شناسه خبر : 76549
پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه, ویژه
تاریخ انتشار : 23 آبان 1401 - 6:38 |
حاجقاسم تجسم قوت ایران بود باید هم انتقام او ایران قوی باشد
نماد ایران قوی
یک ظهر پاییزی در همین آبانماه، گذارم افتاد به بوستان نهجالبلاغه. هوا طوری بود که میخورد ساعت بعد امتحانت باشد. آن هم امتحان آخر؛ میخواهم بگویم خیلی آرام بود و صدای آبی هم که از پلههای بوستان پایین میریخت به این آرامش دامن میزد. در همین رخوت خوش فضا، رسیدم به گلزار شهدای بوستان؛ مزار سه شهید که یکیشان دیگر گمنام نیست.
گروه فرهنگی
یک ظهر پاییزی در همین آبانماه، گذارم افتاد به بوستان نهجالبلاغه. هوا طوری بود که میخورد ساعت بعد امتحانت باشد. آن هم امتحان آخر؛ میخواهم بگویم خیلی آرام بود و صدای آبی هم که از پلههای بوستان پایین میریخت به این آرامش دامن میزد. در همین رخوت خوش فضا، رسیدم به گلزار شهدای بوستان؛ مزار سه شهید که یکیشان دیگر گمنام نیست. شهید خودش به خواب برادر و اقوامش سر میزده و میگفته: «من همان شهید وسطی بوستان نهجالبلاغهام». این از آن گلزار شهداهایی است که آقا هم در آن حضور پیدا کرده است. میان همین آرامش، میان همین سکون خوشایند، میروم تا در مسجد بوستان نماز بخوانم. افکارم آرام است و با همین آرامی به هر سو میپرد. وسط نماز، یادم میرود به سمت نماز حاجقاسم؛ همان نمازی که یک پسربچه سر آن شاخه گلی سرخ به حاجی هدیه میدهد. قبلا با خود فکر کرده بودم گرفتن آن شاخه گل در همان حالت قیام نماز نشانه حضور قلب است، توجه به آن بچه و پذیرفتن محبتش، اتفاقا نشانه ادب و توجه به حضور خداست؛ نه برعکس. در آن موقعیت، سر پایین گرفتن و چشم بستن و بیحرکت ماندن بود که نشانه عدم حضور قلب بود. امروز سر نماز، یاد جملهای افتادم که عزیز دیگری در یک گفتوگوی خصوصی در مورد همان عکس گفته بود: «آن شاخه گل، امضای شهادت نبود؟». بعضی جملهها مدتها در ذهنت میمانند، بدون آنکه متوجه زیبایی و لطافتشان شوی. آن روز داشتم فکر میکردم آن پسربچه تنها یک دست، آن شاخ گل را خدا به سردار شهید داد؛ گویی از سرزمین شهادت، کسی به او میگفت خوش آمدی… در همین فکرها نمازم را به آخر رساندم؛ بیحضور قلب. بیآنکه یاد خدا و توبه و دعا باشم. نماز جماعت کمتعداد بود، صف اول را تنها سه نفر تشکیل میداد و در صف دوم هم تنها خودم ایستاده بودم. بعد از نماز، مردی در انتهای میانسالی که شاخه گل کوچک به دستم داد و با لبخند گفت دعایم کن. شاخهگل رز گلبهی را گرفتم و شاید برای دلخوشی خودم فکر کردم گویا در نماز به یاد حاج قاسم بودن هم مخل حضور قلب نیست! شاید این گل را هم نه مرد میانسال، که خدا به دستم داد. با خودم فکر کردم این قطعا امضای شهادت نبود چه شهادت در قامت من نیست؛ اما میتواند امضای شهید را دوست داشتن باشد. این دیگر حداقل ماجراست؛ همت شهادت اگر نداری، آن را که جانش را به خدا فروخته و پیش از جان روحش را، دوست بداری. این روزها، فرقهای که در اعماق اقیانوس توهم و حماقت تبدیل به فسیل شدهاند، به کسانی که در فضای مجازی به سردار دلها ابراز ارادت میکنند میگویند قاسم چک او مثبت است. این موجودات ترحمبرانگیز که در واقعیت و حتی در مجاز اقلیتی محقر را تشکیل میدهند دستکم به سراغ فردی نمیروند که از محبوبیت کمتری برخوردار باشد و یکی از محبوبترین چهرههای ایران معاصر نباشد. نام حاجقاسم سلیمانی در شمار کاردانان شهید همچون امیرکبیر و سیدحسن مدرس میدرخشد. به قول وحید جلیلی در سخنرانی درخشان اخیرش: «اگر اینها با ناکارآمدیهای جمهوری اسلامی مشکل دارند چرا به کارآمدترین بخشها و محبوبترین عناصرش حمله میکنند؟ حاج قاسم، تمام عمرش در برابر غرب نه شیفته بود و نه هراسان. چرا بخشهای دفاع بینالملل جمهوری اسلامی که دورترین عرصهها از دسترس عناصر غربزده و به همین دلیل کارآمدترینهاست، سیبل میشود؟ غیر از این است که حاج قاسم توانست عملا نشان بدهد که با تنزه از غربزدهها میشود به کارآمدی و پیروزی رسید؟ و این پیام خطرناکی هم برای غرب و هم غرب زدههاست.»
حاجقاسم نماد ایران قوی بود و تجسم و تجسد این مفهوم، پس باید هم انتقام او ایران قوی باشد. ایران قوی، یعنی ایران غیر غربی، از همین رو بندگان غرب با ایران قوی عداوت دارند چه میدانند که راه ایران قوی از استقلال از غرب میگذرد و این دل کندن برای آنان که روح خود را به فرهنگ غرب فروختهاند، دردناک است!
یک ظهر پاییزی در همین آبانماه، گذارم افتاد به بوستان نهجالبلاغه. هوا طوری بود که میخورد ساعت بعد امتحانت باشد. آن هم امتحان آخر؛ میخواهم بگویم خیلی آرام بود و صدای آبی هم که از پلههای بوستان پایین میریخت به این آرامش دامن میزد. در همین رخوت خوش فضا، رسیدم به گلزار شهدای بوستان؛ مزار سه شهید که یکیشان دیگر گمنام نیست. شهید خودش به خواب برادر و اقوامش سر میزده و میگفته: «من همان شهید وسطی بوستان نهجالبلاغهام». این از آن گلزار شهداهایی است که آقا هم در آن حضور پیدا کرده است. میان همین آرامش، میان همین سکون خوشایند، میروم تا در مسجد بوستان نماز بخوانم. افکارم آرام است و با همین آرامی به هر سو میپرد. وسط نماز، یادم میرود به سمت نماز حاجقاسم؛ همان نمازی که یک پسربچه سر آن شاخه گلی سرخ به حاجی هدیه میدهد. قبلا با خود فکر کرده بودم گرفتن آن شاخه گل در همان حالت قیام نماز نشانه حضور قلب است، توجه به آن بچه و پذیرفتن محبتش، اتفاقا نشانه ادب و توجه به حضور خداست؛ نه برعکس. در آن موقعیت، سر پایین گرفتن و چشم بستن و بیحرکت ماندن بود که نشانه عدم حضور قلب بود. امروز سر نماز، یاد جملهای افتادم که عزیز دیگری در یک گفتوگوی خصوصی در مورد همان عکس گفته بود: «آن شاخه گل، امضای شهادت نبود؟». بعضی جملهها مدتها در ذهنت میمانند، بدون آنکه متوجه زیبایی و لطافتشان شوی. آن روز داشتم فکر میکردم آن پسربچه تنها یک دست، آن شاخ گل را خدا به سردار شهید داد؛ گویی از سرزمین شهادت، کسی به او میگفت خوش آمدی… در همین فکرها نمازم را به آخر رساندم؛ بیحضور قلب. بیآنکه یاد خدا و توبه و دعا باشم. نماز جماعت کمتعداد بود، صف اول را تنها سه نفر تشکیل میداد و در صف دوم هم تنها خودم ایستاده بودم. بعد از نماز، مردی در انتهای میانسالی که شاخه گل کوچک به دستم داد و با لبخند گفت دعایم کن. شاخهگل رز گلبهی را گرفتم و شاید برای دلخوشی خودم فکر کردم گویا در نماز به یاد حاج قاسم بودن هم مخل حضور قلب نیست! شاید این گل را هم نه مرد میانسال، که خدا به دستم داد. با خودم فکر کردم این قطعا امضای شهادت نبود چه شهادت در قامت من نیست؛ اما میتواند امضای شهید را دوست داشتن باشد. این دیگر حداقل ماجراست؛ همت شهادت اگر نداری، آن را که جانش را به خدا فروخته و پیش از جان روحش را، دوست بداری. این روزها، فرقهای که در اعماق اقیانوس توهم و حماقت تبدیل به فسیل شدهاند، به کسانی که در فضای مجازی به سردار دلها ابراز ارادت میکنند میگویند قاسم چک او مثبت است. این موجودات ترحمبرانگیز که در واقعیت و حتی در مجاز اقلیتی محقر را تشکیل میدهند دستکم به سراغ فردی نمیروند که از محبوبیت کمتری برخوردار باشد و یکی از محبوبترین چهرههای ایران معاصر نباشد. نام حاجقاسم سلیمانی در شمار کاردانان شهید همچون امیرکبیر و سیدحسن مدرس میدرخشد. به قول وحید جلیلی در سخنرانی درخشان اخیرش: «اگر اینها با ناکارآمدیهای جمهوری اسلامی مشکل دارند چرا به کارآمدترین بخشها و محبوبترین عناصرش حمله میکنند؟ حاج قاسم، تمام عمرش در برابر غرب نه شیفته بود و نه هراسان. چرا بخشهای دفاع بینالملل جمهوری اسلامی که دورترین عرصهها از دسترس عناصر غربزده و به همین دلیل کارآمدترینهاست، سیبل میشود؟ غیر از این است که حاج قاسم توانست عملا نشان بدهد که با تنزه از غربزدهها میشود به کارآمدی و پیروزی رسید؟ و این پیام خطرناکی هم برای غرب و هم غرب زدههاست.»
حاجقاسم نماد ایران قوی بود و تجسم و تجسد این مفهوم، پس باید هم انتقام او ایران قوی باشد. ایران قوی، یعنی ایران غیر غربی، از همین رو بندگان غرب با ایران قوی عداوت دارند چه میدانند که راه ایران قوی از استقلال از غرب میگذرد و این دل کندن برای آنان که روح خود را به فرهنگ غرب فروختهاند، دردناک است!
به اشتراک بگذارید
https://resalat-news.com/?p=76549
تعداد دیدگاه : دیدگاهها برای نماد ایران قوی بسته هستند
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.