ستارهای بدرخشید
گروه فرهنگی
ستارهها از ما فاصلههای نوری دارند. یعنی فاصلهشان آنهمه زیاد است که تنها با سرعت نور قابلسنجش است؛ چراکه نور سریعترین ماده شناختهشده در جهان است. برخی ستارهها آنقدر دورند که هنوز نورشان به ما نرسیده. نور آنها درراه زمین است و با سرعت سی صد هزار کیلومتر در ثانیه به سمت مامیآید. وقتی نور ستارهای به زمین برسد، اصطلاحا میگویند آن ستاره «ظهور» کرد. آن شب عدهای که میدانستند قرار است اتفاقی رخ دهد، نخوابیدند و چشم به آسمان دوختند. باآنکه تولد او مخفی بود و حتی بر مادرش آثاری از حمل پیدا نبود و اگر هم بود او خودش را نشان نمیداد، اما برخی اخباری داشتند. آنان او را میشناختند، همانگونه که فرزندانشان را میشناختند. در کتابهایشان نام او بود و همچنین نام پدرانش. وقتی عبدالله همسر برگزید، یعنی از وقوع آن خبر داشت نزدیک میشد. از حالت متغیر عبدالمطلب و طوافهای دائم او دور کعبه در این روزها هم میشد فهمید که «او» دارد میآید. واقعه ابرهه، آن روز که از چنگال لشکر مرغان آتش میبارید نیز نشانه دیگری بود. آن سال بیماریهایی پدید آمد که پیش از آن در حجاز سابقه نداشت؛ همچون حصبه. آن سال از زمین درختان شور و تلخ میرویید. مردانی از یهود، آن شب چشم به آسمان دوخته بودند. احوال آسمان آن شب متغیر بود. ستارگان گویی پرنورتر میشدند، انگار که خود را به زمین نزدیک میکردند. ستارگان گویی به زمین نگاه میکردند و آن نور، نور چشمهایشان بود که به زمین زل زده بود. همچنین ستارگانی نیز از جای خود پرتاب میشدند، چنانکه کاهنان غیر اهل کتاب را شک برداشت نکند قیامتی که موحدان میگویند در حال رخ دادن است. نزدیک سحر هفدهم ربیعالأول بود که بالأخره نور «ستاره محمد»، پس از سفری طولانی به زمین رسید. یکی از یهودیان بر پشتبامی رفت و فریاد زد: «اختر محمد پدید آمد!». در این هنگام بود که آمنه لبخند زد.
آن روزها در پیشانی آمنه نوری بود زیبا و تازه. نوری درست در میان آبروانش. آن نور پیش از آن در پیشانی عبدالله بود. عبدالله برازندهترین، خردمندترین و زیباترین پسر عبدالمطلب بود و چهرهای نمایان داشت، اما آن نور زیبایی جدیدی بود بر چهره جوان او. بر آن چهره خیلی زود عرق مرگ نشست. او پس از وصلت با آمنه به مسافرتی رفت که درراه بازگشت از آن به تبی گرفتار آمد و بهسوی بهشت شتافت، پیش از آنکه بهشت سیمای فرزندش را ببیند. قرار بر این بود که پیامبر آخرالزمان یتیم باشد. آن شب نوری که در پیشانی عبدالله وسپس آمنه بود، پا به عرصه وجود گذاشت و تمام عالم را نوری فراگرفت. در سوی دیگری کاهن آتشکده فارس ایستاده بود و بهتزده به آتشدان خاموش مینگریست. به او از کودکی گفته بودند این آتش هرگز خاموش نشده و او هنگامیکه به کهانت این معبد بزرگ زرتشتیان نائل شده بود، به خود بالیده بود که نگهبان آتشی است که هرگز خاموش نشده. اما آن شب، نوری که هرگز خاموش نمیشود در مکه بود.
آن لحظه اولالزمان بود. طبق زمان ناسوتی ما که نگاه کنی، ابتدا سلسلهای از انبیا ظهور کردهاند تا نوبت به پیامبر آخرالزمان برسد. اما طبق زمان ملکوتی، آن لحظه، لحظه شروع همهچیز بود. به دلیل آن لحظه بود که آدم آفریده شد، به دلیل آن لحظه بود که ابلیس طرد شد، به دلیل آن لحظه بود که ابراهیم با هاجر و اسماعیل به مکه آمد، به دلیل آن لحظه بود که موسی باخدا سخن میگفت، به دلیل آن لحظه بود که عیسی به آسمان رفت. به دلیل آن لحظه بود که علی به ولایت میرسید. به دلیل آن لحظه بود حسین به شهادت میرسید و به دلیل آن لحظه بود که ستاره مهدی ظهور میکرد. آن لحظه قله زمان ملکوتی بود. عصاره وجود. چراکه خیرالبشر وجود یافته بود. برای این لحظه بود که حق فرمود: «فتبارک الله أحسن الخالقین»! فرشتگان هم باید مقدمهساز ظهور محمد را سجده میکردند، درواقع باید محمد را سجده میکردند و ابلیس از سجده به محمد سر باز زده بود.
آن لحظه آخرالزمان بود. لحظهای که پسازآن تمام خوبیها بر روی زمین امکان ظهور و بروز داشتند. لحظهای که ازآنپس زوال تدریجی تمام بدیها کلید خورده بود. آن لحظه آغازی بود بر پایان تمام شر، چراکه منورترین آتش خیر افروختهشده بود. میگویند ابلیس به ورای آسمان هفتم رانده شد و نجوم ثاقب، شیاطین را از نزدیک شدن به زمین و خبرچینی بازمیداشتند.
القاب او، همان اسامی خداوندند. معنای خلیفهاللهی نیز چیزی جز این نیست. آنچه برای خداوند اسم است، برای خلیفه او لقب است. آنچه برای خداوند ذات است، برای خلیفه او عرض است. از میان تمام القابش اما یکی چیز دیگری است. قبلش باید توضیح داد که در زبان عربی وقتی صفتی در یک نفر به حد کثرت میرسد، دیگر آن را بهصورت صفت به کار نمیبرند، بلکه بهصورت اسم به کار میبرند. مثلا اگر کسی بسیار عادل باشد، دیگر او را تنها عادل نمیخوانند بلکه میگویند: «علیٌ عدلٌ». علی خود عدل است. این مبالغه را در زبان خودمان هم داریم. در میان القاب حضرت رسول آوردهاند: «الرحمة». یعنی خود رحمت و خود مهربانی.
دروغ میگفتند کسانی که از تو معجزه میخواستند. بزرگترین معجزه تو بودی، آنان که از دیدن تو کور بودند دیگر به چه معجزهای دلشان نرم میشد؟ چگونه ممکن است آدم ماه را ببیند که در کوچه و خیابانها راه میرود، و برای ایمان آوردن به دنبال شکافته شدن ماه آسمان باشد؟ نه اینکه شعر باشد و مدیحه، واقعیت خیلی مواقع به شعر شبیه میشود. تابهحال فکر کردهای که مردم چگونه به کسی ایمان میآورند؟ بهترین حرفها هم از زبان کسی که صورت و سیرتش زیبا نباشد، از سمت مردم خریدار ندارد. راستش من فکر میکنم به این راحتیها سر مردم کلاه نمیرود؛ چون آنها بادلشان ایمان میآورند. چه بسیار بودند افرادی که با نگاه کردن به چهره رسول خدا یا با شنیدن صوت ایشان، دلشان میرفت و در شریعت اسلام که جامع تمام شرایع است، عاشق شدن همان ایمان آوردن است. چقدر از این عقلگرایی متنفرم که زیبایی ظاهر را بهکل نفی میکند و میگوید باعقلت تصمیم بگیر نه بااحساست. این بامعنای اصیل زیبایی متضاد است، چه زیبایی تنها عبارت از هندسه صورت و رنگ مو و چشم نیست، مجموعه وسیع و پیچیدهای است از مؤلفههای گوناگون و بیشک تعیینکننده است. چطور میتوان کسی را که با صرف دیدن رسول خدا به او ایمان آورده نکوهش کرد؟ او چشم زیبابین دارد و فطرتش در حد اعلای ناب بودن است. احساس او تربیتشده و صیقل عقل و حکمت خورده. چگونه میتوان گفت کسی را که تنها با شنیدن صدای پیامبر خدا به او گرویده دستکم گرفت و گفت تنها بااحساسش ایمان آورده؟ احساس آدمی جلوهگاه فطرت او است. کوردل کسانیاند که باوجود درخشش جمال خاتمالأنبیا به دنبال استدلال و اعجازند. آنان از درک زیبایی عاجزند. عقل نیز چیزی جز نظم و اعتدال نیست، چگونه میتوان با دیدن مظهر کمال و انسجام و اعتدال در گفتار و کردار، باز پی دلیل و استدلال بود؟ آه چقدر ایمان آوردن در زمان تو ساده بود! نگاهت را میدیدند و چشمانت عقل را ازسرشان میپراند. بویت را میشنیدند و آنوقت دیگر بهشت باورپذیر بود! چگونه توصیف جنت را باور نکنند هنگامیکه خود بهشت برایشان از بهشت سخن میگوید؟ چگونه از دوزخ نهراسند هنگامیکه دنیای پیش از محمد، آن را میچشیدند؟
میدانم مسلمان بهدردبخوری نبودم برایت. یعنی چیزی به خوبیهای این جهان اضافه نکردم، این جهان را زیباتر از قبل خودم نکردم. میدانم مریض خوبی نبودم برایت. نسخههایت را عمل نکردم، داروهایت را روی چشمم نگذاشتم. چه فراوان سمیهها و یاسرها و بلالها و سلمانها و زیدبن حارثهها و خدیجهها و اویس قرنیها و حنظلهها که تو داشتی و داری، اما من باری هستم بر دوشت و در امید شفاعت شاملت. یا رسولالله! تو خیرالبشری و بشر خیرالخلائق خلقت، یعنی تو سرچشمه وجودی، پس سرچشمه تمام عشقهای من باش. چنانکه وقتی نسیمی مینوازدم یاد تو بیفتم، وقتی آرامش ساحل دریا در پیش از ظهر نیمهابری را میچشم یاد تو بیفتم، وقتی محبوبی به دلم راه مییابد به یاد تو بیفتم و هر خوبیای را حس میکنم لبهایم بیاختیار صلوات زمزمه کنند. چراکه این جهان با تمام خوبیهایش همه جسم است و تو جانی؛ یا محمد!
پیامبر اکرم(ص)
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.