محیطبانان ایستاده می میرند
مرضیه صاحبی-دبیر گروه اجتماعی
اغراق نمیکنم، آدمِ عاشقِ کار کم دیدهام عاشق صبوری که به کارش مهر بورزد و ششدانگ حواسش را بدهد به حرفهاش. من آدمهای عاشق را دوست دارم، مثل محیطبانها، آدمهای برازندهای که به هنگام خدمت، سراسر وجود نازنینشان آکنده از سرمستی و نشاط است. چقدر از این قِسم آدمها کم داریم و همین کم بودنهاست که توی ذوق میزند. قبول دارم که محیطبانها، کمی عجیب به نظر میرسند اما از آن عجیبهای دوستداشتنی. همکلامی با آنها به مذاقم خوش میآید.خواسته خیلی از ما، خانه و اتومبیل و جیب پرپول است و گاهی دلواپسیم از بابت همین نداشتنها. اما محیطبانها با ما فرق دارند، نه اینکه دلشان این چیزها را نخواهد، ولی قلبشان برای آهوها و پلنگها و شیرهاست که میتپد و دلواپساند برای کبوترانی که لانه ندارند، برای ماهیهایی که جان میدهند و برای آوردگاه آتش و بلوط در زاگرس و برای خیلی چیزهای دیگر… مثل مادری که دلش آشوب است و نمیتواند نگران فرزندانش نباشد.
راستش طبیعت برای محیطبان، حکم پاره تن را دارد، همانقدر عزیز و دوستداشتنی و تمامی ناملایماتِ حوصله سر بر و توانفرسا را به همین خاطر تحمل میکنند.
اینجا را بخوانید تا مقصود سخنم را بهتر بفهمید: « اگر عشق و علاقه نباشد، یکلحظه هم نمیتوان در این حرفه دوام آورد. هرکس فیش حقوقم را میبیند، میگوید «عباس» تو دیوانهای. واقعا هم ما محیطبانها دیوانهایم! هیچکس نیمهشب و یا زیر تیغ آفتاب، در جنگل و تالاب و رودخانه، جانش را کف دست نمیگیرد و سینهاش را در برابر تیر و تفنگ سپر نمیکند. هیچکس وقتی تیر صیاد سنگدل، آهویی را نشانه میرود، روزها و هفتهها زانوی غم بغل نمیگیرد. وقتی تیری به آهویی اصابت میکند، انگار آن تیر به قلب خود ما اصابت کرده است.»
فقط عشق است…
مرد محیطبان اینها را به ما میگوید، نهفقط اینها که خیلی حرفهای دیگر را میریزد روی دایره تا کمی سبک شود میدانم که محیطبانها اهل حسابوکتاب نیستند، او هم سه بار در کلامش تکرار میکند که سرمان توی حسابوکتاب نیست، اگر بود، اینجا چکار میکردیم؟ فقط عشق است و عشق. کدام آدم عاقلی را سراغ دارید، شب و روزش را وقف کار کند و تازه در تیررس تیر و اهانت باشد و باز در این حرفه ماندگار شود؟
او برای آنکه نشان دهد، چه روزهای پر نشیب و بی فرازی را پشت سر گذاشته، کلامش را با « من یک محیطبانم» ادامه میدهد تا بگوید: « دو بار مورد اصابت گلوله قرارگرفته که یکبار ۴ سال طول کشیده تا بعد از حکم قضائی، دیه پرداختشده اما حالا که بازهم تیرخورده و دستش پر از ساچمه است، هیچکس پیگیر حالش نیست و سازمان محیطزیست هم پشت او نایستاده، فقط روزهای اول آمدهاند و بعد رفتهاند.» میپرسم، یعنی سازمان هیچ کمکی نکرده؟ پاسخ میشنوم که تمام کمکها در پرداخت هزینه عمل جراحی خلاصهشده و پسازآن از جیب خودش خرج کرده است: «سالانه به آنهایی که مصدوم میشوند، انتهای سال مبلغی تعلق میگیرد اما حالا میگویند نداریم و دیگر بودجهای توی دستوبالمان نیست. اینها را که ندیده بگیریم، اضافهکار هم نداریم. درحالیکه کارمان از نیروی انتظامی هم سختتر است.»
چماق میدادند، بهتر از این تفنگ بود
مرد محیطبان کلی حرف دارد برای زدن، از فیلمهایی میگوید که با موبایلش در مواجهه با شکارچیها گرفته و وقتی دیگران تماشا میکنند، محو تعقیب و گریزهایش میشوند و برای مخاطب مثل فیلمهای هالیوودی، پرهیجان و پر کشش است، اما کدام فیلم هالیوودی؟ «ما با جانمان بازی میکنیم و اگر پای شکارچی خراشی بیفتد، پدرمان را درمیآورند و کس و کار شکارچی ولکنمان نیستند و حتی ممکن است خانه ما را به آتش بکشند. قانون هم پشتوپناهمان نیست و فقط میتوانیم تیر هوایی شلیک کنیم، اگر چماق میدادند، بهتر از این تفنگ بود. مثل آب خوردن گوشه زندان میافتیم و کسی حمایتی نمیکند. فقط خدا میداند چه بهروز خودمان و عزیزانمان میآید. تازگیها با موبایلم فیلم میگیرم تا چهره فرد خاطی و شماره اتومبیلش مشخص باشد و به این طریق، متخلف هم حساب کار دستش میآید، وگرنه شکارچی جماعت رحم و مروت ندارد.» بیپناهی و نبود حمایتها و امکانات حداقلی به این مرد محیطبان و همقطارانش آموخته، طوری رفتار کنند که نه سیخ بسوزد و نه کباب، تا هم حافظ طبیعت باشند و هم آسیبی را متوجه خود نسازند.
ترفندی برای به دام انداختن شکارچیها
همین چند وقت پیش، گزارشی از تخلف در تالاب هورالعظیم به دستش میرسد، تقریبا در ۵۰۰ متری عراق، جلوی تویوتای قرمز رنگ را میگیرد، وقتی فرد خاطی از اتومبیل پیاده میشود، پشت سرش چند نفر دیگر هم که به چهرهایشان نقاب بستهاند بیرون میآیند و چوب و چماق را بهقصد کشتن او میگیرند سمتش و او بهشدت میترسد. نه پرندهای در آنجا پر میزده و نه آدمیزادی که گذرش به آن حوالی بیفتد. گاهی قوی بودن یک انتخاب نیست، تنها گزینه است و او به خودش تلقین میکند که قوی باشد که خونسردیاش را حفظ کند تا با زبان خوش، بتواند تخلف را بگیرد. با قدمهای مردد جلو میرود، دستش را روی شانه متخلف میگذارد و فقط یک جمله میگوید، یک جمله ساده اما تأثیرگذار: «میخواهم کمکت کنم.» و با گفتن این حرف که «فرمانده پشت سر است و چراغها در دل تاریکی، فاش میسازد که ما اینجا ایستادهایم»، دلش را نرم میکند و مدارکش را میگیرد و بعد فیلمی از ماهیهای صیدشده داخل اتومبیل تهیه میکند؛ با این ترفند، مقداری ماهی از متخلف میگیرد و با انگشت، جادهای فرعی را نشانه میرود که یعنی از آن مسیر برو، چراغ خاموش هم برو. مرد محیطبان میگوید: «کسی در تالاب هورالعظیم حضور نداشت و فرمانده ای هم بنا نبود از پشت سر ملحق شود، اگر کمی خشونت به خرج میدادم، دستوپایم میشکست و نمیتوانستم جلوی تخلف را بگیرم. بنابراین در این سالها که بدون امکانات رخبهرخ متخلفان ایستادهام، چگونگی رفتار با آنها را فهمیدهام.»
دستمان تنگ است
مردِ محیطبان، راه و چاه کار را بلد است. چموخم برخورد با متخلف را میداند، در این ۸ سالی که رخت محیطبانی به تن کرده، خیلی چیزها دستگیرش شده، میگوید: «محیطزیست سازمانی یتیم است که بین چند سرمایهدار زندگی میکند و هیچگاه بودجه درستوحسابی نصیبش نمیشود. همین است که حقوق دریافتیام، بعد از ۸ سال سابقه کار در حوزه محیطزیست، ۳ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان است که تازه ۱۳سال هم در بخش دیگری سابقه کار دارم و این حقوق فقط کفاف ۱۰ روزم را میدهد.»
مدام میگویند وضعیت محیطبانها بهتر شده، اما اینها با واقعیت، سنخیت ندارد، دستشان تنگ است، اعتراض هم که میکنند، سازمان محیطزیست از نبود بودجه مینالد. پول بنزین موتور و اتومبیلهایی که گشت میزنند را هم باید از جیب خودشان بپردازند و معلوم نیست بعد از چند ماه طلبشان وصول میشود یا نمیشود : «هرماه ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان باید پول بنزین بدهیم، این انصاف نیست که با تأخیر پرداخت شود. همین چند روز پیش رادیاتور اتومبیلم سوراخ شده بود، سازمان گفت پولی برای تعمیر نداریم، مجبور شدم از جیب خودم ۸۰ هزار تومان بپردازم، اگر ارق کاری نباشد، هیچ آدم عاقلی خودش این هزینهها را متقبل نمیشود.»
بهای بنزین را نپردازم، میگویند تمرد کردی
محیطبانی را میشناسم که ۴ میلیون تومان از بابت بهای بنزین و هزینه تعمیر و نگهداری اتومبیل از سازمان محیطزیست طلب دارد و وقتی معترض شده که چرا باید از جیب خودش بهای بنزین را بپردازد، با این پاسخ روبهرو شده:«حتما باید این کار را بکنی و گشت بروی» و خب معلوم است که اگر به این تحمیل تن ندهد، نامهای تنظیم میکنند با این محتوا که تمرد کردهای اما لام تا کام حرفی نمیزنند از اینکه بهای بنزین را نپرداختهاند و محیطبان بیچاره را در تنگنا قرار دادهاند.
آنها مجبورند حتی اگر دستوبالشان تنگ هم باشد، از اینوآن قرض کنند و بنزین را داخل باک تشنه اتومبیل سرازیر کنند. تازه اینها که چیزی نیست، محیطبان دیگری، ۲۵ میلیون تومان برای بنزین و هزینههای جانبی اتومبیل از سازمان محیطزیست طلب دارد و در روزگاری نهچندان دور که مسئول منطقه چهل پا بوده، ماهانه ۵ میلیون تومان برای همین موارد صرف کرده که چون کشش و توان مالی لازم را نداشته استعفا داده است: «بنزین که هیچ، حتی در مأموریتها، آب و غذایی برای خوردن هم به ما نمیدهند. مگر چقدر حقوق میگیریم که باید بهای همهچیز را خودمان بپردازیم؟» خیلیها میگویند بعد از ۱۵ سال محیطبانی و بیپولی باید بروی سراغ یک شغل نانوآبدار، اما منی که نفسم به نفس آهوها بند است و دلم به پرواز بازها خوش است، نمیتوانم دل بکنم.
لباسمان را خودمان از تنمان درمیآوریم یا مردهشو؟
بیپولی به کنار، مردان محیطبان نمیدانند در این مأموریتهایی که میروند و میآیند، عاقبت کارشان چه خواهد بود: «نمیدانیم رخت و لباسمان را خودمان از تنمان درمیآوریم یا مردهشو؟» سه بار دست و زانوی محیطبان خوزستانی شکسته و دو بار هم تیرخورده و اگر ذوق و علاقه و یا میل و کششی نباشد، ماندن در این شغل پرمخاطره توجیهی ندارد. محیطبانها واقعا مظلوماند و در مواجهه با شکارچی و حق استفاده از سلاح هم کلی دردسر دارند، هر جا که آنها هستند، دردسر هم سراسیمه به دنبالشان میدود: «شکارچی هر بلایی بخواهد سرمان میآورد و آب از آب تکان نمیخورد اما کافی است که ما متخلف را هل بدهیم، با هزار و یک ضامن هم از دست دادستان خلاص نمیشویم. ضابط قضائی شدن هم به ما کمکی نکرده، در یک تعقیب و گریز، فرد متخلف قصد جانم را کرده بود و مدام شلیک میکرد، آنقدر که دیگر گلولههایش تمام شد و سرانجام قایقهایمان به یکدیگر اصابت کرد و با چوب حملهور شد، من هم با لوله تفنگ به سرش زدم، که سازمان محیطزیست گفت نباید این کار را میکردی و حالا دیه را باید از خودت بدهی. گفتم، مگر مسئولیتم حفاظت از محیطزیست نیست، مگر دعوای شخصی بوده؟ برای حفاظت از منابع طبیعی اقدام کردهام. گفتند خودت باید پاسخگو باشی! شانس آوردم که قاضی طرفدار محیطبانها بود و شکارچی را ترساند، بعد هم گفت رضایتش را بگیر، وگرنه باید دیه بدهی. ناچار شدم با کلی خواری و ذلت، از شکارچی رضایت بگیرم.»
تعرض به حقوق محیطبانها
آنها هزار و یک حادثه ریزودرشت را از سر میگذرانند و با هزار و یک کس و ناکس روبهرو میشوند، اما بازهم هویت مستقلی ندارند و با توجه به آنکه زیر نظر نیروهای ستادیاند، به رسمیت شناخته نمیشوند. آنها میگویند، اگر میان ما و آنها تفکیکی قائل شوند و اگر ما را هم در حسابوکتابهایشان از قلم نیندازند، حیاتوحش، جان تازهتری میگیرد. اینها گفتههای مردی بانام مستعار «عبدوس» است: « چند سال است که ۳۵ درصد فوقالعاده ویژه برای نیروهای ستادی لحاظ شده اما تازه امسال ۲۵ درصد به محیطبانانها تعلقگرفته، درحالیکه از همان روز اول قرار بود این ۳۵ درصد، نصیب محیطبانها شود که هم دیرتر پرداختشده و هم کمتر از آن رقمی است که قولش را داده بودند و این مسائل بهنوعی تعرض به حقوق محیطبانهاست. در مورد حقوق و مزایا هم که اصلا حرفش را نزنید، نزدیک ۱۵ سال است سابقه خدمت دارم و ۱۸ شبانهروز هم از خانه و خانواده دورم و میانگین دریافتیام نزدیک به ۴ میلیون تومان است اما کارشناسان که فقط دو روز در هفته به محل کار مراجعه میکنند، ۸ میلیون تومان دریافتی دارند. این ۴ میلیون تومان برای محیطبانی که با هزار و یک مخاطره در کوه و بیابان دستبهگریبان است، رقمی نیست. خیلیها این خیال خام را دارند که محیطبانها از سر بی شغلی و بیسوادی در این حرفه فعالیت میکنند درحالیکه اینطور نیست، بسیاری از نیروهای ما افراد تحصیلکرده در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری هستند و از سر علاقه در این حرفه مشغولاند.»
همواره، نگاهها بهسوی نیروهای ستادی است و نیروهای طبیعی به فراموشی سپردهشدهاند، این فراموشی یا آلزایمر بهقدری مزمن شده که حتی در حوزه لباس و تجهیزات انفرادی هم محیطبانان را در مضیقه گذاشتهاند و اگر عشق و علاقه آنان نباشد از عرصههای طبیعی ما چیزی باقی نمیماند….
محیط بانان , مرضیه صاحبی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.