فیودور فرزانه - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 53926
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه تاریخ انتشار : 20 آبان 1400 - 6:42 |
داستایوسکی در تمام آثارش می‌گفت بدون اعتقاد به خدا هر کاری برای بشر مجاز است

فیودور فرزانه

هنرمندان بزرگ، به وقت تقابل‌های بزرگ، معضلات بزرگ و پیچ‌های تاریخ بر می‌خیزند. آنان که روح حساس دارند و اندیشه روشن و تیز و آگاه، در دوران‌های گذار بیشترین جوشش را خواهند داشت.
فیودور فرزانه

گروه فرهنگی
هنرمندان بزرگ، به وقت تقابل‌های بزرگ، معضلات بزرگ و پیچ‌های تاریخ بر می‌خیزند. آنان که روح حساس دارند و اندیشه روشن و تیز و آگاه، در دوران‌های گذار بیشترین جوشش را خواهند داشت. هنگامی که روسیه سلطنتی تزاری با وجود ایمان مسیحی مردم، به امواج انقلاب‌های الحادی و مادی‌گرایانه و مارکسیستی برخورد کرد، ذهن قدرتمند و قلب حساس و شاید از همه مهم‌تر، روح باایمان مردی رنج کشیده به تکاپو افتاد. فیودور داستایوسکی، ادیب تحصیل‌کرده و اهل مطالعه‌ای که از خانواده‌ای اهل علم و ادب برخاسته بود، خودش هم به هیچ روی دل خوشی از خاندان سلطنتی رومانف نداشت. او سال‌ها طعم حبس و تبعید را چشیده بود و نمی‌توانست طرفدار وضع موجود آن سال‌های روسیه باشد؛ یعنی نیمه دوم قرن نوزدهم. اما هرگز در برابر امواج انقلابی که توسط ایدئولوژی کفرآمیز مارکسیسم تغذیه می‌شدند و سال‌ها بعد در اکتبر ۱۹۱۸ به قدرت رسیدند، همراه نشد. یک چیز برای او از همه چیز مهم‌تر بود: ایمان مسیحی. مضمحل شدن این باور دیرینه از دیدگاه فیودور داستایوسکی، از هر ظلمی بالاتر بود. مسیحیت همچون تمام ادیان ابراهیمی دین رنج‌کشیدگان است و داستایوسکی نیز فراوان رنج کشیده بود و یا رنج کشیدن دیگران را دیده بود. در سال‌های زندان و تبعید، شاهد عذاب کشیدن انسان بود و درست در همین حال همدمی جز انجیل نداشت. این‌گونه، انجیل به خوردروح او رفته بود و
 رد پای ایمان دینی، در تمام آثار او که عصاره حیاتش بودند به چشم می‌خورد. 
فیودور داستایوسکی را بزرگ‌ترین رمان‌نویس جهان می‌دانند یا به بیان بهتر اکثریت اصحاب هنر او را این چنین دانسته‌اند؛ اگر تنها از منظر هنری نگاه کنیم، نویسنده‌ای برجسته بودن مهم‌ترین ویژگی داستایوسکی است اما اگر دغدغه‌های فرهنگی و اجتماعی نیز گوشه ذهن‌مان جا خوش کرده باشند، داستایوسکی یک فعال اجتماعی است که پیامبرگونه علیه فوران بی‌اخلاقی همزمان با شیوع کفر و بی‌دینی قیام می‌کند و در این قیام به راستی موفق می‌شود. اگر در قرن نوزدهم، رمان را هنوز یکی از مهم‌ترین رسانه‌های هنری در نظر بگیریم، داستایوسکی یک فعال رسانه‌ای نیز بود که در مسیر احیای ایمان، راه زیبایی و هنر را در پیش گرفته بود. داستایوسکی هنرمندی است که اثر عاشقانه هم دارد، همچون «شب‌های روشن». داستان زن و شوهری هم دارد، همچون «نازنین و بوبوک». کتابی پرتره‌مانند که شرح حال زندگی آدمی باشد همچون «قمارباز» هم در آثار او به چشم می‌خورد اما شاهکارهای بزرگ او که بر تارک ادب جهان خودنمایی می‌کنند؛ آثاری‌اند همچون «جنایت و مکافات»، «برادران کارامازوف»، «ابله» و «شیاطین» که با جامعه سر و کار دارند و حیات ملت روسیه را روایت می‌کنند. داستایوسکی هنرمند بود، نمی‌توانست و اگر می‌توانست، نمی‌خواست حرفش را در قالب بیانیه و سخنرانی بزند. دغدغه‌های هنرمند، مبهم و آزاردهنده‌اند و تنها در قالب مبهم و کنایه‌آلود هنر توان جلوه دارند. در جنایت و مکافات، داستان جوانی را می‌خوانیم که منطق ذهنی‌اش از روح و احساسش شکست می‌خورد. راسکلینکف دانشجوی فقیری است در پترزبورگ که در محله‌اش پیرزنی دلال و مال مردم‌خور زندگی می‌کند. این جوان روزی به یک پرسش منطقی بر می‌خورد که نمی‌تواند پاسخ آن را پیدا کند. او از خود می‌پرسد چطور من که اولا جوانم و زندگی طولانی‌ای در پیش دارم، ثانیا دانشجویم و برای جامعه مفید خواهم بود باید فقیر باشم و از ادامه راهم باز بمانم، اما یک پیرزن که چهارصباحی بیشتر نخواهد زیست و تازه همین اندک‌زمان هم برای جامعه ضرر در پی دارد، باید زندگی کند و مدام ثروتمندتر شود و به جامعه بیشتر ضرر برساند؟ سؤال او با منطق مادی و عقل ابزاری، به راستی پاسخی ندارد. او از رهگذر همین منطق، اقدام به قتل پیرزن می‌کند اما پیرزن تنها نبود، خواهری با او زندگی می‌کرد و راسکلینکف ناچار شد او را نیز به قتل رسانده و دست به دو جنایت بزند. این ماجرا در ظاهر تمام می‌شود اما حالا راسکلینکف می‌ماند و روحی که نمی‌تواند ضربه قاتل شدن را هضم کند. گذشته از این، راس (مرا از تایپ کردن مکرر اسامی خوش‌وزن روسی معاف کنید) قتل را زیاده آسان پنداشته و نمی‌دانست قتل اغلب از قاتل آن‌همه ردپا به جا می‌گذارد که پلیس قاتل را کشف می کند. در نهایت اما راس از روحش بیش از هر چیز آزار می‌دید؛ این است مکافات راستین: عذاب وجدان و فطرت انسانی. جنایت و مکافات داستانی است علیه منطق مادی و علیه نادیده انگاشتن روح و فراماده. داستایوسکی به اذعان خودش، واقع‌گرایی را مساوی مادی‌گرایی نمی‌دانست و معتقد بود ایمان جزء مهمی از واقع‌گرایی است؛ ایمان به غیب، به روح انسانی، به خداوند و به جاودانگی. 
این ایمان، به مثابه بارقه‌ای شهاب‌مانند ناگهان در داستان‌های سیاه و تاریک داستایوسکی رخ می‌نماید. نگارنده  در متن دیگری به نمام «نویسنده فتنه» در روزنامه‌دیواری حق آورده است: «گاهی اوقات آقا یا خانم نویسنده دستت را می‌گیرد و از میان دشت‌های زرین و سبز می‌گذراندت و از دور زوجی جوان را سوار بر اسب‌های‌شان نشانت می‌دهد و داستان عاشقانه و بحران‌های نه چندان هولناک زندگی آنان را تعریف می‌کند. گاهی هم نویسنده، مثل همین فیودور داستایوسکی (یا شاید هم داستایفسکی، نمی‌دانم! بهترین کار را در این زمینه نشر چشمه کرده. روی جلد نوشته داستایوسکی، جلد را که باز می‌کنی نوشته داستایفسکی! به هر حال داستایوسکی راحت‌تر است!) به جای دشت و گل‌زار محترمانه به قعر فاضلاب می‌بردت. کانال‌های سیاه و پیچ در پیچ و سرشار از تعفن فاضلاب. شر در داستان‌های او خیلی قوی‌تر از داستان‌های دیگر است. در خیلی از داستان‌ها شر جزئی از داستان است، همه‌چیز خیر است که ناگهان شر می‌آید و کمی خرابی به بار می‌آورد و گره و بحران می‌سازد و آخرش هم معمولا می‌رود… خلاصه‌ داستان‌های نویسنده‌ «ابله» اما این است: یک لجن‌زار، یک باتلاق که آدم‌های زیادی در آن گرفتارند. همه زیر لایه‌های لجن می‌لولند تا این‌که ناگهان کسی موفق می‌شود دستش را بالا بیاورد. داستان‌های داستایوسکی دوست‌داشتنی نیستند، همان‌قدر که پیچ و تاب خوردن در کانال‌های فاضلاب دوست‌داشتنی نیست. اما فقط این نیست. داستایوسکی در این مجراهای فاضلاب به دنبال نور می‌گردد. نوری که از دریچه‌ خروجی فاضلاب می‌تابد. برای کسی که در قعر فاضلاب گرفتار است، چه چیزی دوست‌داشتنی‌تر از دیدن نوری که خبر از رهایی از فاضلاب می‌دهد؟ داستان‌های داستایوسکی دوست‌داشتنی‌اند، همان‌قدر که پیدا شدن نور امیدی در ظلمات دوست‌داشتنی است. در داستان‌های او شر غالب است و خیر است که وارد می‌شود و خیر است که جزئی از داستان است… آری! در این دنیا چیزهای زیادی هست که می‌شود با آن‌ها داستان نوشت؛ چیزهای زیبا، آرامش‌بخش. اما فیودور دلبسته‌ صفحه‌حوادث روزنامه‌هاست.
 او در آن روی سکه‌ دنیا سیر می‌کند. آن روی سکه‌ دنیا یعنی سرزمین رنج… ملات و آجر قصه‌های فیودور، عبارت است از شهوت‌های شیطانی و آتشین، حرص پول و موقعیت، جنایت و جنون، خلجان‌های روحی و مالیخولیا‌های ذهنی، بن‌بست‌های فلسفی، آشوب‌های روانی، و بی‌رحمی. اما در میان این لجن‌زار، ناگهان گل سرخ و سفید عشق پاکی یا وجدان بیداری می‌شکفد و این تصویر راستین رمان‌های کسی است که بر قله‌ رمان‌نویسی جهان لانه کرده. غنچه‌ گلی در لجن.»

|
برچسب ها
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : دیدگاه‌ها برای فیودور فرزانه بسته هستند

مجوز ارسال دیدگاه داده نشده است!

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.