چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
امیر فرشباف؛ روزنامهنگار
در صفحه مجازی مهدی نصیری یادداشتی در نقد سیاست خارجی جمهوری اسلامی منتشر شد با عنوان «ایران، گروگان سیاست خارجی جهانستیز خود» که در این نوشتار، سعی بر این است تا از طریق تحلیل معنای عبارات آن، به ارزیابی و بررسی صدق و کذب گزارهها و کشف دلالتهای پنهان و ضمنی آن پرداخته شود.
این یادداشت، ۱۰ بند یا فقره دارد که در آنها، نویسنده یادداشت در پی نقد سیاست خارجی جمهوری اسلامی در طول چهار دهه گذشته است. قبل از اینکه بند به بند آن مورد تحلیل واقع شود، در همین ابتدا باید گفت که عنوان این نوشتار علاوه بر ابهام معنایی، با محتوای متن نیز همخوانی ندارد؛ چراکه از سویی، مشخص نیست مرادش از کاربرد مفهوم «ایران» چیست و از سوی دیگر، در عنوان یادداشتش مدعی «جهانستیز» بودن سیاست خارجی جمهوری اسلامی شده؛ درصورتیکه در متن، جمهوری اسلامی را به «نرد دوستیباختن» با کشورهای بلوک شرق متهم میکند؛ گویا مفهوم «جهان» را متناظر با جهان غرب میداند!
مشخص نیست در عنوان متنش، مرادش از مفهوم «ایران» کشور ایران است یا مردم ایران یا حاکمیت ایران یا چه چیز دیگری؟ اگر کشور ایران است، باید پرسید آیا کشور را حقیقتی انضمامی میداند یا مفهومی اعتباری؟ و اگر منظورش مردم ایران یا هر چیز دیگری باشد نیز همین سؤالات بنیادی مشابه را میتوان پرسید، اما بعید به نظر میرسد با این دستگاه ذهنی ضدتفکر ایشان بتوان به پرسشهای بنیادی انسانی پاسخ داد؛ موضوعی که اتفاقا خودش در متن یادداشتش آن را به رهبران جمهوری اسلامی نسبت داده است و آنان را متهم به تحریف آموزههای تشیع میکند، درحالیکه خود نویسنده محترم سالهاست پشت نقاب دفاع از آموزههای دینی، محصولی جز تنگنظری و ضدیت با تفکر اجتهادی و انتقادی ارائه نکرده و حتی دریغ از یک گزاره ایجابی سازنده فراتر از ادعا!
و نیاز به توضیح ندارد که چنین مواجههای با معارف اسلامی خود تحریفی مضاعف است؛ چراکه هم تحدید آنهاست، هم مصادره و هم تهی ساختن آنها از معنا.
نصیری در بند اول یادداشتش مینویسد: «ما از آغاز استقرار جمهوری اسلامی، دچار یک سوء فهم از امر ظلم و ظالمستیزی شدیم و شعار محو همه مستکبران زمین و حل همه مصائب مستضعفان جهان را دادیم و هر جای عالم بهخصوص در جهان اسلام، نشانی از مبارزان بود، بهویژه اگر مسلح و برانداز بودند به یاری و حمایت از آنها شتافتیم.»
این نسبت سوءفهمی که او مدعی میشود، نهتنها وارد نیست و مابهازای عینی ندارد؛ بلکه نسبتی نارواست که ازقضا به خود او واردتر است؛ هیچ موردی در کلام رهبران و چهرههای شاخص نظام جمهوری اسلامی مبنی بر «محو همه مستکبران زمین و حل همه مصائب مستضعفان جهان» موجود نیست و این ادعای محض نویسنده است؛ چراکه اساسا، این گزاره ادعایی نصیری، مضمونی نتیجهگرایانه و پراگماتیستی دارد؛ درحالیکه شعائر انقلاب اسلامی مستخرج از نصوص صریح قرآن و سیره معصومین علیهمالسلام و در یککلام، تکلیفمدارانه است نه نتیجهگرایانه و عملگرایانه!و آنجا که میگوید «هرجای عالم بهخصوص در جهان اسلام نشانی از مبارزان بود بهویژه اگر مسلح و برانداز بودند به یاری و حمایت آنها شتافتیم» نیز اولا، متوسل به کلیگویی بدون مصداق و ذکر مشهورات میان عوام میشود و ثانیا، جوهره سیاست خارجی ایران را در فعالیتهای مسلحانه میبیند، درحالیکه مفهوم صدور انقلاب اسلامی، اساسامفهومی فرهنگی است. ضمن اینکه راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی در مبارزه با مستکبران کاملامشخص و مدون است و در مقام عمل هم مبتنی بر همان منطق، سازماندهی و عملیاتی میشود و نتایج آن نیز نیاز به احصاء ندارد و فقط به همینقدر اشاره و اکتفا میشود که این راهبرد، منطق و ماهیتی ضدصهیونیستی دارد و مبتنی بر تکلیف دفاع در برابر شرارتهای رژیم صهیونیستی تا ریشهکن شدن فتنه یهود است که کاملاهم هماهنگ با منافع ملی است و این هنر جمهوری اسلامی است که توانسته مانند سایر قدرتها، میان اصول اعتقادی خود و منافع ملی هماهنگی برقرار کند.
این راهبرد، هم برخاسته از عقلانیت سیاسی است و هم برگرفته از آموزههای قرآنی و الهی و به نظر میرسد جناب نصیری نیز تا این حد با آیات قرآن و سیره معصومین علیهمالسلام آشنا باشند.
در بند دوم، مدعی میشود: «و البته ازآنجاکه در امر استکبارستیزی متأثر از ایدئولوژی چپ و مارکسیستی بودیم، استکبار جهانی را منحصر به استکبار غربی و آمریکا کردیم و بعضابا استکبار شرقی کنار آمدیم و نرد دوستی باختیم!»
این فقره، مهمترین بخش یادداشت نصیری است و معیار سنجش اندیشهورزی او میتواند باشد؛ چراکه عصاره و چکیده کل یادداشت هم در همین بند مندرج است. اولین اشتباه فاحش او در همین یک جمله کوتاه، خلط مفاهیم استکبارستیزی و امپریالیسمستیزی است. روشن است که استکبار، مفهومی قرآنی است و وجوه و ظهورات تاریخی متعددی داشته و دارد و باز، واضح است که به لحاظ سلبی، این مفهوم، نه منحصر و محدود به وجه جغرافیایی و نه محدود به وجه اقتصادی هم نیستو از سوی دیگر و به لحاظ ایجابی، اولا و بالذات دلالت به یک وضعیت فرهنگی و نظری دارد و ثانیاو بالعرض وجوه دیگر مانند جنبه اقتصادی در تعریف آن مدخلیت پیدا میکنند. بهبیاندیگر، استکبار در درجه نخست، معطوف به وجه نرمافزاری فردی و اجتماعی است و در مرتبه دوم، وجوه سختافزاریتر را دربر میگیرد، درحالیکه امپریالیسم
در صورتبندی مارکس، لنین و تروتسکی و سایر اندیشمندان مارکسیست، ناظر به وجه اقتصادی نظام سرمایهداری است و این دو بههیچوجه با یکدیگر، اینهمان نیستند. بر محققان پوشیده نیست که لبه تیز تیغ انتقادات مارکس، متوجه سرمایهداری و مفاهیم بنیادی آن مانند «ارزشافزوده» بود و در مارکسیسم متقدم، اساسا، اقتصاد را مقولهای زیربنایی نسبت به فرهنگ میپنداشتند، درحالیکه در تفکر اسلامی وضع، برخلاف این جریان است.
اشتباه دوم – اگر نگوییم تهمت- نسبت «کنار آمدن و نرد دوستی باختن با استکبار شرقی» به جمهوری اسلامی است. نصیری یا شعار «مرگ بر شوروی» را فراموش کرده که در کنار شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر داده میشد، یا هنوز از فروپاشی بلوک استکباری شرق خبر ندارد! به نظر میرسد او روسیه فدراتیو را با اتحاد جماهیر شوروی همانندآن میداند! اگر هم برخلاف خطمشی سیاست خارجی جمهوری اسلامی، کشورهای چین و روسیه را مصداق استکبار شرقی میداند، باید برای آن دلیلی اقامه کند. اگر منظور نصیری از شرق در این عبارت چین باشد و اشاره او به قرارداد اخیر جمهوری اسلامی با این کشور؛ به این بهانه خوب است در مورد مشی چین در قبال جهان که سابقهای چندهزارساله دارد، چندجملهای عرض کنیم. چین در طول تمدن چندهزارساله خود، همواره چند ویژگی بهغایت متمایز داشته که دوتا از بارزترین آنها، جمعیت غیرقابل قیاس و سرزمین پهناور آن میباشد. همچنین فرهنگ و تمدن چینی از قدمتی برخوردار است که باعث شده درحالیکه اغلب نواحی جهان در جهالت و نادانی به سر میبردند، در چین علم و تمدن وجود داشته باشد. هنری کیسینجر دیپلمات و سیاستمدار باسابقه آمریکایی کتابی دارد با عنوان «چین» که توسط نشر فرهنگ معاصر به چاپ رسیده؛ او در آن کتاب مینویسد حتی کنفوسیوس نیز که پانصد سال قبل از میلاد میزیست، نه سرمنشأحکمت چینی که گردآورنده آن بوده است. تمام اینها باعث نوعی تکبر در خلقوخوی سیاسی حاکمیت چین شده است؛ اما مسئله اینجاست که این تکبر کمتر به استکبار انجامیده و این خودبرتربینی، به برتریجویی کشیده نشده؛ درست برعکس آنچه در بسیاری امپراطوریها و در عصر حاضر در رفتار ایالاتمتحده شاهد هستیم. چین بهعنوان یک واحد سیاسی چندهزارساله چهرههای متعدد و متفاوتی به خود گرفته اما تمام آنها از پیرنگ واحدی برخوردارند و هیچگاه این واحد سیاسی نخواسته خود را تکثیر کند، فرهنگ خود را صادر کند و دیگران را الزاما به دنبال خود بکشاند. وقتی از تفاوت بین خودبرتربینی با برتریجویی سخن میگوییم، یعنی در حالت اول شخص یا جامعه یا حاکمیت خود را از دیگران برتر میبیند اما
در عمل نسبت به آنها خنثی است؛ اما شخص مستکبر یا برتریجو میخواهد با پایین آوردن دیگران خود را بالا بکشد.
نصیری در بند دیگر میگوید: «ما این استکبارستیزی افراطی را با مذهب عقل و عدل تشیع پیوند زدیم و با تحریف آموزههای شیعی و سیره اهلبیت علیهمالسلام، چنین وانمود کردیم که درهرحال و شرایط و با هر امکان و زمینه و زمانهای فارغ از توان و نتیجه و دستاورد و هزینه و فایده، باید با قدرتها و ابرقدرتها درگیر و سرشاخ باشیم و لو آنکه خود از جهت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در ضعف و انحطاط و عقبماندگی قرار بگیریم.»
در این بند نیز به مصداق و سند خاص و معینی استناد نمیکند و همچنان ترجیح میدهد در این جاده یکطرفه، چشمبسته براند. او در اینجا چند مقوله را نادیده میگیرد؛ اول، اینکه آن استکبارستیزی موهوم خود -که وهمی بودن آن روشن شد-
را جدا از آموزههای الهی میپندارد و گمان میکند رهبران و نخبگان جمهوری اسلامی آن را به آموزههای دینی تحمیل کردهاند، درصورتیکه مقوله استکبارستیزی بنا به اقرار خود نصیری در ابتدای یادداشتش، نهتنها امری وحیانی، بلکه امری عقلی و فطری است.
تمام این پندارهای او، ریشه در صورتبندی و درک اشتباه مفهوم استکبارستیزی در انقلاب اسلامی، یعنی مفروض اصلی او دارد که ذکرش گذشت. پیشفرض اولیه و بنیادی او این بود که استکبارستیزی در نظر رهبران جمهوری اسلامی یعنی «محو تمام مستکبران زمین و حل تمام مصائب مستضعفان جهان!»
دومین پیشفرض او؛ ضعف سیاست خارجی جمهوری اسلامی در تمام ادوار و مقاطع است که آنهم اشتباه است و دال بر نادیده گرفتن توفیقات سیاست خارجی جمهوری اسلامی و انکار نفوذ نرمافزاری و سختافزاری ایران در منطقه و جهان است.
نکته سوم درمورد خود همین نادیدهگرفتنهای نویسنده محترم، یعنی به انکار عمدی یا نادیدهگرفتن سهوی توانمندیها و ظرفیتهای بالفعل و بالقوه فرهنگی، تاریخی، اقتصادی، نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی مربوط است که تعجب هر مخاطبی را میتواند برانگیخته کند. البته در این مورد اخیر، نصیری معذور است؛ چراکه آن عالمان و حتی علومی که ما آنها را مفاخر و سرمایههای عظیم فرهنگی و تاریخی خود میدانیم، در طول تاریخ، پیوسته مورد طرد، طعن ، لعن و تکفیر اسلاف نصیری واقعشدهاند و اکنونکه تحت حاکمیت قانون اسلامی، قدرت تکفیر ، تبعید ، اعدام و کتاب سوزان را ندارند، از ردای روحانیت سلفی، خارج و در کسوت روشنفکری و سلبریتیسم مدرن داخل شدهاند، ولی مغز و باطن همان است که بود.
در بند چهارم، اما مدعی میشود که «جمهوری اسلامی از آغاز نتوانست همراهی بخش عظیمی از جامعه خود را با این شعار جلب کند و درنتیجه آنان را در زمره استکبارزدگان و آمریکاگرایان قرار داد و یک جبهه گسترده استکبارستیزی را در داخل جامعه گشود و مشتهای گرهکردهاش را متوجه شهروندان مستکبر و آمریکایی خود کرد!»
بازهم هیچ سند تاریخی و مصداقی برای مدعای خود ارائه نمیکند؛ درحالیکه آنقدر موارد متعدد در نقض اقوال او وجود دارد که نگارنده نمیداند به کدام استناد کند! مثلا باید از جناب نصیری پرسید، چه نظری درباره سالهای دفاع مقدس دارد؟ آیا حضور گسترده مردم در متن جبههها و یا پشتیبانی آنها در پشت جبههها، به معنای عدم همراهی بخش عظیمی از مردم با سیاست استکبارستیزی جمهوری اسلامی بود؟! درباره انتخابات با میزان مشارکت بالای ۷۰ و ۸۰ درصد در زمان اوج فتنههای خارجی و استکباری چه میگویند؟!
بهراستی اما نادیدهگرفتن خیانتهای مشهود و غیرقابلانکار یک اقلیت غربگرا و اکثریتنمایی از ایشان و تعمیم این اقلیت به تمام ملت ایران چه وجه و معنایی دارد؟ نصیری نمیگوید دقیقادرباره کدام «جبهه گسترده داخلی استکبارستیزی» و شهروندانی صحبت میکند که ازنظر نظام، «شهروند مستکبر و آمریکایی» محسوب میشوند؟ چه اساسا، انگار نفع او در ندیدن و نگفتن است وگرنه در نظام جمهوری اسلامی ایران، چنین دستهبندی مضحکی وجود ندارد و مفاهیمی مانند لیبرال یا غربگرا هم که در ادبیات برخی نخبگان فکری و سیاسی نزدیک بهنظام به کار میرود، وصف یک طیف اقلیت سازمانیافته و یک جریان خاص سیاسی است که مسئول ناکامیهای فعلی در سیاست خارجی و اداره امور کشور هستند، نه شهروندان عادی با هر طرز تفکری.
در بند پنجم، در تحلیل ثمرات و آثار منفی این استکبارستیزی تخیلی خود با طعنه میگوید:«حاصل این استکبارستیزی تاکنون چه بوده است؟ در خارج از مرزها، مستکبران همچنان بر سر جای خود هستند و در جهان اسلام هم چون گذشته نفوذ خود را دارند. بهار عربی هم که ما را به وجد آورد و گمان بردیم که جهان عرب دست بیعت به ما خواهد داد و امالقرایی ادعایی و ولایت ما را به رسمیت خواهد شناخت، نتیجهای جز تحکیم و یا استمرار سلطه سابق ابرقدرتها را نداشت.»
در این فقره نیز وی با همان بهاصطلاح دستفرمان و در همان جاده یکطرفه قبلی میتازد! اولاباید پرسید درباره نسبت جمهوری اسلامی و مثلاعراق بعد از صدام چه اعتقادی دارد؟ احتمالادر پاسخ، نزدیکی عراق به ایران را ثمره سیاست اشتباه آمریکا معرفی خواهد کرد، ولی معلوم نیست در برابر وجه ایجابی آن، یعنی تربیت نیروهای عراقی نزدیک به جمهوری اسلامی برای حکمرانی بعد از صدام و عقلانیت و توفیق سیاست خارجی ایران چه خواهد گفت؟
ثانیاتقلیل جریان تاریخی بیداری اسلامی به «بهار عربی» چیزی جز تحریف تاریخ و انکار وجوه بارز دینی آن نیست. درست است که این قیامها در کشورهای عربی رخ دادند؛ ولی بههیچوجه نمیتوان ماهیت اسلامی آنها را انکار کرد و باز درست است که هدف این قیامها، پذیرش امالقرایی و ولایت جمهوری اسلامی و رهبران آن نبود -و در داخل نیز کسی چنین ادعایی نداشت و ندارد- اما از قرابت آرمانها و شعائر آنها با شعائر و اصول کلی انقلاب اسلامی، ازجمله همین استکبارستیزی و نیز از نفوذ معنوی افکار رهبران جمهوری اسلامی در میان انقلابیون نمیتوان چشم پوشید. نشانههای متعددی هم برای آن وجود دارد، ازجمله روی کار آمدن جریانها و اشخاص متأثر از انقلاب اسلامی و رهبران آن و… .
و اما درباره اینکه میگوید: «سلطه مستکبران همچنان در آن کشورها باقی است» باید گفت اولا، قیام در این کشورها جریان دارد و در حرکت است و آنها را باید در حرکت و سیلان تاریخیشان تحلیل کرد، حتی اگر در ظاهر و در کوتاهمدت سرکوبشده باشند، ثانیا، این جنبشها، الگوهای جدیدی از اعتراض و فصل نوینی در تاریخ استکبارستیزی انقلابی آغاز کردند که صرفااز جهت فتح باب اولیه بسیار ارزشمند بوده و هستند و ثالثا، آیا مثلا تونس هنوز تحت سلطه مستکبران و دیکتاتوری پیشین است؟!
او تا بخش پایانی یادداشت با همین روش و منش ادامه میدهد تا میرسد به این فقره نهایی:
اگر عبارت «حفظ نظام از اوجب واجبات است» معنایی درست داشته باشد، درگرو اتخاذ چنین تصمیماتی است و نه بستهتر و یکدست کردن بیشتر فضای سیاسی و حکمرانی که نتیجهای جز زوال و سقوط ندارد.
با تأسف باید گفت که چنین جملهای به این شکل که «حفظ نظام از اوجب واجبات است» اساسا از حضرت امام (ره) نیست و منسوب به ایشان است و تأسف مضاعف برای اینکه جناب نصیری از اهالی باتجربه رسانه هستند و به خود زحمت یک جستوجوی ساده را هم ندادهاند و مشهورات عامیانه را مبنای تحلیل خود -اگر بتوان گفت تحلیل- قرار دادهاند و براساس همان، سیاست خارجی عقلانی و موفق جمهوری اسلامی را سیاستی «گروگانگیر و جهانستیز» میدانند.
در تحلیل پدیدههایی همچون مهدی نصیری همانطور که اشاره شد، باید به مواردی همچون استناد به مشهورات عامیانه بهجای تحقیق و شهرتطلبی و موجسواری رسانهای بهجای تبیین و آگاهیبخشی اشاره کرد که همگی در مفهوم جدید سلبریتیسم مندرجاند و او در این زمین، تنها نیست؛ بلکه او یکی از عوارض و آثار جریان جدید است که درعین تشابه به سایر سلبریتیهای حوزه اندیشه، ویژگیهای منحصربهفردی هم دارد که او را از ایشان متمایز میکند. به بیان دقیقتر، نصیری تلاقی دو جریان است؛ جریان سلفی ضدتفکر اسلامی و جریان روشنفکری معاصر در ایران که در سلبریتیسم متمثل و متجلی شده است. شاید در نگاه نخست، تلاقی این دو جریان در یک ذهن، ناممکن به نظر برسد؛ اما این دو جریان، علیرغم ظواهر امر، دوروی یک سکه و دو لبه یک قیچی هستند که هم از حیث مبدأ و هم از حیث منتها، از سرچشمه واحدی، آغاز و بهسوی غایتی مشترک سرازیر میشوند: از مخالفت با عقلانیت دینی تا انقیاد در بند عقل عرفی:
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش…
امیر فرشباف , مهدی نصیری
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.