اخبار ویژه »
شناسه خبر : 66680
پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه, ویژه
تاریخ انتشار : 05 خرداد 1401 - 6:49 |
مریم کاظمزاده، راوی جبهههای غرب و همسر شهید اصغر وصالی دار فانی را وداع گفت
زنانهترین چهره جنگ
«برایتان گفته بودم اصغر وصالی با شنیدهها و دیدهها فرق میکرد... فرمانده سختگیر گردان ۳ سپاه پاسداران، در خانه اش یک شاهین داشت. خودش شکارش کرده بود. حیوانک فقط از دست اصغر غذا می خورد. اوایل فکر می کردم اینطور یادش داده، اما بعدها که محبت بینشان را دیدم فهمیدم حیوانک از سر عشق مانده، نه از سر نیاز.وقتی اصغر رفت، از دست هیچکس غذا نگرفت تا مرد.»
گروه فرهنگی
«برایتان گفته بودم اصغر وصالی با شنیدهها و دیدهها فرق میکرد… فرمانده سختگیر گردان ۳ سپاه پاسداران، در خانه اش یک شاهین داشت. خودش شکارش کرده بود. حیوانک فقط از دست اصغر غذا می خورد. اوایل فکر می کردم اینطور یادش داده، اما بعدها که محبت بینشان را دیدم فهمیدم حیوانک از سر عشق مانده، نه از سر نیاز.وقتی اصغر رفت، از دست هیچکس غذا نگرفت تا مرد.»
این آخرین فرسته اینستاگرامی مریم کاظمزاده است؛ همسر شهید اصغر وصالی و راوی متفاوت و متمایز جبهه غرب. اما آنچه مریم کاظمزاده را برجسته میکند نه همسر فرمانده دستمال سرخها بودن است و نه یک زن روای جنگ بودن. روحیهای است که در پس هر دوی اینها وجود دارد و به این دو معنا میبخشد. او در توصیف خود میگوید: «همیشه بر این باور بودم که موجی هستم و مرگم در آرامش است. دعا میکردم آرام نمانم و دل مرده نباشم. خیلی زود از کودکی به جوانی رسیدم. شعر و دوربین را دوست داشتم و در آرزوی حرفه خبرنگاری درس خواندم. با شعرهای نیمایی زندگی کردم و بعدها دکتر شریعتی معلم بزرگ زندگیام شد. روحیه اعتراض را از او آموختم که بسیار اثرگذار در زندگیام شد.»
زن همچون دریاست؛ آرام، خفته با ناز، عمیق و متصف به بیشمار صفتهای دیگری که دریا دارد. در میان زنان، برخیشان موجاند. با سر و صدا، بیآرام، عاشق، شوریده. زنان همچنین طاووساند و در کنج آسایش در کار جلوهنمایی؛ از میان آنان اما برخی شاهیناند. مریم کاظمزاده هم همسر شهید متفاوتی است و هم راوی جنگ متفاوتی؛ اما پیش از تمام اینها زن متفاوتی است. این تفاوت خود را در انتخاب رشته تحصیلی نشان میدهد. کاظمزاده در دانشگاه، خبرنگاری میخواند و برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی راهی آلمان میشود. به مجرد اینکه جنگ آغاز میشود به جبهه میزند. یعنی از ابتدای درگیریها ی کردستان و غائله جداییطلبان کُرد کومله و دموکرات. آدم حس میکند چنین آدمی را جنگ نه تنها غافلگیر نکرده؛ بلکه او خود در انتظار جنگ بوده. منظور از جنگ، آن روی تلخ و سیاهش نیست. رویی است که جلوهگاه داستان و حماسه و عشق و سوگ و مهر است. مریم کاظمزاده موج است؛ دریا نیست که جزیره برایش یک غافلگیری باشد؛ او در انتظار صخرههای ساحل است. کاظمزاده طاووسی نیست که از آشوب گریزان باشد؛ شاهین است و ساکن سه تیغها. اگر غیر از این بود زن یکه و تنها راهی کردستان نمیشد؛ جبههای که بعضی وقتها دشمنش از بعثیها هم پلیدتر است.
در آن گیر و دار، اصغر وصالی را به قصد یک مصاحبه میبیند و وصالی هم در همان دیدار اول میزند توی برجکش. کاظمزاده میگوید: «غائله کردستان که آغاز شد، خودم را به عنوان خبرنگار به مریوان رساندم. شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمده بود. شهید چمران من را با اصغر آشنا کرد تا مصاحبهای در خصوص پاوه ضبط کنم، اما با واکنش بدی از سوی اصغر وصالی مواجه شدم. او میگفت که خبرنگار باید صحنههای واقعی را با چشم خودش ببیند، نه اینکه به ثبت شنیدهها اکتفا کند.» منطقا این برخورد باید مریم کاظمزاده را از اصغر وصالی متنفر کند. یک لحظه وایستا! وصالی عجب آدمی بوده! یک زن خبرنگار را دیده و به جای اینکه بگوید خانم، جای شما اینجا نیست؛ برگشته گفته خودت برو در دل میدان جنگ و ببین! حالا این زن رفته رفته به این مرد دل میبازد. مریم کاظمزاده طاووس نیست که در پی ستایش بگردد. شاهین است و لانهاش را بر قلهها بنا میکند. با اصغر وصالی ازدواج میکند و چند ماه بعد برفراز جسدش میایستد. اصغر را از دست میدهد اما نخستین زوجش را نه. نخستین زوجش، بیقراری را نه!
امروز بسیاری او را از صفحه اینستاگرام بینظیرش میشناسند. یک آلبوم پر از عکسهای ناب و با نوشتههایی نابتر. کاظمزاده هم عکاس خوبی بوده و هم قلم خوبی داشته. او چند کتاب دارد، اما عطش روایت بدون روتوش، پایش را به اینستاگرام باز میکند و او ارتباط مستقیم با انبوه مخاطب را به ارتباط از طریق کتاب و گالری و همایش و بنیاد ترجیح میدهد. آنقدر عکس دارد و آنقدر حرف در دلش هست که از یک صفحه اینستاگرامی، یک رسانه تمامعیار میسازد. رسانهای که علاقهمندان به هشت سال دفاع مقدس را سیراب میسازد. این طیف افراد که جذب رسانه مریم کاظمزاده میشوند، طیفیاند که روایت رسمی و کلی که جزئیات، تفاوتها، عجایب و استثناها را فاکتور میگیرد آنها را راضی نمیکند؛ آنها به دنبال روایت ناب میگردند؛ روایتی که نابتر از آن است که حتی بیطرف باشد. در روزگاری که جنگ از سویی تحریف میشود و از سویی با بیان رسمی و بیتحرک جذابیتزدایی، روایت پاک و بیخدشه این خانم پادزهری برای هر دوی این روایتسازیهای غلط بود. کاظمزاده به توصیه اصغر عمل کرد و آنچه که در بطون جبههها روی داده بود را روایت کرد.
مریم کاظمزاده اولا یک هنرمند عکاس در عرصه دفاع مقدس است، همچنین یک خبرنگار زن مجاهد است که روایتی بینظیر از دفاع مقدس ارائه میدهد و در نهایت همسر یکی از مهمترین فرماندهان جبهه غرب در دفاع از کشور در برابر دشمنان تجزیهطلب است و صفحه اینستاگرامی او میراثی ماندگار. مریم کاظمزاده که دیروز سه شنبه در آغوش خاک آرام گرفت؛ هرگز اسلحهای به دست نگرفت؛ اما چریکی دوربین به دست بود که زنانهترین چهره جنگ را به نمایش گذاشت. کاظمزاده برای ما ایرانیها میتواند یک اوریانا فالاچی باشد یا یک سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ. دریغ که ما چندان که باید؛ قدر روایتسازان خود را نمیدانیم.
او در یادداشتی ذیل یک عکس از سردار علی اكبر مصطفوی، تکتیرانداز نابغه و گمنام جبهه مینویسد:
بهار ۵۸ بود. برای تهیه عکس از منطقه چند روزی بود که در پادگان مریوان مستقر شده بودیم. یک روز به مراسم صبحگاه پادگان رفتم. فرمانده سپاه اعزامی از تهران به پاسداران آموزش تیر اندازی با اسلحه ژ۳ وپرتاب نارنجک می داد. بعد از مدت زمانی که پاسدارها مشغول کار با اسلحه هایشان شدند، رو به من کرد و گفت: «تا حالا تیراندازی کردی؟» با تعجب پاسخ دادم که نه. پرسید: «نمی خوای امتحان کنی؟» کنجکاو شدم. همیشه حس غریبی نسبت به اسلحه داشتم. یک ژ۳ مقابلم گرفت. بند دوربین را از جلو به پشت گردنم انداختم و ژ۳ را از دستش گرفتم. به نظرم خیلی سنگین آمد. مجبور شدم از دست چپم هم کمک بگیرم. فرمانده قوی بود و قد بلندی داشت. جدی بود و قاطع و در آموزش نظامی سختگیر. لباس کرم، به سایز خودش پوشیده بود. سال های اول تشکیل سپاه پاسداران اکثر کسانی که لباس فرم می پوشیدند، يك يا دو سایز بزرگتر لباس می گرفتند. تا چندسال اول انقلاب اصلا يک جورایی بعضی انقلابی ها می خواستند شلختگی و نامرتبی را مظهر «انقلابی بودن» بدانند؛ اما فرمانده های واقعی مثل او سخت مقابل این تفکر می ایستادند. همیشه مرتب و منظم و تمیز بود. به همان نسبت هم همین نظم را از گروهش انتظار داشت. قهرمان تک تیراندازهای جهان بود. سه سال قبل از پیروزی انقلاب این عنوان را برای ارتش ایران کسب کرده بود. قبل از انقلاب افسر گارد جاوید بود و بعد از انقلاب اولین فرمانده سپاه کردستان. چند روز قبل از شروع جنگ در مرز خسروی اسیر شد. ۱۰ سال در اسارت بود. آزاده ها او را خوب می شناسند. به خصوص آزاده های اردوگاه موصل و الرمادی. خودش می گفت که در اسارت فرصت پیدا کرده تا با قرآن بیشتر آشنا شود. حساس و وسواس داشت تا قرآن را در زندگی پیاده کند. منتقد کسانی بود که ظاهر قرآن را مقدس می شمرند. ساده زیست بود. توفیق داشتم که بارها سر موضوعات اجتماعی و سیاسی به عنوان یک خبره نظامی با او بحث کنم. آن روز در میدان تیر اندازی پادگان مریوان گلنگدن و ماشه و مگسک را نشانم داد. «وقتی گلنگدن رو کشیدی و تیر آماده شلیک شد، قنداق تفنگ رو میذاری اینجا» با دست مقابل سینه اش را نشان داد. «با یه چشمت از مگسک نشونه میگیری و شلیک می کنی. به همین سادگی.» می دانستم که این کاره نیستم. روی دوپا نشستم. گلنگدن که محکم بود را کشیدم. نشانه گرفتم و شلیک کردم. قنداق تفنگ محکم به سینه ام كوفته شد. روی زمین ولو شدم. وقتی اسلحه را از دستم می گرفت گفت «تو این کاره نیستی». او راست میگفت.
«برایتان گفته بودم اصغر وصالی با شنیدهها و دیدهها فرق میکرد… فرمانده سختگیر گردان ۳ سپاه پاسداران، در خانه اش یک شاهین داشت. خودش شکارش کرده بود. حیوانک فقط از دست اصغر غذا می خورد. اوایل فکر می کردم اینطور یادش داده، اما بعدها که محبت بینشان را دیدم فهمیدم حیوانک از سر عشق مانده، نه از سر نیاز.وقتی اصغر رفت، از دست هیچکس غذا نگرفت تا مرد.»
این آخرین فرسته اینستاگرامی مریم کاظمزاده است؛ همسر شهید اصغر وصالی و راوی متفاوت و متمایز جبهه غرب. اما آنچه مریم کاظمزاده را برجسته میکند نه همسر فرمانده دستمال سرخها بودن است و نه یک زن روای جنگ بودن. روحیهای است که در پس هر دوی اینها وجود دارد و به این دو معنا میبخشد. او در توصیف خود میگوید: «همیشه بر این باور بودم که موجی هستم و مرگم در آرامش است. دعا میکردم آرام نمانم و دل مرده نباشم. خیلی زود از کودکی به جوانی رسیدم. شعر و دوربین را دوست داشتم و در آرزوی حرفه خبرنگاری درس خواندم. با شعرهای نیمایی زندگی کردم و بعدها دکتر شریعتی معلم بزرگ زندگیام شد. روحیه اعتراض را از او آموختم که بسیار اثرگذار در زندگیام شد.»
زن همچون دریاست؛ آرام، خفته با ناز، عمیق و متصف به بیشمار صفتهای دیگری که دریا دارد. در میان زنان، برخیشان موجاند. با سر و صدا، بیآرام، عاشق، شوریده. زنان همچنین طاووساند و در کنج آسایش در کار جلوهنمایی؛ از میان آنان اما برخی شاهیناند. مریم کاظمزاده هم همسر شهید متفاوتی است و هم راوی جنگ متفاوتی؛ اما پیش از تمام اینها زن متفاوتی است. این تفاوت خود را در انتخاب رشته تحصیلی نشان میدهد. کاظمزاده در دانشگاه، خبرنگاری میخواند و برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی راهی آلمان میشود. به مجرد اینکه جنگ آغاز میشود به جبهه میزند. یعنی از ابتدای درگیریها ی کردستان و غائله جداییطلبان کُرد کومله و دموکرات. آدم حس میکند چنین آدمی را جنگ نه تنها غافلگیر نکرده؛ بلکه او خود در انتظار جنگ بوده. منظور از جنگ، آن روی تلخ و سیاهش نیست. رویی است که جلوهگاه داستان و حماسه و عشق و سوگ و مهر است. مریم کاظمزاده موج است؛ دریا نیست که جزیره برایش یک غافلگیری باشد؛ او در انتظار صخرههای ساحل است. کاظمزاده طاووسی نیست که از آشوب گریزان باشد؛ شاهین است و ساکن سه تیغها. اگر غیر از این بود زن یکه و تنها راهی کردستان نمیشد؛ جبههای که بعضی وقتها دشمنش از بعثیها هم پلیدتر است.
در آن گیر و دار، اصغر وصالی را به قصد یک مصاحبه میبیند و وصالی هم در همان دیدار اول میزند توی برجکش. کاظمزاده میگوید: «غائله کردستان که آغاز شد، خودم را به عنوان خبرنگار به مریوان رساندم. شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمده بود. شهید چمران من را با اصغر آشنا کرد تا مصاحبهای در خصوص پاوه ضبط کنم، اما با واکنش بدی از سوی اصغر وصالی مواجه شدم. او میگفت که خبرنگار باید صحنههای واقعی را با چشم خودش ببیند، نه اینکه به ثبت شنیدهها اکتفا کند.» منطقا این برخورد باید مریم کاظمزاده را از اصغر وصالی متنفر کند. یک لحظه وایستا! وصالی عجب آدمی بوده! یک زن خبرنگار را دیده و به جای اینکه بگوید خانم، جای شما اینجا نیست؛ برگشته گفته خودت برو در دل میدان جنگ و ببین! حالا این زن رفته رفته به این مرد دل میبازد. مریم کاظمزاده طاووس نیست که در پی ستایش بگردد. شاهین است و لانهاش را بر قلهها بنا میکند. با اصغر وصالی ازدواج میکند و چند ماه بعد برفراز جسدش میایستد. اصغر را از دست میدهد اما نخستین زوجش را نه. نخستین زوجش، بیقراری را نه!
امروز بسیاری او را از صفحه اینستاگرام بینظیرش میشناسند. یک آلبوم پر از عکسهای ناب و با نوشتههایی نابتر. کاظمزاده هم عکاس خوبی بوده و هم قلم خوبی داشته. او چند کتاب دارد، اما عطش روایت بدون روتوش، پایش را به اینستاگرام باز میکند و او ارتباط مستقیم با انبوه مخاطب را به ارتباط از طریق کتاب و گالری و همایش و بنیاد ترجیح میدهد. آنقدر عکس دارد و آنقدر حرف در دلش هست که از یک صفحه اینستاگرامی، یک رسانه تمامعیار میسازد. رسانهای که علاقهمندان به هشت سال دفاع مقدس را سیراب میسازد. این طیف افراد که جذب رسانه مریم کاظمزاده میشوند، طیفیاند که روایت رسمی و کلی که جزئیات، تفاوتها، عجایب و استثناها را فاکتور میگیرد آنها را راضی نمیکند؛ آنها به دنبال روایت ناب میگردند؛ روایتی که نابتر از آن است که حتی بیطرف باشد. در روزگاری که جنگ از سویی تحریف میشود و از سویی با بیان رسمی و بیتحرک جذابیتزدایی، روایت پاک و بیخدشه این خانم پادزهری برای هر دوی این روایتسازیهای غلط بود. کاظمزاده به توصیه اصغر عمل کرد و آنچه که در بطون جبههها روی داده بود را روایت کرد.
مریم کاظمزاده اولا یک هنرمند عکاس در عرصه دفاع مقدس است، همچنین یک خبرنگار زن مجاهد است که روایتی بینظیر از دفاع مقدس ارائه میدهد و در نهایت همسر یکی از مهمترین فرماندهان جبهه غرب در دفاع از کشور در برابر دشمنان تجزیهطلب است و صفحه اینستاگرامی او میراثی ماندگار. مریم کاظمزاده که دیروز سه شنبه در آغوش خاک آرام گرفت؛ هرگز اسلحهای به دست نگرفت؛ اما چریکی دوربین به دست بود که زنانهترین چهره جنگ را به نمایش گذاشت. کاظمزاده برای ما ایرانیها میتواند یک اوریانا فالاچی باشد یا یک سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ. دریغ که ما چندان که باید؛ قدر روایتسازان خود را نمیدانیم.
او در یادداشتی ذیل یک عکس از سردار علی اكبر مصطفوی، تکتیرانداز نابغه و گمنام جبهه مینویسد:
بهار ۵۸ بود. برای تهیه عکس از منطقه چند روزی بود که در پادگان مریوان مستقر شده بودیم. یک روز به مراسم صبحگاه پادگان رفتم. فرمانده سپاه اعزامی از تهران به پاسداران آموزش تیر اندازی با اسلحه ژ۳ وپرتاب نارنجک می داد. بعد از مدت زمانی که پاسدارها مشغول کار با اسلحه هایشان شدند، رو به من کرد و گفت: «تا حالا تیراندازی کردی؟» با تعجب پاسخ دادم که نه. پرسید: «نمی خوای امتحان کنی؟» کنجکاو شدم. همیشه حس غریبی نسبت به اسلحه داشتم. یک ژ۳ مقابلم گرفت. بند دوربین را از جلو به پشت گردنم انداختم و ژ۳ را از دستش گرفتم. به نظرم خیلی سنگین آمد. مجبور شدم از دست چپم هم کمک بگیرم. فرمانده قوی بود و قد بلندی داشت. جدی بود و قاطع و در آموزش نظامی سختگیر. لباس کرم، به سایز خودش پوشیده بود. سال های اول تشکیل سپاه پاسداران اکثر کسانی که لباس فرم می پوشیدند، يك يا دو سایز بزرگتر لباس می گرفتند. تا چندسال اول انقلاب اصلا يک جورایی بعضی انقلابی ها می خواستند شلختگی و نامرتبی را مظهر «انقلابی بودن» بدانند؛ اما فرمانده های واقعی مثل او سخت مقابل این تفکر می ایستادند. همیشه مرتب و منظم و تمیز بود. به همان نسبت هم همین نظم را از گروهش انتظار داشت. قهرمان تک تیراندازهای جهان بود. سه سال قبل از پیروزی انقلاب این عنوان را برای ارتش ایران کسب کرده بود. قبل از انقلاب افسر گارد جاوید بود و بعد از انقلاب اولین فرمانده سپاه کردستان. چند روز قبل از شروع جنگ در مرز خسروی اسیر شد. ۱۰ سال در اسارت بود. آزاده ها او را خوب می شناسند. به خصوص آزاده های اردوگاه موصل و الرمادی. خودش می گفت که در اسارت فرصت پیدا کرده تا با قرآن بیشتر آشنا شود. حساس و وسواس داشت تا قرآن را در زندگی پیاده کند. منتقد کسانی بود که ظاهر قرآن را مقدس می شمرند. ساده زیست بود. توفیق داشتم که بارها سر موضوعات اجتماعی و سیاسی به عنوان یک خبره نظامی با او بحث کنم. آن روز در میدان تیر اندازی پادگان مریوان گلنگدن و ماشه و مگسک را نشانم داد. «وقتی گلنگدن رو کشیدی و تیر آماده شلیک شد، قنداق تفنگ رو میذاری اینجا» با دست مقابل سینه اش را نشان داد. «با یه چشمت از مگسک نشونه میگیری و شلیک می کنی. به همین سادگی.» می دانستم که این کاره نیستم. روی دوپا نشستم. گلنگدن که محکم بود را کشیدم. نشانه گرفتم و شلیک کردم. قنداق تفنگ محکم به سینه ام كوفته شد. روی زمین ولو شدم. وقتی اسلحه را از دستم می گرفت گفت «تو این کاره نیستی». او راست میگفت.
برچسب ها
شهید اصغر وصالی , مریم کاظمزاده
به اشتراک بگذارید
https://resalat-news.com/?p=66680
تعداد دیدگاه : دیدگاهها برای زنانهترین چهره جنگ بسته هستند
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.