چهار ویژگی مصلح اجتماعی
قرآن کریم پیامبر اکرم را با چهار صفت به ما معرفی کند. این چهار صفت که رسولالله صلوات الله علیه در اوج آن بود؛ در حقیقت چهار صفت برای یک مصلح اجتماعی مطلوب است. یعنی آن کس که میخواهد در جامعه نقش پیشران بر عهده بگیرد و میخواهد نماینده خوبی برای آحاد افراد جامعه باشد، باید از این چهار ویژگی برخوردار باشد. اصلاح اجتماع نیز یک وظیفه عام است. هرچند پیامبران الهی، افراد مشخص و معینی هستند؛ اما هیچ انسانی بدون رسالت نیست. در حقیقت این چهار ویژگی برای یک حیات طبیه اجتماعی لازم است. قرآن در آیه ۱۲۸ سوره توبه میفرماید: « لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ». یعنی یقینا پیامبری از جنس خودتان به سویتان آمد که به رنج و مشقت افتادنتان بر او دشوار است، اشتیاق شدیدی به [هدایتِ] شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.
این چهار ویژگی را میتوان اینچنین نامید: سنخیت با جامعه، دلسوزی برای افراد جامعه، حرص به هدایت و مهربانی و رأفت.
رسول اکرم از جنس مردم بود؛ هرچند انسانی کامل بود در جامعهای منحط. اما این کمال باعث نمیشد ایشان بین خود و عامه مردم حصاری غیر قابل نفوذ ایجاد کند. ظاهر ایشان هرچند در نهایت زیبایی و وقار بود؛ اما ظاهر یک انسان بود. در بین بازار مردم راه میرفت و با صغیر و کبیر و با ضعیف و قوی آنها نشست و برخاست داشت. زیبایی و پیراستگی حضرت به اشرافیت مربوط نمیشد و زهد و سادگی ایشان نیز به رهبانیت شباهت نداشت. معنویت حضرت ایشان را به ملائک سماوی که انسی با بشر ندارند پیوند نمیزد و الفتشان با مردم، موجب غفلتشان نبود. به قول ادبیات عرفانی ملاصدرا، فیالخلق بود اما به حق! او آنقدر به مردم شبیه بود که برخی بددلان و کجفهمان، در رسالتشان تشکیک میکردند. آنها انتظار داشتند مردی که مأمور خدا برای هدایت مردم است؛ تشریفات بیشتری داشته باشد! از سوی دیگر چنان نورانیتی داشت که اهل هدایت را به طرفة العینی به خود مجذوب میساخت.در مرتبه بعد، برای مردم دلسوز بود. تحمل رنج مردم را نداشت. مشهور است که رسول خدا روزی نماز ظهرش را با سرعت و حذف مستحبات خواند؛ چراکه در بین صفوف نماز کودک شیرخواری گریه میکرد. حضرت تحمل شنیدن این صدا را نداشت؛ لذا با وجود آنکه پیشنماز تمام کائنات و ماسوی الله است، نماز خود را کاملا عادی و در حد واجبات خواند تا هر چه زودتر به شیرخوار رسیدگی شود. به عنوان مثالی دیگر « در تاریخ آمده است: مردی خدمت رسول اکرم (ص) عرض کرد: یا رسول الله من نمی دانم با چه زبانی از تو سپاسگزاری کنم و از عهده حقی که بر گردن من و امثال من داری برآیم. تو ما را از سخت ترین
شکنجهها و بزرگترین بدبختی ها که به دست خودمان از روی جهالت و نادانی به وجود آورده بودیم رهایی بخشیدی. بیش از آن کسی که اسیری را از زندان نجات دهد تو بر گردن ما حق داری. ما مردم بدبخت زندگی را برای خودمان یک جهنم سوزان پر از عذاب الیم درست کرده بودیم؛ تو ما را نجات دادی. آنگاه شروع کرد داستان دلخراش خود را بیان کردن که من مردی بودم که از دختر داشتن متنفر بودم؛ هرچه زنم دختر می آورد همه را زنده به گور می کردم و بر هیچ یک از آنها دلم نسوخت مگر بر یکی از آنها که هنوز هم وقتی خاطره اش به یادم می آید دلم می سوزد.من در سفر بودم. او متولد شده و زنم او را به یکی از برادران خودش سپرده بود تا دور از چشم من نگهداری شود. وقتی از سفر برگشتم درباره نوزاد پرسیم. گفت: دختر بود و مرده به دنیا آمد. او را از من پنهان داشت و چند سالی گذشت. آن دختر بزرگ شد و روزی به دیدن مادرش آمده بود.
من به خانه آمدم دختری دوازده ساله و زیبا دیدم. از زنم پرسیدم: این دختر کیست؟ او گریهکنان گفت: دختر خودت است و ماجرای پنهان نگه داشتن او را نقل کرد.من از شنیدن سخنان او سخت دگرگون شدم؛ اما هیچ نگفتم و چند روزی گذشت. روزی که مادرش در خانه نبود او را به بهانهای از خانه بیرون بردم. میان بیابان گودالی کندم. او نمی دانست چه میکنم. به من اظهار محبت میکرد و میگفت: پدر چه میکنی؟ برای چه این قدر خود را به زحمت میافکنی؟ گاهی با دستهای کوچکش گرد و خاک را از صورتم پاک می کرد. وقتی گودال آماده شد با کمال بی رحمی او را بلند کردم و در میان گودال گذاشتم و بنا کردم خاک روی او ریختن. او هم که دید چنین است بنا کرد آه و ناله کردن که پدر با من چه می کنی؟ با دستهای خود دامنم را می گرفت و می کشید و می گفت: ای پدر می خواهی مرا زیر خاک بگذاری و بروی؟ ولی من بیاعتنا به آه و ناله او خاک ریختم تا زیر خاک پنهان شد و نالهاش قطع شد.ولی یا رسول الله هنوز گویی صدای نالهاش را میشنوم و میسوزم. وقتی رسول اکرم این ماجرای دلخراش را شنید چشمهایش پر از اشک شد و فرمود: من لا یَرحم لا یُرحم؛ هر که رحم نکند مورد رحم قرار نمیگیرد!». رسول خدا نمیتوانست بیرحمی را تحمل کند. در مرتبه بعد، قرآن پیامبر خدا را به هدایت مردم حریص میخواند. آن وجود زاهد تنها یکجا حریص بود آن هم وقتی پای هدایت عبادالله در میان بود. این حرص تا کجا بود؟ خود قرآن در آیه سوم سوره شعرا پاسخ میدهد: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ». یعنی گویی میخواهی جان خود را از شدت اندوه از دست بدهی بهخاطر اینكه آنها ایمان نمیآورند. از اینجا روشن میشود هدایت و ابلاغ رسالت برای پیامبر اکرم یک مسئله رفع تکلیفی نبود! حضرت نمیگفت هرکه هدایت شد که شد، هر که هم نشد خودش را بدبخت کرده است! بلکه تمام تلاشش را میکرد که همه را به کشتی هدایت سوار کند. در مرتبه آخر، حضرت نسبت به مؤمنین رأفت و مهربانی عجیبی داشت؛ اما این مهربانی خاص تخصیص داشت به مؤمنان، نه به دشمنان و کفار. مهمترین جلوه محبت پیامبر به مؤمنان را میشود در محبت حضرت به امیر مؤمنان مشاهده کرد. رابطه پیامبر و امیر مؤمنان یک رابطه عاشقانه بود. باری حضرت مولا را در آغوش کشید و فرمود: «بأبی الوحید الشهید… بأبی الوحید الشهید…». یعنی پدرم فدای تنهای شهید!اینها در کنار هم است که هدایت را امکانپذیر میکند. باید از مردم بود و برایشان دلسوز بود تا بتوان آنها را دعوت کرد، این دعوت هم باید حریصانه باشد؛ فرض کنیم کودکمان غذا نمیخورد، مگر نه اینکه تا لقمه را در دهان او نگذاریم آرام نمیگیریم؟ این چهار ویژگی فرمول دعوت و ابلاغ رسالت است که وظیفه همه ماست؛ امت رسولالله تحت لوای اهل بیت عصمت باید هر یک پیامبرانی باشند که بشر را با آموزههای رهاییبخش خاتمالرسل آشنا میکنند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.