عدالت‌خواه ولایت‌شناس - روزنامه رسالت | روزنامه رسالت
شناسه خبر : 50481
  پرینتخانه » فرهنگی, مطالب روزنامه, ویژه تاریخ انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ - ۶:۲۳ |
حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی به دیار باقی شتافت

عدالت‌خواه ولایت‌شناس

مکتب فقهی_فلسفی خراسان به لحاظ فلسفی با مشرب فلسفی انقلاب اسلامی همسو نیست. فلسفه انقلاب اسلامی متأثر از فلسفه اصفهان و ملاصدرا است که بعدها در حوزه قم امتداد پیدا کرد و نوصدرایی‌ها را تشکیل داد. یعنی علامه طباطبایی، امام خمینی، علامه حسن‌زاده و شاگردان این‌ها یعنی شهید مطهری و آیت‌الله جوادی، علامه مصباح و... . 
عدالت‌خواه ولایت‌شناس
گروه فرهنگی
مکتب فقهی_فلسفی خراسان به لحاظ فلسفی با مشرب فلسفی انقلاب اسلامی همسو نیست. فلسفه انقلاب اسلامی متأثر از فلسفه اصفهان و ملاصدرا است که بعدها در حوزه قم امتداد پیدا کرد و نوصدرایی‌ها را تشکیل داد. یعنی علامه طباطبایی، امام خمینی، علامه حسن‌زاده و شاگردان این‌ها یعنی شهید مطهری و آیت‌الله جوادی، علامه مصباح و… . 
درست وقتی این دو خصلت در کنار هم جمع می‌شود، یعنی انقلابی‌گری خراسانی با فقه و فلسفه حوزه قم، ما به سیدعلی خامنه‌ای می‌رسیم. اما عجیب، همسویی انقلابی و عملی فوق‌العاده بالای خراسانی‌ها با انقلاب است. تنور گرمی داشته انقلاب در دیار خورشید. هرچه حوزه قم و مکتب اصفهان شاید به سبب مشرب فلسفی خود آرام و با طمأنینه بود، حوزه مشهد و مکتب خراسان آتشین است و عمل‌گرا و بی‌قرار. دو هفته پیش یکی از نوادر این مکتب یعنی علامه محمدرضا حکیمی، صاحب الحیات، از دنیا رفت و نخستین جمعه ماه صفر نیز خبر ارتحال انقلابی دیگری به نام حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی آمد. کسی که سنش از هشتاد گذشته و ویلچرنشین شده بود اما ذهن و زبانش همچنان در کوچه‌های انقلاب پنجاه‌وهفت می‌دوید. برای او انقلاب وقتی آغاز شد که خودش را شناخت. پیروزی انقلاب حاج‌حیدر نیز همین دیروز بود، زمانی که پس از عمری مجاهدت، جام یقین را سر کشید. 
حاج حیدر از آن‌هایی بود که دائما در حرکتند. فکر و چشم و دستشان لحظه‌ای از تلاش باز نمی‌ایستد. آن‌ها حق را می‌شناسند اما کار اصلی‌شان در این دنیا نقد است. یا انقلاب می‌کنند و یا انتقاد. دکتر حسن رحیم‌پور ازغدی می‌گوید: «بیشتر شب‌نامه‌ها و اعلامیه‌های مشهد را ایشان می‌نوشت. ایشان هنوز هم سنت‌ شب‌نامه‌نویسی را ترک نکرده است و مقالاتی که هیچ نشریه‌ای منتشر نمی‌کند به شکل اعلامیه و به روش توزیع نفر به نفر و شهر به شهر، تکثیر و منتشر می‌کند.» به نظر می‌رسد شب‌نامه‌نگاری و اعلامیه‌نویسی حاج حیدر بعد از انقلاب یک نماد است. نمادی تمام و کمال از این حقیقت که بیست و‌دوم بهمن‌ماه پنجاه و هفت و دوازدهم فروردین پنجاه و هشت یک نقطه شروع بود و نه یک پایان. خانه‌اش همان‌گونه که قبل انقلاب مأمن انقلابی‌هايی مثل علی شریعتی بود، بعد انقلاب مأمن عدالت‌خواهان اصیل بود. انقلابی اصیلی که وارد خط عدالت‌خواهی شود دقیقا همان عنصری است که جامعه اسلامی را در برابر غده سرطانی خوارج و افراطی‌گری واکسینه می‌گرداند. صادق‌ شهبازی در قسمتی از رشته‌توییت مفصلی که برای حاج حیدر نوشته می‌نویسد: «خیلی از نسل ما عدالت‌خواهی را اول دهه هشتاد از روی نامه‌های حاج حیدر شناختند. لبه تیغ، پرده افکند عروس بهروز، خرفتها، کرخت‌ها و خائنان. نامه‌هایی از نفر چهارم انقلاب مشهد که درفضایی که فقط یک جناح بد بود، سؤال مقابل همه مدعی‌ها می‌گذاشت و جهت دیگری را در انقلاب نشان می‌داد. خانه‌اش هم مرکز جوانان پای کار بود و او برای حرکت، پدری می کرد. جلوی انحراف را هم می‌گرفت. لبه تیغ و پرده افکند را که منتشر کرد هفتادوهفت گروه دانشجو و طلبه گفتند هرچه از این نامه‌ها می زنی اسم ما را هم بزن. حاجی البته تا چندسال با امضایشان نامه می داد که بچه‌ها گفتند تشکل ها چرخش نیرو کردند.»
حسن رحیم‌پور ازغدی باز می‌گوید: «قبل انقلاب در حضور آیت‌الله کاشانی او را نقد می‌کرد، جلوی نواب او را نقد می‌کرد و با اینکه در جریان کودتا پشت مصدق ایستاده بود و نماینده ناظر دکتر مصدق در انتخابات مجلس نهضت ملی بود، نامه اعتراضی صریحی به مصدق دارد که مصدق هم با نامه‌ای عاطفی به او پاسخ می‌دهد.» شخصیت‌هایی مثل حاج‌حیدر بی‌قرار اصلاحند، یا پیش رو دشمن و اشرار هستند که آنان را از ریشه می‌کند و یا پیش رو دوستان و خودی‌ها هستند، که آن‌ها را حرس می‌کند. او باغبانی داس و قیچی به دست است؛ کارش اصلاح است و نه آبیاری، آبیاری را دیگران انجام می‌دهند. اما هنر کسی مثل حاج‌حیدر اینجا است که او مرز خودی با ناخودی را مشخص می‌کند و اجازه نمی‌دهد نقدش مورد سوء استفاده قرار گیرد و به جای آنکه شاخه مسموم را قطع کند، ناغافل دستش را به سمت ریشه‌ها ببرند. در برنامه «بدون تعارف» می‌گوید اگر هزار بار دیگر به جوانی باز گردم باز همین راه را انتخاب می‌کنم، اما در همان برنامه بدون صراحت جایی دست‌ها را خلاف جهت هم باز می‌کند؛ به این معنی که شهدا به یک راه می‌رفتند و آقایانی که امروز بر سر کارند به راهی دیگر…. صادق شهبازی می‌نویسد: «بعد پانزده خرداد با شیخ مجتبی قزوینی آمده بودند قم دیدن امام. وسط بحث اشکال کرده بود. امام گفته بود مشکل از خراسان است. بعد هم ملاطفت کرده بود و هدیه‌ای مالی به او داده بود.»مقصود امام از خراسان همان مکتب خراسان است که در ابتدا گفتیم با خط اصلی انقلاب اسلامی همسو نبود اما همواره دلسوز، منتقد و پای کار آن باقی ماند.
او نیز همچون علامه حکیمی به درجه اجتهاد رسیده بود اما ملبس نبود. اما فرق رحیم‌پور با ازغدی از شهرت‌شان معلوم است. یکی را می‌گویند علامه حکیمی و دیگری را حاج حیدر. یکی با وجود عامل بودن وجه عالم بودنش غلبه دارد و دیگری با وجود عالم بودن، وجه عامل بودنش. 
حاج حیدر هم مثل اغلب مشهدی‌ها ،اهل کتاب و ادبیات است. شهبازی در همین رشته‌توییت می‌نویسد: «گفت خواندن بینوایان واجبه. برای اینکه توجهمان را بیشتر کند گفت نماز اول وقت مستحبه. بعد که داشتیم می‌رفتیم بیرون گفت نرید بگید حیدر گفته نماز نخوانید! دزدآمده بود خانه کفش بدزدد مچش را گرفته بود و زنگ زده بود پلیس. بعد گفته بود این بدبخت همان ژان‌والژان است. از فقر دزدی کرده. پول بهش داده بود و ولش کرده بود برود. دزد تا مدت‌ها بعد هی آمده بود و باز او بهش پول داده بود.»
شگفتا بینوایان! رهبر انقلاب هم آن را بهترین رمان جهان می‌داند و  پيش از انقلاب به جوانان انقلابی مشهد خواندن آن را توصیه می‌کند. روح ویکتور هوگو؛ این مسیحی با ایمان هم شاد!
بحث پدر خانواده ازغدی شد، دلم نمی‌آید از مادرشان نگوییم که او نیز شیرزنی است در تراز ام وهب! خود در مصاحبه با خبرگزاری صبح طوس تعریف می‌کند از زمانی که حسن رحیم‌پور را دستگیر کرده بودند؛ به دلیل همراه داشتن عکس امام، می‌گوید: «به قدری حسن را کتک زده بودند که صورتش سیاه و کبود شده و خون بالا آورده بود. او ۱۴ یا ۱۵ ساله بود. گفتم: من چند فرزند دیگر هم دارم، بچه‌ام را آزاد کنید و گرنه همه فرزندانم را به این‌جا می‌آورم. گفت: به هر یک هم یک پرچم می‌دهی؟ گفتم: به یاری خدا دو پرچم می‌دهم! پس از مدتی بالاخره حسن را آزاد کردند، البته من گمان کرده بودم به خاطر طرز برخورد و گفته‌های من است؛ اما ظاهرا همان موقع حاج‌آقا در منزل آیت‌الله مرعشی بودند و گویا مرحوم آقای مرعشی به رئیس ساواک زنگ می‌زند و می‌گوید: اگر از من می‌شنوید فرزند فلانی را آزاد کنید و یک مسئله ساده را پیچیده نکنید، ایشان سنّی ندارد. از کلانتری شهربانی که بیرون آمدیم با صدای بلند طوری که نگهبانان دژبان بشنوند گفتم: حسن، بدو برویم چهارراه شهدا که تظاهرات است!» از چنین مادر و چنین پدری، باید هم فرزندانی انقلابی همچون دکتر حسن و دکتر حبیب رحیم‌پور ازغدی بار بیایند. ازغدی‌ها حجتی هستند برای انقلابی‌گری درست. حجتی برای آن‌هایی که به صرف وجود ایرادات و اشکالات، به این نظام و انقلاب پشت کردند و یا نقدشان فضایی ایجاد کرد برای آن‌هایی که اعتقادی به اصل انقلاب ندارند. با تمام توان با شاخ و برگ‌های مسموم و آفت در می‌افتند اما حواسشان هست آنچه این درخت مقدس را با وجود تمام آفات سبز می‌دارد، خون فرزندان این سرزمین است. یکی از آن‌ها، حسین رحیم‌پور ازغدی است، جوانی که ترکش‌ها نیم‌تنه بدن او را دو نیم می‌کنند و حاج حیدر همواره خدا را شکر می‌کرد که فرزندش زیاد درد نکشید.
|
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.