کوتاهنوشتهایی در باب هنر و ادبیات
جوادشاملو
یکم:رابطه نویسندگی و تکنیک
هر هنری تکنیک خاص خودش را دارد. یعنی علاوه بر آنکه خلق هنری یک فعالیت فکری و روحی است، به مهارت استفاده از ابزارهای بیرونی نيز بستگی دارد. اوج این نیاز به مهارت در سینما دیده میشود. کافی است نگاهی به لیست سیمرغهای جشنواره فلیم فجر خودمان یا جشنوارههای دیگر بیندازیم تا تنوع حاکم بر انواع تکنیکهای سینمایی را درک نماییم. تقریبا در تمامی هنرهای غیر مکتوب، این نیاز به ابزار و مهارتهای بدنی دیده میشود. در نقاشی باید ترکیب رنگها با یکدیگر را بلد باشیم، در آواز باید قواعد مربوط به دستگاه صوتی را بشناسیم و حتی در هنرهای کهنی همچون تئاتر مهارتهایی مثل زبان بدن، لحن گفتار و… اهمیت دارند،اما با اینکه تمام هنرها به نوعی با ذهن وابستگی دارند، تنها هنرهای مکتوباند که تماما وابسته به ذهن و روح ما هستند و این خصیصهای است که شاعری و نویسندگی را هم بسیار دشوار میکند و هم فوقالعاده راحت. کار را سخت میکند چون همین که بلد باشی پیانو بزنی، میتوانی یک اثر معمولی و نهچندان خاص خلق نمایی، کار را ر احت میکند چون شاعر و نویسنده نیاز به آموختن هیچ ابزار و تکنیکی ندارد. اینکه تکنیکهای نویسندگی وابسته به ذهناند، یعنی مجریشان خود ذهن است و ذهن معطل ابزار دیگری نمیشود. پس تکنیکهای نویسندگی همچون عروض و قافیه در شعر پسینیاند، یعنی از روی دست آثار خلق شده تدوین شدهاند. پس نویسندهای میتواند هیچکدام از آنها را نیاموخته باشد اما اثر چنان از ناخودآگاه بیرون بیاید که تمام تکنیکها خود به خود و به درستی در آن رعایت شود. این در حالی است که کار با دوربین عکاسی و فیلمبرداری و ویولن و پیانو خود مصیبت است و یاد گرفتن میخواهد. هزار هم که نغمه خوبی از ناخودآگاه ذهن هنرمند بیرون بیاید، نفس کار با ویولن بحث دیگری است! اما یک نویسنده میتواند قلمش تکهای زغال یا گچ دیوار باشد و کاغذش آسفالت کف خیابان…در واقع فصلبندی رمان، ریتم و تمپو، دیالوگنویسی و شخصیتسازی همگی تکنیکاند اما نه جدا از ذهن و نه جدا از ایده؛ به همین دلیل آموزششان چندان قابل فهم نیست. مثل گرفتن عطارد، زهره، زمین، مریخ و … است که تا خورشیدی نداشته باشند منظومهای تشکیل نمیشود و گرانششان بر هم غلبه میکند و میخورند به هم و یک اثری خلق میشود که نگو و نپرس.
دوم:رابطه نویسنده و نویسندگی
شخصا هیچوقت عاشق نوشتن نبودم و بهنظرم نباید هم عاشق نوشتن بود، چون فکر میکنم نوشتن یک واکنش است. آدم عاشق واکنش میشود؟ نوشتن اگر بخواهد رنگ هنر بگیرد واکنشی است از قضا، غریزی. مثل «وای» گفتن ناگهانی آدمی که از راهپلههای تاریک پایین میآید و ناغافل گربهای جیغکشان از جلوی پایش میگریزد. همینقدر ناگهانی و همینقدر بیاراده؛ اما نه همینقدر بیمعنی. ناخودآگاهی هنر از پس آگاهی و معرفت است نه از پیش آن. چیزی عاری از آگاهی و معرفت نیست؛ بلکه چیزی است فراتر از آن. شنیدن نیست، دیدن است. خلاصه عرض میکردم که هنر امری تبعی است؛ به همین خاطر عاشق آن شدن و مستقل پنداشتنش منطقی نیست. حالا منطقی باشد یا نباشد؛ نوشتن ناب وقتی محقق میشود که او دست از سر ما بر ندارد. نوشتن دنبال ما بیاید؛ ما بکشیم قلاب را! نوشتن دنبال من میدود. هدف من نویسندگی نیست، بلکه هدف نویسندگی منم. که این البته یک وضعیت آرمانی است و در واقع نگاه من به این قضیه. به این وضعیت کسی مثل شهید آوینی رسیده بود که میگفت من اساسا رزمندهام، نه هنرمند. از این حرف شهید آوینی عاشقان هنر بر میآشوبند، چه نمیتوانند بپذیرند که هنر وسیله باشد. برای شهید آوینی اما همهچیز وسیله بود. هنر مثل چراغقوه میماند.
خواهناخواه باید چیزی وجود داشته باشد که بهواسطه چراغ به آن نور اندازی. آن حرف شهیدآوینی مثل این است که بگوید:«من اساسا یک جستوجوگرم که چراغقوه دست گرفتهام، نه یک چراغقوهباز!» بهخاطر همه اینها، شاید چندان درست نباشد که بپرسیم چطور باید نویسنده شویم.
درستش این است که بپرسیم چه باید بکنیم که نتوانیم ننویسیم؟ خیلیها به خود هنر علاقهمند میشوند و دنبالش میروند در حالیکه هنوز رمز و راز هنر و قدم اول آن را ندارند. چیزی که نه انگیزه است و نه رسالت و وظیفه است و نه علاقه و نه حتی دغدغه. از همه اینها سنگینتر است و آزاردهندهتر. در واقع فقط یک حالت است که منجر به زایش ناب میشود. این زایش ناب فقط مربوط به آثار هنری نیست، کتابی چون الغدیر هم چنان زایش عظیمی است که شامل این قاعده میشود
و آن رمز یک واژه است: عقده.
ادبیات , جواد شاملو , هنر
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.