مهاجر کوی رضا
زهرا حسنی
عجیب است که تقویم ترسایان با میلاد مسیح آغاز میشود و گاهشمار مسلمانان با هجرت محمد. گویی در الهیات اسلامی، نقطه آغاز انسان نه وقت تولد او بلکه لحظهای است که به حرکت برمیخیزد. فرمود: «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیلالله». یعنی خدا بعد از ایمان، اول حدیث هجرت گفته است. هجرت، سفر دارد ولی مسافرت نیست. فراق دارد ولی مفارقت نیست. رهایی دارد ولی رها کردن نیست. هجرت سنت پیامبران است و سیره آنان که وصل میجویند، قرب میخواهند و آمادهاند بار محنت بر شانه بگیرند. محنتی که نه آسمان تاب آن را دارد، نه زمین ولی گاه ثقل شانههای ظریف یک آناتومی زنانه میشود. چنانکه در ماجرای هجرت مسلمانان از مکه به مدینه، گروهی از زنان و دختران مثل فاطمه بنت اسد و زهرا دخت پیغمبر، همه دارایی و دلبستگی خود را در مکه وا گذاشتند و بیابان سختی را تا مدینه پیمودند. از همان بیابانهای سوزانی که نمادش خار مغیلان است. ببین لیلی وقتی مجنون میشود، چطور حماسه میآفریند. مثلا گفتهاند امسلمه که در زمان هجرت آماده عزیمت بود اما خویشان و قبیلهاش مانع شدند، یک سال مدام از سحر تا شام میگریست. هر روز مثل مرغ پرکنده به شاهراهی میان مکه و منا میرفت و اخبار مدینه را از رهگذران میجست. تا آنکه بعد از یک سال توانست تک و تنها به مدینه برود. انگار پرستویی گسیخته از قافله، کوچ معکوس کند. مثلا با شروع زمستان عوض جنوبگان، روانۀ قطب شمال شود. آنها که بیم سرما داشتند، کجا باورشان میشد در آن سوی یخبندان، بهار مدینهالنبی باشد؟ حق داشت که بعدها نزد رسولالله گله کرد: «چگونه است خداوند در باب مهاجرت، ذکر مردان میکند و سخنی از زنان نمیگوید؟» پاسخ آمد: «من عمل هیچ کس از مرد و زن را بیمزد نمیگذارم؛ زیرا شما از یکدیگرید و همه در نظر من یکسان». اما نه مهاجرت معطوف به صدر اسلام است، نه آیات هجرت محدود به یاران پیامبر. سالها بعد از آن واقعه، دختری متولد شد که حالا نامش ذکر چلچلههای مهاجر است. سلام بر او که عمری هجران پدر کشید و بعد هم جدایی برادر؛ آنچنان که فقط سر میداند به وقت جدا شدن از تن. پس نه عجب که او هجرت را به شیوه خود معنا کرد و چه معنایی! عاشقانه است؟ عارفانه؟ یا عاقلانه؟ نمیدانم. ظاهر امر آن است که او با خانه و کاشانه وداع کرد اما حقیقت آن است که هر دو عالم را بدرود گفت. ظاهر آن است که سفری از مدینه به قم بود اما حقیقت آن است که سلوکی از خود به خدا بود. ظاهر آن است که زادراهش آب و طعام بود اما حقیقت آن است که توشهاش لطف ربالارباب بود. ظاهر آن است که به سوی رضا میرفت اما حقیقت آن است که برای رضا میرفت. از اینجا به بعد را در صحن رضا مینویسم. بخوان به نام آل مرتضا. چه خوشذوق بود آنکه اسم خورشید خراسان را برای این حیاط نورانی برگزید. انگار مشهد کوچکی است در قلب قم. آن هم نه فقط مشهدالرضا بلکه مشهد آدم تا خاتم؛ و موطن مولای مومنان تا نور چشم جهانیان. باری یک مادمازل مسیحی را دیدم که با هر قدم، چیزز کرایست آرامی زیر لب میگفت و صلیبی بر سینه میکشید. شاید او هم عطر خوش مریم را اینجا استشمام میکرد، آنطور که ما نگاه دلربای فاطمه را احساس میکنیم. پس اینجا که رسیدی یاد کن از بهترین زنان عالم و جبین بر خاک بگذار به احترام آن بانوی خفیالقبر مجهولالقدر. آرامش این معبد در روزگار بلوا بیجهت نیست، وقتی جلوهای از مزار پنهان فاطمه است. برای کودک چه مسکنی قویتر از آغوش مادر؟ تردید اگر داری، از آن تازهمسلمان ژاپنی بپرس که اسم خودش را معصومه گذاشته چون در اولین زیارتش احساس کرده بود مادر معنویاش را یافته. اهل بیت، معصومه را فاطمه دوم دانستهاند و همین بس که بدانیم، هیچ درباره او نمیدانیم. بنازم این سلاله آل رسول را که معمای ازدواج نکردنش فقط یک پاسخ دارد و آن علی است. زمانه زنی شبیه مادر شیعیان آورد ولی مردی شبیه امیر مومنان نه. که خدا اگر علی را نمیآفرید، در همه عالم مردی همکفو فاطمه نیز پیدا نمیشد. پس چه جای افسوس برای بیبی که دختری بهسان فاطمه را همسری همسنگ علی باید. تو قضاوت کن! شایستگی اگر به نسب باشد، او دختر بابالحوائج است، خواهر ثامنالحجج و عمه جوادالائمه. اگر به طهارت نفس باشد، مقام عصمت دارد و شهره به نام معصومه است. اگر به علم باشد، محدثه است و عالمه زمانهاش. اگر به شان معنوی باشد، فان لک عندالله شانا من الشان! مقام شفاعت هم دارد. آخر کدام خانه آنقدر مقدس بود که معصومه عیالش باشد، وقتی مدفنش خانه اهل بیت است و ذیل سایهاش علما خفتهاند. معصومه همان شمع همیشه روشن خداست که خوبان عالم، پروانههای حریم اویند. از فقیهانی چون ایتالله خوانساری تا فرزانگانی مثل علامه طباطبایی. محمدمیرزای قاجار هم که روزگاری برای همسایگان ایران شاخ و شانه میکشید، حالا از کرم همسایگی با این کریمه است اگر نیمنگاهی به مقبرهاش میشود. مدعیان سیاستمداری باید هم خاک دوشیزهای شوند که با یک حرکت، حکومت عباسی را کیش و مات کرد، بیآنکه وارد شطرنج سیاست بشود. ملکه بیتاج و تختی که پایتخت جهان شیعه را پایهریزی کرد، روا نیست تاجالملوک خوانده شود؟ من هر قدر با عینک یک جستجوگر بیطرف، تاریخ شرق و غرب را میکاوم، دختری همرتبه او پیدا نمیکنم. حالا این روزها سکه مهاجرت برای مفهوم پوسیدهای به نام موفقیت عجیب رایج است و من نمیدانم چه کسی برایشان سرمشق مینویسد. آنها که به دنبال آمال شخصی میروند هیچ؛ اما آنها که درد دین و جامعه دارند و سودای سیاست، زندگی این دردانه خدا برایشان سرشار از نکتهها است. که هجرت یک کنش فعالانه است، نه منفعلانه. حرکتی سازنده است، نه مخرب. کار هجرت آن است که از کویری مثل قم، دارالامان بلکه دارالایمان بسازد. مهاجر میرود تا رشد کند و رشد بدهد، نه آنکه رها کند. همانطور که حضرت معصومه هرگز مدینه را رها نکرد. آن وقت است رفتن، مصداق «واهجرهم هجرا جمیلا» است. حاشا و کلا که بر فرار نام مهاجرت بگذاریم. با همه این حرفها چطور میشود مسلمانی هویتش را در جایی جز مکتب اسلام بجوید؟ کدام عاقلی از سبوی ناشسته اغیار، آب را گدایی میکند وقتی کنار سرچشمه بهشتی نشسته است؟ اولیا مخدره را ببین که قدر زن این است. معنای زندگی این است. تجسم آزادی و آزادگی این است. ما حتی فدایی بودن پدرانمان را هم مدیون همان فداهای ابوهایی هستیم که امام کاظم نثار معصومهاش کرد. بزن زیر کوزه شکسته فمنیسم و بیا گلبوسههایت را روی سنگفرشهای اینجا بکار. به صبح نرسیده سبز میشود و تو را تا عرش بالا میبرد. بیا در صحن رضای حرم رضیه و همصدا با من بگو: اتقرب الیالله بحبکم و البراه من اعدائکم.
حضرت معصومه(س) , زهرا حسنی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.