زیر آسمان جنگ
گروه فرهنگی
تعداد کمی از شخصیتهای تاریخی، قهرمان و یا اهریمناند. یعنی درباره کمتر شخصیتی میتوان گفت او مطلقا سفید بود یا مطلقا سیاه. اغلب شخصیتها خاکستریاند؛ با طیفهای گوناگون که برخی به سفیدی میل میکنند و برخی به سیاهی. راحت نمیتوان پای تخته کلاس تاریخ، جدول خوبها و بدها رسم کرد. در هر برهه تاریخی میتوان شخصیتهای خاکستری فراوانی را یافت که قضاوت نهایی در مورد آنها از ما برنمیآید. در همین تاریخ چندساله خودمان، مگر در مورد چند نفر مثل قاسم سلیمانی میتوان با قاطعیت قضاوت مثبت داشت؛ بهطوریکه هیچ چشمی در او اندکی ناخالصی تشخیص ندهد؟ یا در صدر اسلام و برهه عاشورا، تکلیف سیاهها و سفیدها مشخص است اما شخصیتهای خاکستری نیز کم نیستند. کسانی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه که همگی از خصیصین و نزدیکان اهلبیت عصمت به شمار میروند، نقاط مثبت و منفی را در خود کنار هم دارند و شخصیتهای خاکستری بهحساب میآیند. تا آنجا که میبینیم در بیان کسی چون رهبر معظم انقلاب بهعنوان یک دانشمند اسلامی، گاهی ستایش میشوند و گاهی نکوهش، اما همواره احترام و احتیاط درباره آنان رعایت میشود. اهمیت این بحث آنجا خود را نشان میدهد که برخی در مواجهه باشخصیتهای خاکستری، آنها را با همان چوبی میزنند که اشقیا را با آن میرانند. اساسا درک این خاکستری بودن برای ما در بسیاری مواقع سخت است، گویی ذهنمان دوست دارد تکلیفش مشخص باشد، یا کسی خوب است و یا بد. احمدشاه مسعود، مجاهد افغانی یکی از این شخصیتها است. درباره او نمیتوان با قطعیت نظر داد آنچنانکه در مورد مجاهدان نهضت امام خمینی این قضاوت ممکن است. نقل ملیت نیست، و الا مینوشتیم مجاهدان «ایران» و یا مجاهدان «خودمان». نهضت خمینی یک مکتب است که از سیدحسن نصرالله گرفته تا شهید سیدمحمدباقر صدر، مجاهد آن به شمار میروند. نقل ملیت و عرق ملی نیست چراکه ما از اساس هیچ ارادتی به مرزهایی که آنها را انگلیس به لطف ناصرالدینشاه کشید، نداریم. نقل ملیت نیست اما کسانی که نفس مهذب امام روحالله قرارشان را ربود و قامت یک مجاهد را به آنان بخشید با احدی قابل قیاس نیستند و لفظ اسطوره برازندهشان است. مگر میشود هر چریک کلاش به دستی را با چمران قیاس کرد؟ مگر میشود صحنه قرآن و نماز هر فرماندهای را با قنوتهای یکدست حاجحسین خرازی مانند کرد؟ معلوم است ما که نبوغ پسری شلخته و شور و شر، چون حسن باقری دلمان را برده، تنها با مسامحه به دیگران میگوییم «نابغه نظامی». پس از هرکسی نمیتوان توقع شبیه بودن به این ستارگانی را داشت که هرچه در آنها دقیقتر میشوی درخشش شان برایت بیشتر میشود؛ درست مثل آسمان شب که با قدری زل زدن
به آن، چشمانت به تاریکی عادت میکند و نور ستارهها برایت بیشتر میشود. از هر شخصیتی باید بهاندازه خودش، بهاندازه مکتبی که از آن ارتزاق فکری و روحی میکرده و محیطی که از آن برخاسته انتظار داشت و قدر درختچهای را نیز باید در کویر دانست. ما در مواجهه باشخصیتهایی به این شکل خاکستری، از فرد عبور کرده و به عمل میپردازیم. یعنی بخشی از اعمال او که مثبت و قابلتقدیر بوده را بررسی میکنیم و نه شاکله کلی آن شخصیت را.احمدشاه مسعود، چهره متفاوتی از افغانستان برای ما ایرانیها است. فارغ از تعارف، چهرهای که بسیاریمان از ملت افغانستان در ذهن داریم با کارگرهای افغانی که در داخل ایران زندگی میکنند و یا خود طالبان گره خورده. در این میان چهره مردی فرهیخته و باهوش و دغدغهمند که برخلاف تصویر ذهنی ما از مردم آن دیار بهشدت فعال و سرنوشتساز است، روی دیگری از افغانستان به شمار میرود و این مبارک است که چهره کشور همسایه یا به بیان بهتر امتداد تاریخی و تمدنی ما با شناخت افراد تأثیرگذار آن تلطیف شود.
زندگی احمدشاه مسعود فراغ از نوجوانی و جوانی متمول و باامکاناتی که به سبب جایگاه خانوادگی داشته، سه بخش اصلی دارد. بخش اول مربوط به دوران جوانی او و سالهای دانشگاه است که در این دوران مسعود با گروههای اخوانالمسلمین افغانستان آشنا میشود. به گفته استادمحمدکاظم کاظمی، مسعود از دو جریان متأثر بود: یکی اخوان المسلمین و دیگری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی. بخش دوم مربوط مبارزه با حکومت کمونیستی افغانستان است که پس از فروپاشیدن حکومت سلطنتی این کشور به شکل یک جمهوری و طبعا تحت حمایت شوروی، روی کار آمده بود. مبارزه مسعود با این جمهوری کمونیستی، بیشتر صبغهای دینی دارد؛ چه مسلمانان نمیتوانستند از کنار استقرار حکومتی با افکار و عقاید ملحدانه مارکسیستی راحت عبور کنند. این برهه زمانی از تاریخ فعالیتهای مسعود خود به دو بخش تقسیم میشود، بخش دوم مربوط به مبارزه مسعود است با خود نیروهای شوروی که برای پشتیبانی و حفظ جمهوری کمونیستی افغانستان در ۱۹۷۹ میلادی وارد افغانستان شدند. در این دوران ارتش سرخ شوروی ۹ بار
به دره پنجشیر، جایی که مجاهدان به رهبری احمدشاه مسعود در آن مستقرند و در حال مقاومت، حمله میکند. با وجود ۹ حمله
سنگین و خسارتبار، شوروی موفق به تسخیر این منطقه نمیشود و درنهایت به مسعود پیشنهاد متارکه جنگ را میدهد. به سبب شیوه جنگ پارتیزانی و چریکی مجاهدان که جغرافیای نامسطح و درهای افغانستان نیز شدیدا به آن کمک میکرد، حضور شوروی فرسایشی شد تا آنکه در سال ۱۳۶۷ شمسی پس از طی یک فرآیند خروج به دستور میخائیل گورباچف، آخرین سرباز شوروی نیز از افغانستان خارج شد و شوروی دولت متبوع خود را به این شکل تنها گذاشت. تاریخ به شکل بازیگوشانهای تکرار میشود. به این جنگ «ویتنام شوروی» نیز میگویند، هم به سبب شیوه پارتیزانی مقاومت افغانستان و هم به آن سبب که این جنگ نیز برای شوروی تبدیل به باتلاقی شد که حاصلی در پی نداشت، درست مثل حمله ایالاتمتحده به ویتنام. آمریکا اما نه از جنگ ویتنام درس گرفت و نه از خروج شوروی و خود به افغانستان حمله کرد و بیست سال نیز در این باتلاق گرفتار شد تا خروجی نه تراژیک، که بهشدت مضحک داشته باشد؛ وقتیکه آمد طالب بر سرکار بود و وقتی میرفت نیز همینطور! شوروی حدود سه سال پسازاین خروج از هم پاشید، آیا خروج آمریکا هم میتواند یک نشانه باشد؟ عجبا آنان که باوجود تجربه شکست شوروی و ایالاتمتحده در افغانستان، از جمهوری اسلامی توقع مداخله در باتلاق افغانستان را دارند و تصور میکنند این میتواند کمکی به مردم آن دیار کند. حالآنکه هر مداخلهای هیزمی است در آتش جنگ که سالها است به لطف شرق و غرب آن کشور را برای مردمش جهنم کرده. بگذریم که رفتار دوگانه برخی از جریانها که اخبار مقاومت پنجشیر را روزبهروز و ساعتبهساعت پوشش میدهند درحالیکه این رفتار را نه در جنگ با داعش و نه حتی در مورد مقاومت فلسطین در پیش نمیگیرند، یک معماست که تنها با تحلیل سیاسی حل نمیشود و نیاز به تحلیل روانشناختی دارد!
بازگردیم به مسعود. پس از خروج شوروی، در سال ۱۳۷۶ شمسی طالبان با عنوان «امارت اسلامی افغانستان» حکومت را به دست گرفتند و دوره سوم حیات مسعود آغاز شد. با ظهور طالبان که اینبار از جنوب افغانستان، یعنی پاکستان متأثر بودند، مسعود به پنجشیر، به دره مقاومت بازمیگردد. طالبان با پنجشیر وارد جنگ میشود و تا یکقدمی سقوط پنجشیر نیز پیش میرود. مسعود اما تجربه گرانبهای جنگ با کمونیستهای داخلی و سپس جنگ با ارتش سرخ را داشت و طالبان هرچند قدرتمند و پرشمار، اما بیتجربه بودند. مسعود بلد بود چگونه جنگ را فرسایشی کند تا طالبان یا هر نیروی دیگری که سودای استقرار و حکومت دارد، سرانجام از تکاپو و جنگیدن به ستوه بیاید و به خواستههای مجاهدین تن دردهد. طالبان درحالیکه کنترل تمام افغانستان را در دست گرفته بود، تنها نقطه رام نشده را محاصره کرد: پنجشیر. درست درزمانی که در دره دیگر غذایی پیدا نمیشود و از همهجا با مسعود تماس میگیرند و توصیه میکنند که کار دره تمام است و تو هرچه زودتر از منطقه خارج شو، مسعود میماند و با چند تصمیم درست، مثل خراب کردن چند پل که منجر به قطع ارتباط دره با نواحی تحت کنترل طالبان میشود، دره را نجات میدهد. در همین زمانها است که موضوع کمک و مداخله ایران به مسعود نیز بر سر زبانها میافتد و حتی خود احمدشاه مسعود به تهران میآید. کمکهای اطلاعاتی و پهپادی مؤثری نیز به مسعود میشود اما جلوی ورود بیش از این گرفته میشود با جملهای حکیمانه که فصلالخطاب تمام گفت و سخنها دراینباره بود: «ما وارد این باتلاق نمیشویم».
احمدشاه مسعود سرانجام توسط دو خبرنگار که از سوی القاعده مأموریت داشتند، ترور میشود. این دو ظاهرا خبرنگار که با روشهای خاصی توانسته بودند با مسعود قرار مصاحبه ترتیب دهند، بمبی در دوربین فیلمبرداری خود جاساز کرده بودند که شدت انفجار آن زمینهای اطراف مقر مسعود را میلرزاند. مسعود را بلافاصله با هلیکوپتری برای درمان به سمت تاجیکستان میبرند، اما او در همان هلیکوپتر جان میسپارد. درباره او اکنون یارای قضاوت نداریم، تنها در این حد میگوییم که او اگر بد بود، آنهایی که او را کشتند از او بدتر بودند و باز اگر بد بود، کسانی که با آنان میجنگید از او بدتر بودند.
خاطره بسیار مشهوری از محمدحسین جعفریان هست که شدت علاقه و باور و عرق احمدشاه مسعود بر روی ادبیات مقدس فارسی را نشان میدهد. این دوستداشتنیترین تابلوی زندگی احمدشاه مسعود برای من است که سخن را با نقل آن از مصاحبه جعفریان با خبرگزاری فارس به پایان میبریم:«روزی در خط مقدم جنگ با طالبان بود و درحالیکه عملیات را هدایت میکرد و اینکه توپخانه کدام قسمت را هدف بگیرد، ناگهان بحث ما در مورد شعر کلاسیک و سپید بالا گرفت، او خیلی از شعر سپید و شعر نو خوشش نمیآمد و من برایش دلایلی آوردم و نمونههایی از شعرسپید افغانستان را خواندم و وی خیلی خوشش آمد و بحث خیلی جدی شد و درعینحال جنگ هم بهشدت ادامه داشت و او باید عملیات را هدایت میکرد. ژنرالها و فرماندهان نظامی جمع بودند و مرتب اشاره میکردند و میگفتند: «بحث را تمام کن که «آمر صاحب» باید عملیات را هدایت کند، ولی آمر صاحب ادامه میداد و سؤال میپرسید و من پاسخ میدادم و این بحث تمام نمیشد. عاقبت «ملا قربان» را که خیلی به مسعود نزدیک بود، متقاعد کردند به احمدشاه مسعود بگوید بحث را تمام کند، وی نزدیک ما آمد و گفت: آمر صاحب شما به فکر ادبیات هستید نه عملیات، قهرمان ملی افغانستان در پاسخ ملا قربان گفت: مگر نمیفهمی که کلکی (تمام) این عملیات از خاطر (برای) ادبیات است.»
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط رسالت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.