مذهب شرافت
گروه فرهنگی
«شرافت. شرف. بزرگی. بزرگواری. بزرگ مقداری. مجد. رفعت . قدر. (یادداشت مؤلف). نجابت و اصالت و بزرگواری و بلندقدری و بزرگ مرتبگی. (ناظم الاطباء).- شرافت نسب؛ ارجمندی از حیث خاندان و نسب. (فرهنگ فارسی معین).»
این توضیحاتی است که دهخدا برای کلمه شرافت آورده. از میان تمام این کلمات، اصالت و بزرگمقداری، گمانم ما را بیشتر به معنای این واژه نزدیک گرداند. چه بزرگی و بلندی نسب، در عمل الزاما شرافت در پی ندارند. شرافت را در زبان مردم، با واژه وجدان هم میشناسیم. شرافت، نامرد نبودن، انصاف داشتن آنهمه قیمت دارد که اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیر دربار پهلوی را کیلومترها دور کند از کسی چون ابوالحسن بنیصدر. شرافت را میتوان تعریف کرد به یک اعتقاد، معتقد بودن به یک چیزی در این دنیا، به یک چیز خوب وانسانی. آن چیز میتوان وطن باشد؛ آنگونه که برای اردشیر زاهدی بود و میتواند تنها قولی باشد که کسی به دیگری داده. اردشیر زاهدی با اذعان به فداکاری، حقانیت، پاکی و شجاعت حاجقاسم و همرزمانش در نیروهای مسلح، نه حزباللهی شد، نه طرفدار جمهوری اسلامی. راستش ما دکان باز نکردهایم که الا و لابد به دنبال این چیزها باشیم. در حقانیت ما همین بس که تشنه جلوه شرافتیم، تشنه انصاف و غیرت، خواه این غیرت روی ناموس باشد، یا روی وطن و یا روی آیین و یا چون حاجقاسم، روی تمام اینها. نمیخواهیم از وزیر پهلوی یک رویش انقلاب در بیاوریم، برای ما همین بس که خون سردارمان، پایههای انصاف و وجدان و وطندوستی یکی از پایههای دربار طاغوت را به لرزه در بیاورد. عصر ما، عصر بیشرافتی شده و همین آن را غیرقابل تحمل کرده. عصر آدمهایی که فارسی حرف میزنند و تو دلت میخواهد بر دشمنیشان صد پله افزوده گردد، اما زبانشان فارسی نباشد و خودشان را ایرانی ندانند. کاری که زاهدی کرد این بود که در میانه و زمانه این آدمها دستکم به زبانی که به آن سخن میگفت وفادار ماند. این هنر حاجقاسم بود و هنر هر شهید مظلومی که از زمینی که خونش آن را حاصلخیز کرده، لالههای شرف بروید. آدمهایی مثل سلیمانی شهید، ویژگیشان این است که یک مرز ارزشمند پدید میآورند. این مرز، مرز میان کفر و ایمان نیست؛ مرز میان ایرانی و غیر ایرانی هم حتی نیست؛ این مرز که پدید آمدنش به معجزهای میماند، مرز مقدس انسانیت است. انسانیت که پایه تمام ارزشهای دیگر است گاهی عجیب محک میخورد. مثلا وقتی کسی با پلیدترین موجوداتی که تاریخ به خود دیده، با ذاتی کریه به نام داعش، میجنگد تا رگ حیاتش را میبرد و سپس به دست منفورترین رئیس جمهور ابرقدرت مستکبر، کسی حتی برای آمریکا هم مایه بیآبرویی است، ناغافل، در غیر موقعیت جنگی و ناجوانمردانه ترور میشود. کسی که همواره در میدان جنگ بوده، بدترینها را کشته و توسط بدترین کشته شده و به بدترین نحو ممکن هم کشته شده، این ظرفیت را دارد که مرز شرافت و انسانیت را پدید بیاورد. او راه را برای انسانیت هموار میکند، همین بس که بگویی: «حق با تو بود.» مثلا بگویی: «یا حسین بن علی! تو جرمی نداشتی که تقاصش قتل شیرخوارهات باشد، پس حق با تو بود!» مظلومیت، گوهر شرافت را در انسانها بیدار میسازد و حاجقاسم در مظلومیت، آینهای از ایران بود. مظلومیت ایران هم حقانیتش را روشن میسازد و دم اردشیر زاهدی گرم که این جمله ساده را بر زبان آورد: «حق با ایران است.» دل حقجو را همین یک جمله جلا میدهد! زاهدی در مصاحبهای در پاسخ به این سؤال که «آینده ایران را چگونه میبینید؟» میگوید: « لازم به فکر است، اما ایران مملکت من است. خون من و برادر و خواهرهای من است. الان هم حق با ایران است. این جمله را رسماً در یک جلسه لیدر شیپ به انگلیسی ها گفتم و همه جا پخش شد. از حق ایران دفاع کردم. به ایران ظلم شده، بهخصوص در جنگ. به ایران بد میکنند و باید تحریمها هرچه زودتر برداشته شود. برای من افراد و دولتها مهم نیستند. برای من شرافت، تاریخ و مملکتم مهم است. مملکت ما امروز ۴۰ درصد جوانها هستند و ۳۰ درصد از آنها زیر ۳۰ سال هستند، دوسوم این افراد خانمها هستند که رئیس دانشگاه شدهاند، وکیل مجلس هستند. کدام یک از این ممالک اطراف ما در خاورمیانه از خانمها اینطور استفاده میکنند؟ امروز در عربستان حتی اجازه نمیدهند خانمها ماشین برانند. حقوق زنان در ایران پیشرفت کرده است. ایران یک مملکت بزرگ است، تاریخ چندین هزارساله دارد. خارجیها غیرتی که ایران دارد را نمیِتوانند قبول کنند.»
زاهدی تا آخر عمرش هم به شاه گفت اعلیحضرت. خدا را چه میدانی؟ شاید داماد وفادار شاه که جایی در زندگیاش به حقانیت ایران و فرزندان ایران با افتخار اقرار کرد، ارج و اجرش فزونتر باشد از آنی که از سر جو با انقلاب همراه شد و روزی به آن پشت پا زد. زاهدی شاه را صدقهسر ایران اعلیحضرت میخواند. او در همین مصاحبه، در پاسخ به پرسشی در باب بیکفایتی پهلوی میگوید: «من خودم را بارها مقصر دانستم. منِ اردشیر زاهدی مقصرم. ما بد کردیم. ما مردم را نفهمیدیم. اینها را صراحتاً میگویم. اعلیحضرت میگفت تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. اینها هست، اما اصل کار حسادت و خودخواهی کشورهای خارجی است که میخواهند ما را بمکند.»
زاهدی از ما نشد. حر نشد. توبه نکرد. خودی نبود و به خاطر تمام این ویژگیها محترم است و علامت حقانیت ما و خار چشم دشمنان ما. بعید میدانم، خیلی بعید میدانم زاهدی نظر خیری به دستگاه روحانیت داشته باشد و یا ایدههای جمهوری اسلامی برایش دلپذیر بوده باشد و اصلا ای کاش نبوده باشد، ای کاش نبوده باشد تا این حقیقت ساده و عیان از زبانش درخشانتر شود که «ایران زیر حمله است و این نامردی است.» بگذار در زمانهای استحکام عقیده نایاب شده، کسی تا پایان عمر شاه را اعلیحضرت بداند اما از بغض جمهوری اسلامی، دشمنیهای آمریکا را کتمان نکند؛ جنگ را کتمان نکند و حتی تواناییهای ایران را منکر نشود. گذشته از اینها، ایران برای ما موضوعیت دارد. ایران موجودیتی است که هویتی مستقل دارد و باعث میشود ما همچون اسرائیل، یک «رژیم» نباشیم! جمهوری اسلامی مادامی که پشت به هویت ملی و تاریخی مستقلی به نام ایران گرم دارد همچون روحی است که بر بستر جسمی آرام گرفته است. این هنر جمهوری اسلامی و رهبران آن بود که این نظام تبدیل به رژیم نشد و یک کشور باقی ماند تا علاقهمندان به هویت ملی، آن را حافظ منافع و ضامن حیات ایران بدانند. اکنون اسلام سپر ایران است و ایران سپر اسلام و این هر دو خردنشدنیاند. به قول آقای زاهدی «و هیچ کس موفق نخواهد شد ایران را خرد کند.»
نباید ملامتی باشد از اینکه برای زاهدی نوشتیم. او چندجا جلوه حریت و آزادگی نشان داد و حریت گمشده امام ما بود در آن غریبترین غروبها. شاید مظلومیت به ما هم آنچنان فشار آورده باشد که همچون عزیزمان حسین رو به دشمن که اکنون مترادف جهان شده کنیم و فریاد سر دهیم: «وَيْحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أَبي سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْراراً في دُنْياكُمْ هذِهِ…».
سردار سلیمانی , شرافت , شهید سلیمانی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.