مقابله با کار کودک رویایی همچنان دستنیافتنی!
کار کودک حاصل فقر و اضطرار است و به استناد آمارهای یونیسف و سازمان بینالمللی کار، ۸۵ میلیون نفر از کودکان در بخشهایی کار میکنند که برای وضعیت جسمی و روحیشان خطرناک است؛ برای نمونه در کارگاههای پارچهبافی بنگلادش، مزارع کاکائو ساحل عاج، معادن طلای بورکینا فاسو؛ اشتغال در کارخانهها و معادن، یا در مراکز خوشگذرانی و قاچاق مواد مخدر. همچنین تخمین زده میشود که۱۵میلیون کودک و نوجوان در بخش خدمات خانگی به خدمتکاری و پادویی اشتغال دارند که بخش بزرگی از آنان دختربچهها هستند. مشخصههای کار کودکان در بخش کار خانگی عبارت از طولانی بودن مدت کار، اعمال خشونت از سوی کارفرما، و آزار و اذیتهای جنسی است. کار کودکان پدیدهای نوظهور و تنها متعلق به عصر کنونی نیست و همواره در شکلهای متفاوتی در بافت طبیعی زندگی روزمره انسانها تنیده بوده و هماکنون نیز در بسیاری از کشورهای جهان رایج است. کار کودکان محصول فقر، نابرابریهای فزاینده اجتماعی، و تمرکز ثروتهای طبیعی و اجتماعی در دست گروههای قدرتمند معدود، و توزیع ناعادلانه ثروت در جهان است. شکل و میزان کار کودکان همواره یکسان نبوده و متناسب با تحول صورتبندیهای اجتماعی متحول شده و شکل آن، بهتدریج، از همکاری کودکان در سیستمهای خویشاوندی، بهکار مزدوری در ساختارهای پیچیده سیستم سرمایهداری تغییر یافته و کیفیت نوینی پیدا کرده است. از اینرو، تا پیش از دوره صنعتی شدنِ تولید و شکلگیری مناسبات سرمایهداری، کار کودکان را بهعنوان مسئلهای اجتماعی در افکار عمومی و ادبیات موضوعبندی نمیکردند. چرا که جایگاه و وضعیت کودکان در گذر تاریخ ثابت و یکسان نبوده و متناسب با تغییر شکلبندیهای اقتصادی _اجتماعی، تحول افکار و گسترش آگاهی عمومی، رشد فرهنگ مهرورزی، و اهمیت پیدا کردن آموزش در جوامع انسانی، پیوسته دگرگون شدهاست. به بیانی دیگر، جایگاه و رویکرد اجتماعی به کودک در جوامع مختلف و در دورههای تاریخی، متناسب با چگونگی ارزیابی جامعه از کودک و تعریف کودکی در هر عصر است. چگونگی واکنش اجتماعی به وضعیت کودکان از سویی به میزان آگاهی هر جامعه نسبت به اهمیت رشد و آموزش کودکان، و از سوی دیگر به رشد حساسیت و تلطیف احساسات انسانی نسبت به کودکان بستگی دارد. امروزه در مجامع و رسانهها درباره تربیت کودک، روانشناسی کودک، آموزش و تغذیه کودک، سلامت کودک، و آینده او بحث و بررسی و برنامهریزی میشود. مهرورزی، مراقبت، و احساس مسئولیت نسبت به کودکان یکی از شاخصهای اجتماعی و اخلاقی جوامع مدرن بهشمار میآید. این شاخص اخلاقی و اجتماعی امری ثابت، همیشگی، و جهانشمول نبوده، و در روند تاریخ شکل گرفته و مدام متحول شده است. همچنین تحول آگاهی و اخلاق بشری درباره کودک و کودکی، متناسب با تحولات اجتماعی و تثبیت حقوق انسانی بوده و بنابراین در همه جوامع بشری یکسان و هماهنگ پیش نرفته و به واقعیت تبدیل نشده است. از اینرو است که کودکان بسیاری همچنان در عصر و جهان کنونی در فقر و گرسنگی بهسر میبرند، امکان آموزش و رفتن به مدرسه را ندارند، جسم و جانشان بر اثر خشونت خانگی و خشونتهای اجتماعی مجروح است، و جنگ و بیخانمانی به روند زندگی روزمره آنان تبدیل شده است.
فیلیپ آریس، مورخ فرانسوی پیرو مکتب تاریخنگاری آنال، در جمعبندی مطالعاتی گسترده که در فاصله سدههای چهاردهم تا شانزدهم انجام شدهاند، مطرح میکند که در جوامع پیشامدرنِ فرانسه و انگلستان درک روشنی از کودکی بهعنوان مرحلهای ویژه در زندگی و رشد کودکان و تربیت کودکان وجود نداشته است. فیلیپ آریس که در ۱۹۶۰ نتایج کار پژوهشی خود درباره مسئله کودکی را در کتابی زیر عنوان تاریخ کودکی به انتشار رساند، بر این باور بود که کودکان در عصر پیشامدرن چون «بزرگسالان کوچک» فهمیده میشدند. محدوده خصوصی و قواعد رفتاری و تربیتی جداگانهای برای کودکان تنظیم نشده بود. بزرگسالان با آنان مانند حیوانهای کوچک خانگی بازی میکردند. کودکی فقط دوره کوتاه پیش از دندان درآوردن را دربر میگرفت و هفتسالگی پایان کودکی محسوب میشد. سپس این بزرگسالان کوچک بهطور طبیعی وارد شبکه همکاری در مناسبات خویشاوندی میشدند و حتی مجاز به انتخاب زوج بودند و ارزشگذاری کودکان بر اساس میزان مفید بودن آنان انجام میگرفت.
در ساختارهای اجتماعی فئودالی، هستی انسانها قویا به یکدیگر وابسته است. کشت و کار، آبیاری، جمعآوری محصول، دامداری، خانهسازی، و صنایع دستی خانگی اساسا از طریق کار دستهجمعی و مشارکتی امکانپذیر میشود. برای فرد و رشد فردیّت در این سیستم، فضا و امکان کافی وجود ندارد. کودکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. آنها به خانواده بزرگ تعلق دارند. از بدو تولد در بافت اجتماعی متکی بر وابستگی، همبستگی و همکاری رشد میکنند و در ساختار موجود تنیده میشوند. کودکان در این سیستم بزرگسالان کوچکی هستند که بهویژه از زاویه نیروی کار برای اعضای خانواده اهمیت بسیاری دارند. کار زودرس کودکان در اقتصاد کشاورزی محصول کمبود و تنگناهای اقتصادی است و نه سودآوری مطلق. در دوران سلطه این نوع اقتصاد تصوری از واقعیت کودکی و نیاز کودکان به مراقبت و آموزش وجود نداشت. البته در خانوادههای نجبا و اشراف زمیندار، به همکاری کودکان در مطبخ، روی زمینهای کشاورزی، یا مراقبت از حیوانات نیازی نبود. این کودکان در دامان دایهها و ندیمهها «نازپروده» میشدند ومتناسب با زمانه به پسران؛ فنونی چون سوارکاری و به دختران؛ آداب خانهداری و گلدوزی میآموختند. کار کودکان در دوره قبل از صنعتی شدن بدون دستمزد و مستقیما در خدمت منافع خانواده بزرگ بود؛ کارهایی مانند تعمیر خانه، برداشت محصول، نگهداری از دامها، نظافت و آشپزی و نگهداری کودکان کوچکتر در چارچوب خانواده.
کار کودکان در مناسبات سرمایهداری
از اواخر قرن هجدهم در اروپا، همزمان با شکوفایی انقلاب صنعتی در انگلستان، رقابت سختی میان سرمایهداران نوپای کشورهای اروپایی برای هماوردی با سرمایهداری پیشقراول انگلستان درگرفت. یکی از رازهای این پیروزی جایگزینی دوکهای نخریسی یکنفره با ماشینهای صنعتی نخریسی بود که با نیروی زغالسنگ کار میکردند. این پیشرفت صنعتی نهتنها به افزایش تولید کالاهای کمیاب منجر شد، بلکه نیاز به نیروی کار در کارگاههای صنعتی را نیز گسترش داد. از آنجایی که کار کردن در کارگاههای صنعتی مستلزم نیروی بدنی قابل توجهی نبود، صاحبان صنایع در آلمان، برای کسب سود بیشتر، به استفاده از نیروی کار زنان و کودکان، که دستمزد کمتری دریافت میکردند، روی آوردند. استفاده از نیروی کار ارزان زنان و کودکان به کاهش دستمزدها و بیکاری مردان کارگر منتهی شد. کار زنان و کودکان برای بقای بسیاری از خانوادهها اجتنابناپذیر بود و بنابراین هیچگونه مخالفتی با کار کودکان وجود نداشت. بهرهجویی از کار کودکان حد و مرزی نمیشناخت. صاحبان صنایع در برخی از نواحی صنعتی آلمان کودکان را به شانزده ساعت کار روزانه وادار میکردند. کودکان در اثر فشار کار، فقدان امکانات بهداشتی، و تغذیه نامناسب مدام بیمار میشدند و میزان مرگومیر آنان افزایش پیدا میکرد.
فردریش انگلس در کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان که در سال ۱۸۴۵ منتشر شد، مطالعات و مشاهدات عینی خود را در سالهای اقامتش در منچستر (۱۸۴۲ تا ۱۸۴۴) از معادن و کارخانههای صنعتی شهرهای مختلفانگلستان جمعآوری کردهاست. او درباره کودکان کارگر مینویسد: «در معادن آهن و زغال سنگ کودکان چهار، پنج، و ۶ساله هم کار میکنند. البته اکثریت کودکان بیش از هشت سال دارند. از آنان برای جمعآوری و حمل و نقل مواد تولیدی که از منافذ و شکستگیهای دستگاه تولید خارج میشوند، استفاده میکنند. همچنین مسئولیت باز و بسته کردن دروازههاییکه بخشهای مختلف معدن را از یکدیگر جدا میکنند، برعهده آنها میگذارند تا هنگام عبور کارگران معدن و حمل و نقل مواد تولیدی در راهروهای معدن دروازهها را باز کنند. مراقبت از این دروازهها را معمولا به کوچکترین کودکان میسپارند و وادارشان میکنند که دوازده ساعت در روز، تکوتنها، در گوشه ورودی تنگ و تاریک و نمناک بهنگهبانی بنشینند. حمل و نقل زغالسنگ و آهن کار بسیار شاقی است. کودکان این مواد را در گاریهای بدون چرخ تلمبار میکنند و روی زمینهای سنگلاخ، پرگلولای، سربالاییهای تند، و از میان درهای تنگی که برای عبور از آنها، ناگزیر به خزیدن روی دستها و پاهایشان میشوند، با زحمت هُل میدهند…برای چنین کار دشواری، کودکان بزرگتر و دختران ۱۸ تا ۲۱ساله را به کار میگمارند. زمان کار متداول یازده تا دوازده ساعت و گاه طولانیتر است. زمان کار در اسکاتلند چهارده ساعت است. در بسیاری موارد کارگران را مجبور میکنند که دو برابر زمان تعیینشده کار کنند، بهگونهای که تمامی کارگران ۲۴ ساعت و بهکرات ۳۶ ساعت مداوم، در اعماق زمین کار میکنند. زمان ثابتی برای صرف غذا وجود ندارد. بهگونهای که کارگران، آنگاه که گرسنهاند و فرصت دارند، با شتاب غذایشان را میخورند. کودکان و جوانان کارگر که در بخش حمل و نقل زغالسنگ و آهن به کار گماشته شدهاند، از خستگی عمیق و بیوقفه رنج میبرند. این کارگران خردسال، به محضی که به خانه میرسند، خودشان را روی زمین سنگی مقابل اجاق پرت میکنند و بلافاصله، بدون غذا و با شکم گرسنه، به خواب میروند. والدین این کودکان آنها را میشویند و به رختخواب میبرند. گاه در راه بازگشت به خانه از فرط خستگی بر زمین میافتند و از هوش میروند. شبانگاه والدینشان به جستوجوی آنان میروند و فرزند خفتهشان را در کنار کوچه و خیابان پیدا میکنند. بیشتر این کودکان تمامی یکشنبه را در رختخواب میمانند تا شاید فرسودگی یک هفته کار را از تنشان بیرون کنند. فقط معدودی از این کودکان به مدرسه و کلیسا میروند. آموزگاران مدرسه همواره از خوابآلودگی و بیتفاوتی این شاگردان اظهار نارضایتی میکنند. دختران کارگر هم وضعیت بهتری ندارند و به خشنترین شکل به کار گماشته میشوند.»
اولیور تویست و کوزت: نمایندگان کودکان کار در ادبیات اروپا
گسترش صنعتیشدن تولید بیکاری و فقر کارگران و زحمتکشان را در پی داشت. افزایش کار کودکان به رشد بیسوادی، افزایش اختلالهای جسمی و روحی، و گسترش جرم و جنایت در میان آنان منجر شده بود. رمانِ اولیور تویست، به قلم چارلز دیکنز، از چنین شرایطی الهامگرفته و وضعیت مصیبتبار کودکان فقیر و کارگر را در مرکز توجه قرار میدهد. چارلز دیکنز در سیزدهسالگی، پس از به زندان افتادن پدرش در اثر قرض و ورشکستگی، برای تأمین مخارج خانوادهاش سالها ناگزیر به کار کردن در یک کارخانه کفشسازی شد. دیکنز رنجهای کودکی خود را در کاراکتر اولیور تویست ترسیم کرده است.
اولیور، کودکی یتیم است که از هنگام تولد در پرورشگاه بزرگ شده است. در۹ سالگی او را به نوانخانه میفرستند تا خودش نانش را بهدست آورد. مسئول نوانخانه، اولیور را برای کارگری به مردی تابوتساز میفروشد. زندگی پررنج اولیور مدام دشوارتر و رنجبارتر میشود. هیچگونه رحم و شفقتی نسبت به این کودک نحیف و دردمند روا نمیدارند. شبهنگام خانم ساوربری، همسر تابوتساز، اولیور را به رختخوابی کوچک و فرسوده که در گوشه کارگاه تابوتسازی قرار دارد، هدایت میکند. هوای کارگاه خفه و مرطوب است و بوی جسدهای مردگان را میدهد. اولیور در تنهایی و تاریکی شب، سنگینی عجیبی بر قلبش احساس میکرد. آرزو میکرد که بهجای این تختخواب در یکی از تابوتها به خواب ابدی فرومیرفت و علف روی تابوتش میرویید. او وقتی که از همهسو زیر جرح و ستم قرار میگیرد، نالهکنان زمزمه میکند: «هیچوقت کسی تشویقم نکرد. کسی دستم را نگرفت. تروخشکم نکرد، و هرگز نگفت دوستم دارد. امید برایم واژهای غریبه بود، تا چه برسد به واژههای امید به آینده! کدام آینده؟ بهیاد میآورم روزهایی را که خیلی بچه بودم اما مثل همه، مجبور بودم کار کنم. هروقت از کنار کلیسایی میگذشتم میایستادم، انگشتانم را بههم قلاب میکردم و با چشمانی بسته به سینه میفشردمشان و تندتند، کولیوار، جملههای درست و غلطی را سر هم میکردم و رو به خدا میگفتم: خدایا نمیشه تو زودتر منو ببری پیش خودت؟»
ویکتور هوگو در رمان جاودانه خود، بینوایان (۱۸۶۲)، به تشریح بیعدالتیهای اجتماعی و فقر و فلاکت در جامعه فرانسه که برای صنعتی شدن خیز برداشته است میپردازد. یکی از شخصیتهای بسیار جذاب رمان بینوایان دختربچهای به نام کوزت است. فانتین، مادر کوزت، زن جوانی است که در اثر فقر و بیکاری ناگزیر میشود دختر خردسالش را به خانوادهای مسافرخانهدار، ساکن حومه پاریس، بسپارد تا خود بتواند برای گذران زندگی به کارگری برود. خانواده حریص و سنگدل تناردیه که به بهانه مراقبت از کوزت مدام پول بیشتری از فانتین طلب میکنند، از کودک با بیرحمی بیگاری میکشند، مدام سرزنش و تحقیرش میکنند، و به هر بهانهای کتکش میزنند.خوشوقتی کوزت در لحظاتی است که همه کارهای مسافرخانه انجام شده است و خانم تناردیه وجود او را فراموش کرده است. او، در این لحظات کوتاه، به گوشهای از آشپزخانه بزرگ میخزد، و در روشنایی اجاق، برای دختربچههای اربابش، جوراب پشمی میبافد. بهرهکشی از کودک، همراه با خشونت، در صحنه علنی مسافرخانه انجام میگیرد، ولی حساسیت و همدردی مسافران را برنمیانگیزد. کار کودکان در متن جامعه قرن نوزدهم فرانسه، هنجاری رایج و پذیرفته است.کوزت بالا میرفت، پایین میآمد، میشُست، پاک میکرد، چنگ میزد، میروفت، میدوید، جان میکند، نفسنفس میزد، چیزهای سنگین را جابهجا میکرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام میداد. نسبت به او هیچ رحمی در کار نبود. خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. […] کودک بیچاره در همهحال اطاعت میکرد و ساکت بود. […] کوزت هرچند بیش از هشت سال نداشت، اما در این مدت کوتاه چندان رنج برده بود که پیوسته، با وضع محنتآلود پیرزنان، دستخوش رؤیا بود. پلک یک چشمش از ضربه مشتی که زن تناردیه به او زده بود، سیاه شده بود.
در اثر وضعیت فاجعهبار سلامتی کودکان صداهای مخالفی در انتقاد به ابرقدرتیِ ماشینها و فشار بیرحمانه بر کودکان کارگر شکل میگرفت و بهتدریج توجه مقامات دولتی را به خود جلب میکرد: ضعف بدنی، اختلالهای رشدی، بیماریهای دهان و دندان، ضعف بینایی و شنوایی، کمغذایی، بیماری سل، و دیگر بیماریهای واگیردار در میان کودکان مدام گسترش مییافت. در یک گزارش ناحیهای دولتی در دوسلدورف به تاریخ ۱۸ ژوئیه ۱۸۲۵ نوشته شده است: «صورتهای رنگپریده، چشمان قیکرده، شکمهای متورم، گونههای بادکرده، لبها و بینی ورم کرده، دملهای روی گردن، لکههای بدخیم روی پوست، و نشانههای تنگی نفس (آسم) این کودکان را از دیگر کودکانی که در کارخانه کار نمیکنند، متمایز میکند.»
البته عزیمتگاه مخالفتها متفاوت بود و از سوی جناحهای حکومتی انگیزهای محافظهکارانه داشت؛ نگرانی عمده نابودی ذخیره انسانی برای ارتش و سربازگیری، و فقدان نیروی متخصص بزرگسال بود. از اینرو، برای نخستینبار در سال ۱۸۳۹، قانونی برای حمایت از کودکان وضع شد. بر مبنای این قانون حداقل سن قانونی برای اشتغال کودکان، پایانِ ۹سالگی و حداکثر ساعت کار آنان روزانه۱۰ ساعت در نظر گرفته شد. کار در یکشنبهها نیز ممنوع اعلام شد. البته اجرای این قانون که هیچگونه ضمانت اجرایی نداشت، به درازا کشید.
سوسیالدموکراتها ابتدا در ۱۸۶۹ خواهان ممنوعیت کار کودکان شدند. قانون کار، در ۱۸۸۵، کار کودکان زیر چهاردهسال را به ۶ ساعت در روز محدود کرد و زمان رفتن به مدرسه را به سه ساعت در روز افزایش داد. در سال ۱۸۹۱ کار کودکان زیر سیزدهسال در کارخانهها کاملا ممنوع اعلام شد و زمان کار روزانه مجاز برای کودکان سیزده تا چهاردهساله به ۶ ساعت و برای نوجوانان چهارده تا شانزدهساله به۱۰ ساعت تقلیل یافت. علاوه بر این، شبکاری کودکان و نوجوانان نیز ممنوع شد. همچنین از ۱۹۰۳ کودکانی که برخلاف مصوبات قانونی توسط والدینشان به کار گماشته میشدند، مشمول حمایت قانونی شدند. در ۱۹۷۶ قانون کار کودکان به این ترتیب اصلاح شد که کار بیش از چهل ساعت در هفته را برای نوجوانان ممنوع میکرد، و سرانجام در سال ۱۹۸۹ توافقنامهای در سازمان ملل متحد به تصویب رسید که بر مبنای آن میبایست تغذیه، مسکن، نیازهای دارویی و درمانی کودکان، همچنین حق آنان برای داشتن آموزش، بازی، و گذران اوقات فراغت تأمین شود. این قانون همچنین بر حمایت از کودکان در برابر سوءاستفاده، عدم رسیدگی، و استثمار تأکید میکرد. در این سند به کار کودکان و جلوگیری از کار مزدوری آنان نیز اشاره شده است. در ۱۹۹۷ قانونی در اتحادیه اروپا برای نظارت و رسیدگی به کار کودکان و نوجوانان به تصویب رسید. برمبنای این قانون، هرگونه اشتغال کودکان زیر پانزدهسال در بخش اقتصادی و تولیدی اکیدا ممنوع اعلام شد. در ۱۹۹۸، بر مبنای تکملهای قانونی، کودکان پانزدهسالهای که مدرسه را به پایان نرساندهاند، منحصرا در تعطیلات مدارس مجاز به کارهای سبک و کوتاه هستند.
تداوم و گسترش کار مزدوری کودکان در مناسبات جهانی نئولیبرالیستی
اما ممنوعیت کار کودکان عملا مانع از کار کودکان نشده و همچنان در اقصی نقاط جهان این پدیده ادامه دارد و هنوز پرنسیپ مرکزی سرمایهگذاران فراملیتی کسب سود بیشتر است. آنها، زیرکانه، امور اجرایی تولیدات خود، از جمله میزان دستمزدها، ساعت کار، اِعمال تبعیض حقوقی نسبت به زنان کارگر، و بهرهگیری از کارکودکان با دستمزدهای نازل را به سرمایهداران محلی واگذار میکنند.
اغلب سرمایهداران محلی، در شبکه سرمایهداری فراملیتی عمل میکنند و بهگونهای بهسرمایهداری بزرگ وابستهاند. آنها برای خرید تکنولوژی مدرن، قطعات یدکی، کودهای شیمیایی، برای تعمیرات ماشینآلاتی که از آنها میخرند، و سرانجام استفاده از بازارهای بینالمللی، به سرمایهداری بزرگ وابسته هستند. سرمایهداران کشورهای دموکراتیک نیز، که در کشور خودشان ناگزیر به رعایت قانون حداقل دستمزد و ممنوعیت استفاده از کار کودکان هستند، از موقعیت فلاکتبار کشورهای فقیر حداکثر استفاده را میکنند. برای مثال حداقل دستمزد در آلمان در سال ۲۰۱۵ به ۵/۸ یورو در ساعت افزایش یافت، در حالی که درآمد متوسط روزانه ۶۱ درصد جمعیت بورکینافاسو کمتر از یک دلار بود. طبیعی است که در منطق سودجویانه سرمایهداری، بورکینافاسو، در مقایسه با آلمان، مکانی رؤیایی برای سرمایهگذاری و افزایش سرمایه است. مهمترین منبع درآمد مردم این کشور معادن طلا است. کودکان بورکینافاسو، همراه با خانوادههایشان، در این معادن، برای دستمزدی کمتر از یک دلار در روز کار میکردند. محصول طلای این معادن مستقیما به کانادا صادر میشد!
ممنوعیت کار کودکان بایستی حقانیت خود را با ارائه بدیلهای اجتماعی برای حمایت از اقشار ضعیف جامعه به اثبات برساند. در غیر این صورت فقط حکم موعظهخوانی اخلاقی را دارد و این برای بخش تهیدست جامعه، که به کار کودکان نیازمند است، نان و آب نمیشود. سازمانهای خودگردانِ کودکان کار مطرح میکنند که مبارزه بیامان علیه فقر، بیعدالتی اجتماعی، و استثمار کودکان بهمراتب مؤثرتر است تا شعار توخالی ممنوعیت کار کودکان. مطالبات سازمانهای کودکان کار، مخالفتهای بسیاری را علیه خود برانگیخته است؛ از جمله مخالفت سازمان بینالمللی کار را که پیگیرانه شعار لغو کار کودکان را سر داده است.کار کودکان همچنان در بسیاری از نقاط جهان به ویژه کشورهایی که فقر و نابرابریهای اجتماعی گسترده است، رواج دارد. هیچ کودکی که سرپناهی داشته باشد و نانی در سفره، و مادر و پدری که او را راهی مدرسه کنند، داوطلبانه به کار مزدوری روی نمیآورد. برای مثال، کودکان اقشار ضعیف در برخی کشورها که موظف به یادگیری در مدارس روزانه هستند و زندگی روزمرهشان، با استانداردهای اجتماعی حداقلی، تأمین میشود، اصراری به کار مزدوری ندارند.این مقوله حاصل فقر و اضطرار است. بنابراین «طرح شعار ممنوعیت کار کودکان» امنیت و حمایتی شایسته برای کودکان جهان به ارمغان نمیآورد. قانونی کردن این شعار کودکانی را که برای زندگی خود و خانوادهشان ناگزیر به کار کردن هستند، به ورطه کار سیاه میکشد، آنها را در معرض استثمار شدیدتر قرار میدهد و شانسهای تدافعی آنها را در برابر خطرهای بیشمار اجتماعی کاهش میدهد. مانفرد لیبل، استاد علوم اجتماعی در برلین، بر این باور است که کار کودکان درجایی افزایش پیدا میکند که درآمد کودکان، برای بقای خانواده، صرف نظر کردنی نباشد. بنابراین بایستی برای پایان دادن به استثمار انسانها، در هر رده سنی، تلاش کرد. برخی متخصصان علوم تربیتی این نظر را نمایندگی میکنند که کار مناسب و خلاق برای تربیت، یادگیری، و رشد کودکان بسیار مفید است؛ آنچه مردود است کار اجباری و بهرهکشی از کودکان است. این گرایش با ممنوعیت بدون قید و شرط کار کودکان مخالف است. برخی متخصصان علوم اجتماعی نیز بر این باورند که تصویب قانون عمومی برای تشویق یا منع کودکان از کار، منطقی نیست. وضع چنین قوانینی در کشورهایی که آلترناتیو تأمین اجتماعی دولتی وجود ندارد، بیشتر زیانبار است تا سودمند. نگرشی که با کار کودکان مخالفت بیچونوچرا میکند، موقعیت زندگی کودکان، فقر مالی آنان، و ناگزیر شدن کودکان به کار برای کمک به خانواده را نادیده میگیرد، شرایطی که کودکان را به کار غیر قانونی و تن دادن به دستمزدهای کمتر، پذیرش شرایط غیرانسانی محیط کار، و ریسکهای خطرناکتری برای تأمین معاش وامیدارد. همچنین کار غیرقانونی به محروم شدن کودکان کارگر از بسیاری حقوق و مزایا میانجامد، و هرگونه امکان مداخله دولتی در بهبود کار کودکان و حمایت از آنها را از زاویه حقوق کار مسدود میکند. فقدان نظارت دولتی و قانونی بر کار کودکان، همچنین مانع فعالیت سندیکایی و تلاش برای بهبود شرایط کار کودکان و تنظیم ساعات کار با ساعات یادگیری در مدارس میشود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.