چندجانبهگرایی ضد غربی
تاریخ روابط بین الملل نشان میدهد، پس از دههها سلطه بدون چالش، انحصار غرب بر قدرت به طور فزایندهای بهوسیله نیروهای نوظهور از جنوب جهانی به چالش کشیده میشود. این تغییر بهعنوان پیشرفت طبیعی و بازتاب دهنده چرخههای تاریخی در تجدید قدرت توصیف میشود.متغیر های گوناگونی از تحولات در جامعه بین الملل نشان می دهد که جهان به سمت جهان بدون هژمونی غرب حرکت می کند. ایجاد ائتلاف های مختلف بین المللی خارج از اراده غرب، تلاش برای ایجاد ارز جدید در مقابل دلار و ناتوانی کشورهای غربی در نگه داشتن شرایط جهان به نفع خود از جمله دلایل تغییر جهان می باشد.
این موضوع مورد تأکید اکثر کارشناسان حوزه بین المللی می باشد و تقریبا در این موضوع می توان گفت که اجماع نظر وجود دارد. در همین زمینه وبسایت «New Easten Outlook»؛ ذدر گزارش می نویسد: « بازگشت به صحنه «پایان تاریخ و انسان واپسین» اثر فرانسیس فوکویاما (۱۹۹۲) و زیر سؤال بردن «برخورد تمدنها» اثر ساموئل هانتینگتون (۱۹۹۶)، به طور ضمنی نویددهنده پایان غرب و ظهور نظم چندقطبی جهان نوین است.در این میان، اتحاد بریکس در کانون تحولات قرار دارد و به نوعی محرک جهان چندقطبی است. سفرهای رسمی اخیر ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه و شی جین پینگ، رئیسجمهور چین بخشی از این منطق گسست با نظم جهانی تک قطبی تحمیلی است که از فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و توهم پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۱ به ارث رسیده است.»
سیر تحول تاریخی امپریالیسم غربی
تاریخ روابط بین الملل نشان میدهد، پس از دههها سلطه بدون چالش، انحصار غرب بر قدرت به طور فزایندهای بهوسیله نیروهای نوظهور از جنوب جهانی به چالش کشیده میشود. این تغییر بهعنوان پیشرفت طبیعی و بازتاب دهنده چرخههای تاریخی در تجدید قدرت توصیف میشود.به باور کارشناسان جنوب جهانی، سلطه غرب از زمان فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و توهم پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۱ با ناتو به عنوان ابزار وحشت آن آغاز شد. همچنین، از تحلیل مسائل ژئوپلیتیک بینالمللی چنین برمیآید رویدادهای اخیر مانند تنشهای ژئوپلیتیکی، نابرابریهای اقتصادی و رقابتهای ایدئولوژیک، آسیبپذیریهای هژمونی غرب را برجسته کردهاند.
ظهور قدرتهای غیر غربی (بریکس) و احیای ملیگرایی (برگزیت) در برخی کشورهای غربی، تحولات جهانی را پیچیدهتر کرده است. تحولات اخیر در صحنه جهانی بر پیکربندی مجدد ساختارهای قدرت جهانی، بهوسیله درخواست برای توزیع عادلانهتر نفوذ و منابع میان کشورها تأکید میکند. ظهور مراکز جدید قدرت و اتحادهای جدید نشان دهنده گسست نظم جهانی تک قطبی تحت سلطه قدرتهای غربی پس از جنگ جهانی دوم است.
چالش با استانداردهای غربی
در دهههای اخیر، انتقاد از هنجارها و شیوههای غربی، ازجمله اتهامات استثمار، نابرابری و امپریالیسم فرهنگی، احساسات ضد غربی را در مناطق مختلف دامن زده است. این چالشها مشروعیت و جهانی بودن ارزشها و مدلهای حکومتی غربی را زیر سؤال میبردواقعیت این است، تغییر چشمانداز روابط بینالملل مستلزم ارزیابی مجدد تحولات سنتی قدرت و راهبردهای دیپلماتیک است. از کشورها خواسته میشود خود را با دنیای چندقطبیتر وفق دهند که با علایق متنوع و تعدد روایتها مشخص میشود. در این میان، اتحاد بریکس لکوموتیو نظم نوین جهانی است.
پیامدهای حاکمیت جهانی
کاهش تسلط غرب پرسشهایی را درباره آینده ساختارهای حکمرانی جهانی مانند شورای امنیت سازمان ملل متحد و نهادهای مالی بینالمللی که از بدو پیدایش تحت کنترل غرب بودهاند، ایجاد میکند. از همین روی، درخواستها برای اصلاح این نهادها با هدف بازتاب توزیع قدرت معاصر در حال افزایش است.با توجه به موارد فوق میتوان نتیجه گرفت، گفتمان پایان غرب (پایان تسلط آن بر جهان) منعکسکننده تعامل پیچیدهای از میراثهای تاریخی، تغییرات ژئوپلیتیکی، رقابتهای هنجاری و فراخوان به نظم جهانی فراگیرتر است. همانگونه که بحثها درباره پیامدهای این گذار ادامه دارد، بدون تردید دوران هژمونی مورد مناقشه غرب جای خود را به صحنه جهانی چند قطبیتر و بدون منازعه داده است.
چندجانبه گرایی ضد غربی
واقعیت امر این است که اصرار جمهوری اسلامی ایران بر رفع عملیاتی تحریمها و بازگشت واقعی آمریکا به برجام برای غرب و آژانس بسیار گران تمام شدهاست. استراتژی مقاومت فعال در برابر غرب تا حصول نتیجهگیری نهایی و مطلوب، فرمول و الگووارهای بوده که نقشهراه نظام و دولت ما در مواجهه با آمریکا و تروئیکای اروپایی بر مبنای آن ترسیم شدهاست. دولت سیزدهم در راستای هدایت و مدیریت این بازی، از الگوهای فرامتنی و متنی به خوبی بهره گرفتهاست. در این خصوص مواردی وجود دارد که نمیتوان به سادگی از کنار آنها گذشت:نخست اینکه در قاموس سیاست خارجی انقلابی، تسلیم در برابر وارونهنمایی غرب نسبت به حقایق جاری در نظام بینالملل جایگاهی ندارد. این قاعده در خصوص مذاکرات احیای برجام نیز صادق است. واقعیت امر این است که اصرار دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی کشورمان بر رفع عملیاتی تحریمها و ارائه تضمینهای لازم در قبال آینده توافق هستهای، مانع این وارونهنمایی شدهاست. از سوی دیگر، اصرار جمهوریاسلامی ایران بر خطوط قرمز و عملیاتی مربوط به رفع عملیانی تحریمها، به قرار گرفتن غربیها در دو راهی احیای واقعی برجام و استمرار رویکرد دولت ترامپ و البته پذیرش آثار و تبعات آن منجر شده است.
به موازات دیپلماسی برجامی(مربوط به مذاکرات احیای توافق هستهای)، شاهد هدایت ظرفیتهای حوزه سیاست خارجی کشور در ذیل استراتژی دیگری به نام تکثیر زمینهای بازی هستیم. پیش فرض و مبنای نگاه دولت سیزدهم نسبت به این استراتژی این است که توافق هستهای حتی در صورتی که احیا شود به سبب قابلیت ابطال پذیری از سوی دولت بعدی يا حتی فعلی آمریکا، نمیتواند حکم یک نقطه ثقل راهبردی و اقتصادی را در معادلات اقتصادی و سیاست خارجی کشور ایفا کرد. در چنین شرایطی، دولت تمرکز عملیاتی و ویژهای بر حوزه دیپلماسی منطقهای و نقشآفرینی در پروژههای جمعی کرده است.
فعالسازی ظرفیتهای حوزه بریکس، شانگهای و اوراسیا به سود اهداف اقتصادی و منطقهای و حتی فرامنطقهای ایران بر همین اساس صورت گرفتهاست. در حوزه دیپلماسی منطقهای و خصوصا ارتباط با همسایگان نیز شاهد بازتعریف مناسبات پیرامونی با حوزه همکاری خلیجفارس، آسیای میانه، افغانستان و شبهقاره هند و همسایگان غربی حول محور منافع ملی کشور هستیم. در نتیجه این اقدامات، دیگر ما محکوم به بازی در یک زمین محدود و مبهم (برجام) نخواهیم بود که اتفاقا میتوانیم از ظرفیتهای بالقوه و بالفعل نهفته در زمینهای بازی دیگر، همزمان جهت تقویت استراتژِی رفع تحریمها و خنثیسازی تحریمها استفاده کنیم. پروسه، شامل بازخوانی، بازتعریف و بازآفرینی بسیاری از ظرفیتها در این عرصه است. قطعا ثمرات این نگاه گسترده و عملیاتی به عرصه دیپلماسی در آیندهای نزدیک و در عرصههای راهبردی، تاکتیکی و عملیاتی قابل رصد و مشاهده خواهدبود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.