزگاری نزدیک، نسخه اسلامیشده آن را برای ایران تجویز میکردند. نسخهای که اگر خوب به آن عمل میشد شاید ما هم امروز یک وزارت تنهایی داشتیم. ژاپن کشوری است که موراکامی معتقد است مردم آن شاد نیستند. او این واقعیت را هم بهصراحت میگوید و هم در لفافه فضای آثارش که ما را به یاد باتلاقی شوم و مهگرفته میاندازد.
خودکشی اوج خودخواهی است و فراوانی شدید آن در جامعهای که سمبل جمعگرایی است، عجیب و قابلتأمل. موضوع خودکشی در ژاپن آنهمه پررنگ است که یک صفحه ویکیپدیای فارسی مستقل را به خود اختصاص داده است. فرهنگ ژاپنی، شاید تنها یا جزء معدود فرهنگهایی است که خودکشی در آن به شکل یک سنت کهن و همراه با مراسمی خاص سابقه دارد؛ همان هاراگیری معروف. وقتی عوامل شمارده شده برای خودکشیها را میبینیم، نمیتوانیم منکر نقش جمعگرایی جنونآسای آن ملت در افزایش خودکشی و افسردگی شویم. درصد بالایی از خودکشیها مستقیما به علت فشار سه نهاد اجتماعی یعنی «خانواده»، «محیط کار» و «مدرسه» رخ میدهند. این مدل جمعگرایی قطعا یک کشور را به توسعه میرساند؛ پایتختش را پر از آسمانخراش میکند و حتی خدا را چه دیدی؟ شاید تلفن پاناسونیکش هم روی میز رئیسجمهور آمریکا برود. اما در زیر پوستین جامعهاش چه رخ میدهد؟ این را باید از هاروکی موراکامی پرسید.
مهاجر سرزمین آفتاب
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.