فلسفه اسلامی و مسئله پیشفرض
محمدطاها جهاندیده
از آغاز پیدایش فلسفه اسلامی تاکنون موانع و معاندتهای متعددی علیه این جریان شکل گرفته است. جدالی که توسط متکلمان آغاز گشت و توسط مستشرقان، متألهان مسیحی و تفکیکیون ادامه داشت، در دوران اخیر به مخالفت بر آمده از آرای سکولار ختم شده است. جریانی تحت عنوان فلسفه اسلامی یک سنت فکری دارای وحدت تلقی میشود که از دو مفهوم فلسفه و اسلام تشکیل میشود. اطلاق صفت «اسلامی» بر موصوف «فلسفه» عدهای را بر این گمان داشت که آیا این جریان به وجود آمده به معنای حقیقی خود فلسفه است؟ ذهنیت پرسشگران چنین سوالی بر این باور استوار است که دین و فلسفه نه تنها دو امر متفاوت و متمایزند، بلکه اصولا نقیض و در تضاد با یکدیگر محسوب میشوند. طبق این دیدگاه دو مفهوم اسلام و فلسفه مانعة الجمع بوده و اصطلاح فلسفه اسلامی مصداق اجتماع نقیضین است. ریشه دیدگاه مذکور به دو مسئله برجسته باز میگردد. نخست دیدگاهی است که فلسفه را ملزم به آزاداندیشی دانسته، دوری از تعصبات را اصل بدیهی فلسفه فرض کرده و تفکر بدون پیشفرض را ضرورت فلسفه قلمداد میکند و دومین تفسیر به تصوری شبهمسیحی باز میگردد که فلسفه و دین را در مقابل یکدیگر قرار داده و عقل را به عنوان امری مذموم و ناقض ایمان تلقی میکند. با وجود تمایز دو مفهوم مطرح شده، همپوشانی و تطبیق این دو با یکدیگر هم امری قابل توجه است.
تفکر بدون پیشفرض
ظهور عصر روشنگری و پدیداری افکار مرتبط با آزادی اندیشه و عقل خودبنیاد منجر به گسترش تصوری شد که فلسفه را مجرد از تعصبات و پیشفرضها میداند. این دیدگاه که فلسفهورزی را مستلزم آزاداندیشی و دوری از هرگونه قید و بند از جمله باورهای دینی دانسته است، نه تنها امری محال و وقوعناپذیر است، بلکه معنا و مفهوم فلسفه را نیز مورد تحریف قرار میدهد.
تعبیر فلسفه به تفکر بدون پیشفرض، اساس فلسفه را نه بر علیت، برهان و استدلال، که بر بداهت شکل خواهد داد. هر استدلال و برهان به نوبه خود مستلزم پیشفرضهایی است. این امر حتی در دانشهایی همچون ریاضیات و منطق که خاصیت اساسی استدلال محض دارند نیز صادق است. اصطلاح منطقی آکسیوم یا اصل موضوع (به معنای پیشفرضها و بدیهیاتی که بدون نیاز به اثبات خود باعث استخراج سایر گزارهها میشوند)و بیانگر وجود پیشفرض در هرگونه دانش است. از سوی دیگر، بیتعلقی و رهایی از هر گزارهای از جمله باورهای دینی، مستلزم نادیدهانگاری و فراموشی آن اعتقاد است؛ خیالی بودن این فرضیه در این پرسش مطرح میشود که آیا انسان میتواند معرفتهای پیشین خود را همانند هوش مصنوعی به دور انداخته و از صفر مطلق شروع کند تا به معنای واقعی خود آزادانه و بدون پیش فرض تفکر بورزد؟ دیدگاهی که به شکل علمی غیر ممکن بوده و تنها ممکن است با از دستدادن حافظه محقق گردد. افزون بر آن، ابزارهای معرفتی انسان نیز به خودی خود محدود و غیر مستقل میباشند و همه اینها فلسفه ورزی را در گردآوری و قضاوت وابسته میسازد.
آکسیوم اسلامی
اگر فلسفه اسلامی فلسفهای باشد که پیشفرضها و به عبارتی اصول و آکسیوم آن توسط دین تشکیل شده، این سؤال پدید میآید که پذیرش دین و مافوق آن خدا، چگونه صورت گرفته است؟ آیا این پذیرش توسط چیزی غیر از عقل بوده است؟ در غیر این صورت، آیا عقل کاملا مجرد و به دور از هرگونه پیشفرض ذهنی و وابستگی عینی است؟ آیا ابزارهای معرفتی انسان در فرآیند تعقل تأثیر نداشته و دین به نوبه خود یکی از معرفتهای حاصل از این ابزارها نبوده و نیست؟
جایگاه فلسفه حتی بر اساس تفاسیر عقلگراترین جریانهای فلسفی نیز امری مستقل نبوده و نیست. این بررسی نه تنها باتوجه به عملکرد عقل به مثابه بررسی فروکاستگرایانه قابل درک است، بلکه در دورنمایی از مکاتب و سنتهای فلسفی، امری مشهود و تاریخی است. فیلسوف اسلامی نه تنها از کلام وحی تاثیر پذیرفته، که فلسفه اسلامی به کلی متأثر از فرهنگ جهان اسلام بوده و به عبارتی در آن زیسته است. فلسفه اسلامی همانطور از فرهنگ و کتب معرفتی خود تاثیر پذیرفته که فلسفه غرب از فرهنگ و کتب معرفتی خود الهام گرفته است. این تاثیرپذیری طبعا همراه با اشکالی از تبعیت است و این تبعیت ناخودآگاه همراه با انواعی از اصول، دگم و آکسیوم خواهند بود. گرچه میتوان مسئله وجود را به عنوان پنداشت فلسفه اسلامی و حتی فلسفه در نظرگرفت، اما نقش توحید به عنوان امری ذهنی و عملی در زندگی یک فیلسوف مسلمان انکار ناپذیر است. چگونه فیلسوف مسلمان میتواند روزانه در نمازهای پنج گانه خود سوره توحید را قرائت کند، اما درباره مفهوم توحید اندیشه نورزد؟ پذیرش وجود پیشفرضها متضمن آن است که فلسفه اسلامی فلسفهای است که مهمترین پیش فرضهای آن از جمله اصالت وجود، بر مبنای دین اسلام و مهمترین اصل آن توحید شکل گرفته است.
تعینناپذیری مفهومی فلسفه و آزادی
افزون بر مطالب مزبور، معنا و مفهوم فلسفه و آزادی نیز مبهم و تعینناپذیر است. فلسفه از نظر ماهوی بنابر عقیده فیلسوفان همواره متغیر بوده و در طول تاریخ، تفاسیر از چیستی فلسفه چنان گوناگون بوده که گاه اطلاق فلسفه بر آنها تنها یک اشتراک لفظ محسوب میشود. دانشدوستی به عنوان تعریف لغوی فلسفه ماهیت آن را تبیین و تعیین نخواهد کرد. تعریف فلسفه از نظر ارسطو «علم به موجودات از آن حیث که وجود دارند»، برجنبه وجود شناسی تاکید دارد؛ درحالی که تعریف فلسفه از نظر فیتشه علمِ علم یا علم معرفت است که فلسفه را به مثابه معرفتشناسی قلمداد میکند. شیخ رئیس فلسفه را «آگاهی بر حقایق تمام اشیا به قدری که برای انسان ممکن است بر آنها آگاهی یابند» دانسته و با نگاهی کلنگر، فلسفه را در رده همهچیزدانی تعریف میکند. یکی از ابتداییترین تعاریف فلسفه به افلاطون بازگشته که آن هم فاقد معنی واحد است. افلاطون با تعابیری همچون عشق، جنون و آمادگی برای مرگ در کنار منزه ساختن روح و رهایی آن از جسم، تعریف فلسفه را تا حدی در منزلت عرفان قرار میدهد. این تعریف در فلسفه مدرن از آن مفهوم روحانی به تعابیری جزء نگر نازل شده و فلسفه تا حدی به زبان شناسی،
جامعهشناسی، انسانشناسی، تفسیر تاریخ و نظریهپردازی محدود شده است. اگر بخواهیم فلسفه را به معانی اولیه و بنیادین خود تعریف کنیم، فلسفه نه تنها در برابر دین برنخاسته، بلکه در راستا و تطابقی واحد با آن قرار گرفته است.
تعینناپذیری تعریف آزادی نسبت به فلسفه دارای انشقاق گستردهتری است. آزادی در اسلام به مثابه رهایی از تعلقات نفسانی معنا شده و در ترادف با بندگی است؛ درحالی که در فلسفه مدرن آزادی تا حدی به رهایی از تعصبات و باورهای دینی ختم میشود. مارکسیسم آزادی را در رهایی طبقه کارگر از مالکیت خصوصی و مناسبات ثروت میداند در حالی که لیبرالیسم آزادی را در دولت حداقلی و اصالت فرد معنا میکند. تقسیم بندی مشهور آزادی مثبت و منفی آیزایا برلین تعریفی دیگر است که در مکتب فرانکفورت، وجود این دوراهی به نوبه خود مصداقی از سلب آزادی تلقی میشود. فارغ از برداشتهای مدرن از مفهوم آزادی، آزادی فلسفی مدنظر افلاطون با توجه به تمثیل غار افلاطونی را میتوان از نخستین و بنیادیترین تعاریف آزادی، خصوصا با هدف فلسفهورزی عنوان کرد. نکته طلایی، تطبیق شگفت تعاریف اسلامی و افلاطونی درباره مفهوم آزادی و تفکر است. اعتقاد افلاطون به رهایی از غل و زنجیرهای مادی و محسوسات و توجه به منبع اصلی روشنایی، وجود حقیقت در ورای مشاهدات معمول، محدودیت ابزاری زندانیان و عدم باور آنها به عالم مافوق ادراکشان، شباهتی بینظیر را با خداشناسی دینی و مفهوم آزادی از نگاه اسلام به وجود میآورد. بدین جهت تباین ساختگی و موهوم دین با فلسفه و آزاداندیشی، به قرابت و مطابقتی تاریخی و بنیادین بدل خواهد شد.
توپولوژی عقل و دین
جدال فلسفه و دین و طرد عقل به مثابه امر شیطانی و تضعیفکننده ایمان از سوی کلیسا در دوران ابتدایی قرون وسطی و همچنین جریانهای ضدعقلگرا و مکتبهای کلامی ضد فلسفه با نمایندگی افرادی همچون امام محمد غزالی، تنها بخشی از نسبت دین و فلسفه را که در تضاد با یکدیگر به شمار رفتهاند بازتاب میدهد. تاریخ پر است از ارتباط و اتحاد فلسفه و دین و از مسیحیت پس از توماس آکونیاس تا سیر گسترده فیلسوفان مسلمان همگی اجماع فلسفه و دین را مورد تحقق قرار دادهاند.
خردورزی و تفکر به مسائل بنیادین از جمله مسائل پرتکرار در کتاب مقدس اسلام است. با توجه به این حقیقت که قرآن مجید بیش از سیصد بار استفاده از قوه تعقل را مورد تاکید قرار داده است، نسبت متضاد دین و عقل امری خلاف واقع محسوب میشود. اسلام پذیرش دین را مشروط بر پذیرش عقل، به عنوان برترین سرمایه انسان دانسته و در آیات و روایات متعدد، پیوند این دو به مثابه یک ضرورت تلقی شده است. گرچه عمدهترین دلیل مطرح شدن جدایی عقل و دین به سیر تحریف ادیان مسیحی و یهودی باز میگردد، در تاریخ فلسفه اسلامی نیز، شکگرایانی همچون رازی و ابن راوندی به این دوگانگی باور داشتهاند؛ اعتقادی که قرنها بعد توسط شکگرایان افراطی به نحو خودارجاعی منسوخ گردید.
پس از عصر روشنگری و رنسانس، جدالی که در ابتدای مسیحیت میان عقل و دین برقرار بود، باری دیگر پدیدار گردید. تفاسیر ضدعقلگرای واقع در متون مسیحیت و مسائلی همچون تثلیث، کفه ترازو را به سمت عقلگرایی سوق داد. درحالی که عقل بر مسیحیت غلبه کرد و آن را به حاشیه راند، تحول تدریجی دستگاه معرفتی فلسفه مدرن عقل را نیز به حاشیه کشاند و عقل با تهاجمی از سوی خود مواجه شد. با صرف نظر از معانی متفاوت عقل، در جریان نسبیت گرایی افراطی، حداقلترین پیش فرض های عقلی مورد انتقاد قرار گرفت و برای رهایی از جزم، داوری که تحت تاثیر پیش فرض های متفاوت با نسبت های متفاوت بوده نیز امری جزمی شناخته شد. در نتیجه این فاصله حداکثری، عقل و دین به طور شگفت انگیزی مجددا در مسیر یکدیگر قرار گرفتند و وجود آکسیوم، دگم یا پیش فرض به وجه مشترک هر دو بدل گردید؛ گویا نسبت عقل با ایمان و نسبت دین با فلسفه، با چرخش حداکثری عقل در مداری مدور در نهایت به نقطه صفر و اولیه خود رسید. نقطهای که شانه به شانه
دین قرار گرفت، موصوف آن شد و هویت فلسفه اسلامی را تحکیم بخشید.
اسلام , دین , فلسفه اسلام , محمدطاها جهاندیده
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.